S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۱ و مــَن می روَم ... کـه بچـِشَم طعم ِ دوبـاره آغاز شدن را و یــا تمــام شدن را ... کــه فــارغ از تمــام ِ تـــو چنــد وقتــی را ســَر کنــَم ... که ببینَــم میشـَود , یــادَت دیـگر پـَرسـه نزند در مـَن و تمــآمَت فرامــوش شـود در ذهنـَم ... 9 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۱ حضورم عادت شده... تَر و تازه نیستم مثل روزهای اول... انگار کهنه شدم ام..دل آزار شده ام...نو باید جای من آورد... 7 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۱ اكنون آمده ام تا دستهايت را به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي و اينك آنه شكفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار تو ... 6 لینک به دیدگاه
ShaMoh 3002 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۱ در هیاهو گم شدم در نظر ناپیدا کیستم ؟ چیستم ؟ من ؟؟ در میان جمع ام کز میان آنها جدای از هدف جا مانده از زمان دور افتادم کیستم ؟ چیستم ؟ من ؟؟ در خودم نمی بینم روح جاویدان را در سرم شوری نیست ، در دلم شوقی نیست در هوای او نیستم . دل نوشته های من 29/10/1390 5 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۱ آنان که عشق را میفهمند عذاب میکشند… وآنان که عشق را نمیفهمند عذاب میدهند… 6 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۱ یکـــیــ بــآیــَد بآشـــَد وقتـــــیـ سُکــوتـــ شَـبــــ دیوآنهــــ اتـــــ میکنُـــد بیــــخـــِ گــوشَتــــ آرآمـــ غـَزَلــــ بـــخوآنــَـد کـهــ خــآمَـــتــ کُنــَد ! کـهــ خــوآبتــــ کُنــَد ! کـهــ دیوآنهــــ اتـــــ کُنــَد ! آرامـــــ بِگــویَــــد مــَنــــ هَســـتَـــــمــــــ . . . 3 لینک به دیدگاه
maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۱ مرا ببر به راه دور به سرزمین سوت و کور به دشت تشنه غروب به خاک پاک بی غرور مرابه خانه ای ببرکه یاس درآن نفس زده به باغ پرستاره ای که ماه در آن قدم زده مرا ببر به قصر عشق جدا شو از غریبگی سکوت را بهانه کن در این سراب خستگی در این سکوت دلپذیر هوا پر از ترانه شد نوای دل نشین یار صدای بی بهانه شد مرا ببر مجال نیست برای دل قرار نیست جز این نگاه عاشقت شفای درد ما چیست؟ 3 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۱ اَز بوسهــ هـــآی قُلـآبی تِلِفُنیـــ خَستهـــ شُدَمـــ اَز بغَلـــ هـــآی مُحکَمــ اِســ اِمـــ اِسیـــ اَز عِشقـــ بــــآزی از هَمهـــ خَستِهـــ اَمـــ تــــو کِنــــآرَم بــــآَش هَــــوآی تَنَتـــ کـــــآفی اَستـــ 1 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۱ هر روز بزرگتر میشویم و دنیا کوچکتر ... و تاریخ همیشه پنج نقطه دارد و پنج انگشت ، و چقد کوچک است این دنیا جایی که حتی برای من و تو ندارد تا با هم زیر یک سقف نان و عشق بخوریم !!! 1 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۱ می آیی،عاشق می کنی محو می شوی، تا فراموشت می کنم دوباره می آیی تازه می کنی خاطرات را محو می شوی...! به راستی که سراب از تو با ثبات تر است! 2 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۱ [h=1]به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ………………….[/h] 6 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۱ از اين تنهايی هزارساله خسته ام... 7 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۱ عشق وقتی لب به فنجان قهوه ات می زنی از کالسکه اش پیاده می شود کلاه از سر برداشته سر خم می کند و به صرف قهوه دعوتم می کند تو قرار نیست مصداق عشق باشی خودش راه را بلد است تو تنها رو به رویم بنشین و لب به فنجانت بزن 6 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۱ دیدی دلم شکست.. دیدی که این بلور درخشان عمر من.. بازیچه بود.. دیدی چه بی صدا.. دل پر آرزوی من.. از دست کودکی که ندانست قدر آن.. افتاد زمین… دیدی دلم شکست…. 6 لینک به دیدگاه
maryam banoo 3238 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۱ تا كوچه آغاز رفتن نيست! فانوس رفاقت روشن نيست! نترس از هجوم حضورم! چيزي جز تنهايي با من نيست! وقتي تو نباشي، من به من مشكوكم! به هر گل، به هر سايه روشن مشكوكم! مشكوكم، به اشك كبوتر مشكوكم! مشكوكم، به خواب خاكستر مشكوكم! بي تو به كابوس و به رويا مشكوكم! به شعله به پروانه حتي مشكوكم! ترسم نيست بي ترديد از جاده، از سايه! تاريكه تاريكم، من از من مي ترسم! من از سايه هاي شب نارفيقي! من از نارفيقانه بودن مي ترسم!!! 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ بشدي و دل ببردي و به دست ِ غم سپردي شب و روز در خيالي و ندانمت كجايي.... سعدي 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ باز هم بگير! اي دل غم آشنا بگير! آسمان ببار و جانب دل مرا بگير! بي تو کنج اين خرابه ها غريب مانده ايم باز هم بيا سراغ از اين غريبه ها بگير! دشنه زار بي نهايتي ست دشت رو به رو زير بازوان دوستان کور را بگير! اي که رام دستهاي توست آب و باد و رعد دست از آستين برآر و راه بر بلا بگير! خون لاله روي دست باد لخته مي شود اي اميد باغ، انتقام لاله را بگير! باز جمعه اي گذشت و حاجتم روا نشد اي دل، اي دل اميدوار من، عزا بگير! 4 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ من زنم سخت عاشق میشوم وای به روزی که عاشق شوم سکوت میکنم اما هرگز دست نمیکشم من زنم فرمانروای احساس تو مردی شاهزاده یک زن... تکیه گاهی ابدی آغوش تو امن ترین جای دنیاست چشمان تو صادق ترین رویاست دستان تو ضمانت خوشبختی است صدای تو طنین نیکبختی است تو مردی اسطوره آدم...امید حوا پس خیانت نکن (نه در دنیای واقعی و نه در دنیای مجازی) عاشقانه در کنارم بمان. تا خدا روح تورا در کالبد بیجانم بدمد گونه هایم عطر نفسهایت رااحساس کند... ومن در زیر چتر زندگی ات در امان باشم 4 لینک به دیدگاه
S a d e n a 11333 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد مرنج از بیش و کم ، چشم از شراب این و آن بردار که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۹۱ در دل من چيزی است ، مثل يک بيشه نور ، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه. دورها آوايی است ، که مرا می خواند." 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده