دل مانده 7714 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۹۲ گره افتاد در کارم به خود کرده گرفتارم به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم.... 3 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 تیر، ۱۳۹۲ عجیب است دریا همین که غرقش می شوی... پس می زند تو را! 4 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۲ چند خط که می نویسم خالی می شوم مثل ابر سیاهی که می بارد و سبک می شود ...! 5 لینک به دیدگاه
دل مانده 7714 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۲ چندبار امید بستی و دام برنهادی تا دستی یاری دهنده، کلمه ای مهر آمیز، نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری؟ چند بار دامت را تهی یافتی؟ از پای منشین،آماده شو! که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستری! 3 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 تیر، ۱۳۹۲ در آستان هزار در به انتظار توام و حواس ام نیست که تنی هزار پاره دارم... 4 لینک به دیدگاه
vergil 11695 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۹۲ پیرمردی با سپیدی های مو و هزاران مردن رنج بردن ... با خمی در قامت از این راه دشوار دستها خشکیده ، دل مرده ، به ظاهر خنده بر لب و هم گاهی حرف های پیچ در پیچ و هم هیچ ! و گَهکاهی دو خط شعری که گویای همه چیز استُ خود ناچیز ... 7 لینک به دیدگاه
رُز 563 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۲ دو راه در جنگلی زرد از هم جدا می شدند اماحيف كه نتوانستم از هردو بروم فقط يك رهرو بودم ايستادم و تا آنجا كه چشم كارمی كرد تاآنجا كه جاده در ميان بوته ها گم می شد نگاه كردم بی طرفانه سعي كردم يكی را انتخاب كنم به اين دليل كه علف پوش بود و كمتر از آن گذشته بودند اگر چه، انگار، هردو به يك اندازه مورد استفاده قرار گرفته بورند آن روزصبح، هردو يك جور به نظر می آمدند پر از برگ،جوری كه گويی هيچ كس بر آنها قدم نگذاشته است آه، روز بعد اولی را انتخاب كردم كه به راه های ديگری ختم مي شد اما نمی دانستم كه با گام نهادن در آن ديگر هرگز قادر به بازگشت نخواهم بود سالهای سال بعد، يك روز با آه و حسرت به خودم مي گويم: دوراه درجنگلی از هم جدا می شدند ومن - آن راهی را در پيش گرفتم كه كمتر كسي از آن رفته بود و همه ی تفاوت در همين است 3 لینک به دیدگاه
ShaMoh 3002 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۲ در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند دل خراب من دگر خراب تر نمي شود كه خنجر غمت از اين خراب تر نمي زند گذر گهي است پر ستم كه اندرو به غير غم يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات برو که هيچ کس ندا به گوش کر نمي زند نه سايه دارم و نه بر بيفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسي تبر نمي زند 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۲ تمام سرنوشتِ من شده همین که دیده ای، کسی که هر چه می دود به کاروان نمی رسد رویا باقری 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، ۱۳۹۲ صبح که بیدار شدم....رنگِ آسمان پرید!... در آیینه که خود را دیدم...شرمنده شدم.. دیگر هیچ وقت با این حال و هوا به آسمان سلام نمی کنم... آسمانم امروز به خاطر من رنگ پریده شد... 7 لینک به دیدگاه
رُز 563 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، ۱۳۹۲ کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی مترو ک را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال منه غمگین نمی داند و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما و من چون تک درخت زرد پائیزم که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند 3 لینک به دیدگاه
lie 2101 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 تیر، ۱۳۹۲ دفتر شعرهایم را سفید می گذارم از تو دور بودن؛ نوشتن ندارد درد دارد... 7 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 تیر، ۱۳۹۲ زندگي با همه وسعت خويش محفل ساكت غم خوردن نيست حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست اضطراب و هوس ديدن و ناديدن نيست زندگي خوردن و خوابيدن نيست زندگي جنبش جاري شدن است زندگي کوشش و راهي شدن است از تماشاگه آغاز حيات تا به جايي كه خدا مي داند. زندگي چون گل سرخي است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف، يادمان باشد اگر گل چيديم، عطر و برگ و گل و خار، همه همسايه ديوار به ديوار همند 4 لینک به دیدگاه
رُز 563 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ من رنج فروخورده کوهساری را حس کردم روزی که پرنده ای به دنبال خط آرزو سبکبال از فراسوی آن می پرید علی موسوی گرمارودی 4 لینک به دیدگاه
MAXER89 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 10 تیر، ۱۳۹۲ عجــــــب رسمیـــــــــــــــــــــــــــــــــه هه هه هه / رســـــــم زمـــــــــــونهعععععع :banel_smiley_4: لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 تیر، ۱۳۹۲ تابستان داغــی خواهد بود من اما دلم دیگر به این زندگی گرم نمی شود...! 3 لینک به دیدگاه
maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 تیر، ۱۳۹۲ راه که میروم مدام برمیگردم پشت سرم را نگاه میکنم مدام ... دیوانه نیستم محبوبم را در پشت سر گم کردهام ! 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۲ تا به دیروز گمان میکردم رنگ شادی، سرخ است برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام با همه خوب و بدش قرمز بود ولی امروز که بیدار شدم آسمان آبی بود پنجره آبی بود بال پروانه و حتی گلها شعله آبی، نور هم آبی بود برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام هم آبی شد لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۲ وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیاز داشتم. وقتی که دیگر رفت.. من به انتظار آمدنش نشستم.. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم. وقتی او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من آغاز کردم. و چه سخت است. ...تنها متولد شدن مثل.. تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن..! 4 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 تیر، ۱۳۹۲ تاریک بود فضای خالی ذهنت من رنگها را زاییدم با درد من چراغ ها را روشن کردم با عشق تو بیدار شدی از خواب... ساعت چند است ؟؟؟؟ 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده