ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر، ۱۳۹۳ روزے مے رسـد کـﮧ در خیال خـود جای خالے ام را حس کنے در دلت با بغض بگـویے : " ڪاش اینجآ بود " اما مـטּ دیگر بـﮧ פֿـوآبت هم نمے آیم 2 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر، ۱۳۹۳ کوله بارم بردوش... . . .. . آسمان هرکجا، ایا همین رنگ است؟ 1 لینک به دیدگاه
beat 2373 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر، ۱۳۹۳ نازلی بنفشه بود گل داد و مژده داد: "زمستان شکست" و رفت 2 لینک به دیدگاه
nazanin abedini 804 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر، ۱۳۹۳ شـــایعه کنید کـــه ختم مــــــن است....ツ دلتــــ♥ـــنگش شـــده ام....ツ شـــاید اینـــجور بیـــــــــاید....ツ 3 لینک به دیدگاه
nazanin abedini 804 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 تیر، ۱۳۹۳ گــاهی وقــتا اونــقد خــسته مــیشی که حــوصله توضیح دادنم نداری…. میذاری هر جور دوس دارن برداشــت کنن… کلا دیگه مهم نیــس برات… 5 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 تیر، ۱۳۹۳ ﺧﻮﺑﻢ ... ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ... ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻏﺼﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ... ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﺍﻡ ... ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻡ ... ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ، ﻧﻔﺮﺕ ، ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ .. ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ... ﺧﺎﻟﯽ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ................... 5 لینک به دیدگاه
Eavin 81 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۹۳ وللّٰه که شهر بی تو مرا حبس میشود... آوارگی کوه و بیابانم آرزوست...! 3 لینک به دیدگاه
sara kia 3158 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 تیر، ۱۳۹۳ من مانده ام تنهای تنها... من مانده ام تنهای تنها، میان سیل غم ها 2 لینک به دیدگاه
nazanin abedini 804 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۳ نـانــوشــته هـــایمـ بســـیارنـــد مِـــثل بیــقــراریـــهـایــمـ … !!! 6 لینک به دیدگاه
nazanin abedini 804 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۳ چه پر جرأت و مغرور میشـود کسی که می فهمد .... از ته دل دوستش داری ... 3 لینک به دیدگاه
nazanin abedini 804 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۳ ﺩﯾﺸﺐ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻢ ﭘﻴﺶ ﺧﺪﺍ ... . . . ....... . . ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻣﺶ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ 5 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﻡ ﮐﻢ ﮐﻦ ﮔﻔﺘﺶ : ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﻡ ﮐﻢ ﮐﻦ ﮔﻔﺘﺶ : ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﭘﻮﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺯﻋﻤﺮﻡ ﮐﻢ ﮐﻦ ﮔﻔﺘﺶ : ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﻔﺘﻢ :ﺧﺪﺍﺟﻮﻥ ﮐﻞ ﻋﻤﺮﻣﻮ ﻣﯿﺪﻡ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﻮﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﺍﻭﻥ !! ﺧﺪﺍﺑﻐﻀﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺁﺩﻣﺎ . "" ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩﺕ "" . ﺑﻤﯿﺮﯼ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺭﻩ 4 لینک به دیدگاه
uzf 1982 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۳ شعرهایم سپید شدند ازبس زیر آفتاب روی طناب بی کسی پهن ماندند کاش کسی می آمد کاش کسی بود که بیاید وانها را جمع کند. 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۳ قامتم خم شده دلــ ــــم گرفته ... حس عجیب تنهایی پاهایم را میلرزاند خودت میدانی ... من به این نبودنت عادت ندارم 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۳ نمی نویسم... چون می دانم هیچگاه نوشته هایم را نمی خوانی ! حرف نمی زنم... چون می دانم هیچگاه حرف های مرا نمی فهمی ! نگاهت نمی کنم... چون تو اصلا نگاهم را نمی بینی ! صدایت نمی زنم... زیرا اشک های من برای تو فایده ای ندارد ! فقط می خندم... چون تو در هر صورت می گویی که من دیوانه ام !!! 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۳ سکــ ـــــ ـــوت … و دیگـــ ــر هیـــ ــچ نمی گویـــ ــم ... کـــ ــه ایـــ ــن بزرگترینـــــ , اعتراضـــــ دل مـــ ــن اســ ـــت ... بــ ـــه " تــــ ـــ ـــو "..............…! 3 لینک به دیدگاه
Eavin 81 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۳ گاهی اوقات ... باید ساکت بود ... باید هیچ نگفت ... گاهی اوقات ... باید صبر کرد ... و فقط شاهد بود ... حتی اگر تصور از پایانش خوب نباشد ... گاهی اوقات ... باید بعد از دویدن و نافرجام ماندن ، گوشه ای ایستاد و فقط تماشا کرد ... گاهی اوقات ... فقط باید بقیه اش را بسپرید دست خدا ... همین ! 4 لینک به دیدگاه
Eavin 81 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۳ هر که دلارام دید از دلش آرام رفت... سعدی 5 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ نه بسته ام به کس دل نه بسته دل به من کس چو تخته پاره بر موج رها رها رهـــــــا من 1 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۳ ترسم که اشک در غم ما پرده در شود... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده