sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ [h=3]تـــــاوان حرفــــهایی که نمی تونی بـــــگی تــــــارهای سفیـــــــدیـه که یه شَبـــه لابلای موهــــــــات به وجــــود میــــــاد ![/h] 5 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ خنده ام می گیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری می گویی دلم برایت تنگ است یا مرا به بازی گرفته ای یا معنی وازه هایت را خوب نمی دانی دلتنگی ارزانی خو دت من دیگر دلم را به خدا سپرده ام !!! 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ شدم موضوع نقاشی که شاید یاد من باشی شوی شاگرد نقاشی و.... به روی بوم عمر من زدی نقشی ز بی نقشی گهی بر غم کشیدی من شدم خوشحال که شاید تو درختی تا فرود آیم به دستانت ولی دیدم که خورشیدی ز گرمایت شدم بی حال و بعد از مدتی اندک شدم بی تاب مرا دریاب ورق را پاره کردم دور ریختم به روی صفحه ای دیگر شدی کوهی شدم کاهی که من اندر تو ناپیدا و شاید هیچ شدم غمگین کمی پر رنگترم کردی شدم چوبی تو هم کوهی چنانچه پیش از آن بودی شدم خوشحال مرا برد ناگهان سیلی شدم مجنون بی لیلی و شاید هم شدم فرهاد زدم فریاد زدم فریاد و همراهش زدم تیشه به روی بوم نقاشی ورق را پاره کردم دور ریختم به روی صفحه ای دیگر شدم قلبی تو هم تیری میان سینه ام رفتی مرا کردی دو تکه ز عشقت خرد کردی ورق را پاره کردم دور ریختم به روی صفحه آخر شدم شبنم که من آهسته و نم نم چکیدم من ز برگ تو که لایقتر ز این جمله برایت نیست تصویری 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ نه آن مرغم نه آهويم نه ابرم من نه آن جويم نه آن آهم نه آن دردم نه آن كوه بلند خامش سردم نه آن درياي آبي ام نه آن موج خيالي ام منم من آدمي تنها كه در ظلمتسراي مطلق دنيا ميان خيل آدمها خيال جستن معناي انسان را به سر دارم نخواهم يافت من معناي انسان را خبر دارم كسي از عشق خواهد گفت ؟ كسي از مهر و يكرنگي خبر دارد؟ وفاداري كجا باشد؟ 5 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ کاش می فهمیدی قهرمیکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی: بمان نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویى: هر طور راحتى !!! 6 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۱ دستت را بیاور مردانه و زنانه اش را بی خیال دست بدهیم به رسم کودکی. 8 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۱ خیابان هایِ شهــــــــــــر وسعتـــــــــــــی به اندازه ی جهان پیدا می کنند وقتـــــــــی که ما تمام ِ پیــــــــــاده روها را ... دست در دستِ هم دیوانــــــــه وار قدم می زنیــــــــم ... 8 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مرداد، ۱۳۹۱ خاکستری را دوست ندارم، خاکستری نه سفید است نه سیاه، تابع باد است. در بوم خاکستری هرکسی میتواند با هر رنگی خواست نقشی بکشد. خاکستری رنگ تردید است، یکی به نعل زدن و یکی به میخ کوفتن. خاکستری نه پاکی سفید را دارد و نه اصالت سیاه را. 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۱ در تاریکیِ ِ همیشه نشسته ای به ناگاه نوری از پس تپه ها می بینی به خیال آنکه عاقبت خورشید سر برآورده به سویش می شتابی ... . . . بالای تپه که می رسی عابری فانوس به دست می بینی که به راه خود می رود ... 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۱ نیازی به انتقام نیست..... فقط منتظر بمان.. آن ها که آزارت می دهند، سرانجام به خود آسیب می زنند. و اگر بخت مدد کند، خداوند اجازه می دهد... تماشاگرشان باشی ! 6 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مرداد، ۱۳۹۱ دلم.... لک زده...!!! برای یک... عاشقانه ی ارام...!!! که مرا بنشانی..بر روی پاهایت...!!! بگذاری.. گله کنم...!!! از همه.. این کابوسهایی... که چشم ترا...دور دیده اند...!!! دلتنگی را...بهانه کنم...!!! . 3 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ وقتي مي خواستم زندگي کنم راهم را بستند. وقتي مي خواستم به راستي سخن بگويم گفتند دروغ است. وقتي مي خواستم از عشق سخن بگويم گفتند گناه است. وقتي مي خواستم گريه کنم گفتند ديوانه است. حال که هيچ نمي گويم مي گويند عاشق است!!! 5 لینک به دیدگاه
arash86. 4604 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ شبی نشد که نگیرد دلم بهانه تو 8 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ می دونی واژه کِی خاکستر نشین می شه؟! وقتی که واژه تو دلت می سوزه و رو زبونت نمی آد!!! آی می سوزه...آی می سوزه...آی می سوزه........ 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ شب چرا بر تپش ثانيه ها پل زده است ؟ و دلم بس نگران است چرا؟ و چرا اين تپش ثانيه فرياد زمان است هنوز ؟ صبح اين آواي پر از جوش و خروش پس چرا دير به ديدار دلم مي آيد؟ و دلم بس تنگ است كاش اين فاصله ره مي پيمود تا كه فردا رسد از راه چه زود يا كه پايان گردد اين دلتنگي ذهن من دلتنگ است كاش اين فاصله ره مي پيمود...... 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مرداد، ۱۳۹۱ صدای پای باد میان کاغذ پاره های من صدای ضربه سم اسب میان جوهرهای نامه تو دور شدن قاصدکی از من بدون اینکه خبری از تو بدهد نامه ات را خواندم در آخرین خط نوشته بودی ........................ آنوقت بود که آخرین برگ زرد از روی درخت افتاد و زمین زمستان شد 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ جز روزگار من همه چیز را سفید کرده برف. شمس لنگرودی 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ وقتی ستاره ها تنها مسافرانی هستند که به شهر شما می آیند و میروند و تو ایستاده ای کنار خیابان مثل دیوانه ها برای ماشینها دست تکان میدهی و ماشینها که مثل عاقلها بوق میزنند و میگذرند ومیروند این تنها یک خیال نیست تو زنده ای نفس میکشی و برای ماشینها دست تکان میدهی و ماشینها تنها تورا به یاد می آورند تنها ، ماشینها تو را به یاد می آورند ...! مهدی موسوی 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ چه سخت است یکرنگ ماندن در دنیایی که مردمش برای پر رنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند........ 6 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ ميــــــروي و من پشــــت سرت آب نمي ريزم ... وقتي هوآي رفتــــــن داري دريــــآ رآ هم يه پايـــــــت بريزم . . .. . . . بر نمي گــــردي . 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده