azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ سكوت خطرناك تر از "حرف هاى نيش دار" است ! بدون شك كسى كه "سكوت" میكند ، روزى حرفايش را سرنوشت به شما خواهد گفت … 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اردیبهشت، ۱۳۹۲ سیاه دانه ی روزگار...پیچیده در غلافی خاکستری... اما نمی دانم چرا رازی در آن است... که به زیر باران می رود سپید می شود..این سیاه دانه... چه سِری در باران است؟! 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 شهریور، ۱۳۹۲ دعایت قبول مادرم... روزها سیاه هستن و من دل خوشم به سر گذاشتن بر دامن سپیدت... تا شاید در تقابل سیاه و سفید...کمی خنثی شودم احوال در رنگِ خاکستری... 1 لینک به دیدگاه
parivash 63 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۹۲ ابتدای شعر ِ من / تو بنشین پاهایت را دراز کن / آنقدر که به قافیه برسم تمام سنگینی ها برای سایه ی تو / وزن را هم بی خیال می شوم... به درک که در این شعر ، جایی برای روایت نمی ماند این از اختیارات شاعرانه است / معشوقه اش را کجای شعر بنشاند ... هومن شریفی 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۲ ﺑﻪ ﻫﻤـــﯿﻦ ﺑــﻐــﺾ ﻟــﻌﻨــﺘــﯽ ﻗـــﺴــﻢ ﻧــﻮﺑــﺖ ﮔــﺮﯾــﻪ ﺗــــﻮ ﻫـــﻢ ﻣـــﯿــﺮﺳـــﺪ ﺷــــﮏ ﻧــــﮑـــﻦ! 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۹۲ بیقــراری هــایــم پـاییـــز میخــواهــد و چشــم هـای عاشقـتــــ را نگــاهــت را از مــن نگیـــر ایـن پاییـــز را عاشقـــم بـاش لطفــــاً ! 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۲ خاکسترم بر باد زفت وقتی سپید ترین روزم..سیاه ترین شد! 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۲ حالا دیگر یک خط در میان گریه میکنم، حالا دیگر شانههایم صبورتر شدهاند و با هر تلنگری که گریه میزند بیجهت نمیلرزند! انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای از چشمهایم نمیافتد و پاییزِ من اتفاق زردیست که میتواند ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد! حالا تو هی به من بگو بهار میآید... نسترن وثوقی 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، ۱۳۹۲ سپیده ام را سیاه کرده این روزگار خاکستری... 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۲ خـاطـرات همان سرباز مـفقود الاثـری اسـت که تا مردن اش را باور مـی کنـی زنگ در را می فشارد . . ! حمیده هاشمی 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۲ روزهایم بی تو شب میــــشود ، شبــــهایم بی تو روز ! و این چــــرخه ی تکراری فیلم بلند هفته هایم شده ... تـــــو هم چه خوب نبـــــودنت را بازی میــــکنی ! کسی که در هیچ پلانــــــی حاضر نمیشود و نقش اصلی تمام سکانس هاست !! کاظم خوشخو 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۲ گاهآدمی تنهاتر از آن است که سکوتش میگوید ... گاه تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود . "محمدعلی بهمنی" 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۹۲ شخم زده ام ذهن را... سلول های خاکستری...واژه های سیاه دارند و آمال سپید! تناقض را باید بین آن همه پیچ در پیچ باور کنم و کنار بیایم با آنچه انباشته شده از تجربه ی سالیان.. 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۲ دردنـــــآک اســـــت دوســـــتـَش بـدآری و گمـــــآن کنی دوســـــتـَت دآرد حــــآل آن کـِه او یــِگــآنه هـَســــتی تو بآشـَـد و تـــــو یـــِــکی از هــزآران لــــــذت او … 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۲ هنوز هم از نبودنت حلقه هایمان را میبوسم ای كاش جای این خاطرات ... با بودنت زندگی را احساس میكردم 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۲ حادثه اتفاق افتاد عاشق شدی به لبخند دیگری.... چشمانم را می بندم این نیز بگذرد ! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۲ سَـرَت گَـرم اسـت !!! آنــجـا یـا هیـچ کُـجـا فَرقـی نِمـیکُـنَد! مُـزاحِـمَـت نِـمیـشَـوَم! ، امّـــــا… حَــرارَتِ سَـرگَـــــــــرمی هـایَــت مَـــرا ســـوزانــــــد… 2 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن، ۱۳۹۲ مرزها هیچکاره اند جهان را مَرَض ها تکه پاره کرده بودند 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن، ۱۳۹۲ گاهی دور از چشم ابرها هم میتوان عاشق شد میتوان بغض کرد ، میتوان بارید گاهی دور از چشم مداد رنگی ها هم میتوان نقاش شد میتوان آسمان داشت ، میتوان آبی شد اما گاهی دور از چشم گذشته نمی توان امروز را پشت هیچ فردایی پنهان کرد ! 1 لینک به دیدگاه
bar☻☻n 5895 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۲ در کاوشِ پیاپیِ لبها و دستهاست کاین نقشِ آدمی بر لوحهی زمان جاوید میشود این ذره ذره گرمیِ خاموشوارِ ما یک روز بیگمان سر میزند ز جایی و خورشید میشود لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده