Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۹۰ دریاچه ارومیه ! با آنکه می داند هر لحظه مَرگش نزدیک تر می شود، دست از بارور کردنِ ابرها بر نمی دارد، دریاچه ی غریب و تنها… 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ حالا من به درك... جواب شعرهایم را كه تازه با تو خو گرفته اند را چه می خواهی بدهی؟ 10 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۹۰ لعنت به ساعتهایی ک عقب رفته اند... احساس بدی دارم... از امروز یک ساعت بیشتر نبودنت را حس میکنم... 8 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... " ولی نمی دانم چرا ... خیلی ها ... و حتی خیلی های دیگر ... می گویند : " این روز ها ... دوست داشتن دلیل می خواهد ... " و پشت یک سلام و لبخندی ساده ... دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده دنبال گودالی از تعفن می گردند... اما من " سلام " می گویم ... و " لبخند " می زنم ... و قسم می خورم ... و می دانم ... " عشق " همین است ... به همین سادگی 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ خانه دل تنگ غروبی خفه بود مثل امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید زود بر خواهد گشت ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمین دل آن کودک خرد ؟ آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر ؟ آه ای واژه شوم خو نکرده ست دلم با تو هنوز من پس از این همه سال چشم دارم در راه هوشنگ ابتهاج .... 4 لینک به دیدگاه
lothar 79 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ قرار گذاشتی که من چشم بذارم و تو قایم شی من اونقدر سرک به همه جا کشیدم که ...... یا تو زمین بازی را گم کردی یا ........ من دیگر دل و دماغ بازی با خدایی چون تو را ندارم 4 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۹۰ تووو نفسمی.همه کسمی هواتو اگه بخوای ازم بگیری میمیرم تووو نورچشممی.آخه عشقمی اگه تو بگی باید واسم بمیری میمیرم عاشقمو وای من دوست دارم وای بی قرارم قلبمو میخوای پس چرانمیای تو کنارم.... جونمو میبخشم واسه ی مهربونی نگاه تو عمرمو میزارم پای عشق چشای بی گناه تو جونمو میبخشم ...میبخشم... عاشقمو وای من دوست دارم وای بی قرارم قلبمو میخوای پس چرانمیای تو کنارم 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۰ کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می تابیدم از پس پرده ی لرزان اتاق رنگ چشمان تو را می دیدم کاش از شاخه ی سرسبز حیات گل اندوه مرا می چیدی کاش در قلب من ای سایه ی عمر شعله ی راز مرا می دیدی 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۰ ˙·▪●●● چشمهایت را ببند، چشمانم را میبندم، تا لااقل پشت پلکهایمان با هـــــــم زندگی کنیم... ●●●▪· 5 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۰ پایانی برای قصه نیست چرا که نه گوسفندان عاقل میشوند و نه گرگها سیر 6 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۰ آدم ها نیششان را می زنند نمک شان را روی زخم هایت می ریزند و می روند پی کارشان… آدم ها آبرویت را با یک کامنت سر بازار حراج می کنند روی غرور له شده ات راه می روند و می روند پی کارشان… آدم ها نیش زدن شان را نمک روی زخم ریختن شان را آبروی دیگری حراج کردن شان را با دروغ های پشت سر کامل می کنند و می روند پی کارشان… آدم ها تهمت می زنند، آبرو می برند، دروغ می گویند اسمش را می گذارند نقد و می روند پی کارشان؛ تو اما هنوز می سوزی هنوز درد می کشی آدم ها می روند پی کار و سراغ زندگی شان تو اما در بی تابی و اضطراب این سو و آن سو می روی به در و دیوار می زنی تا تکه های آبرویت را از سر زبان این و آن… ذره های غرورت را از لا به لای واژه های آن و این… همه ی وجودت را از سر بازار جمع کنی و باز خودت را بسازی خود خراب شده ات را… آدم ها اما رفته اند سراغ زندگی شان آب هم در دلشان تکان نمی خورد ککشان هم نمی گزد! *قصه را رها کن؛ خدا هنوز و همیشه، هست خودش تکه هایت را جمع می کند و باز می سازدت نیک که بنگری، اصلاً خراب نشده ای؛ یعز من یشاء و یذل من یشاء قصه ی حرمت آبروی مؤمن را هم در خانه ای که کسی نیست، مخوان! امروز را فردایی ست… **دلم برای “آدم ها” می سوزد… 4 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۰ یک مترسک خریده ام عطر همیشگی ات را به تنش زده ام در گوشه اتاقم ایستاده ... درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند...! 6 لینک به دیدگاه
shaden. 18583 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۰ تیغ روزگار شاهرگ "کلامم" را چنان بریده ، که سکوتم "بند" نمی آید ! 10 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۰ صدای زنگ تلفن ، حرفهای طوطی وار ... بوی گنداب دروغ، بر خودم می لرزم... حرفها رنگین اند، واژه های میرقصند .. کاش گرگ امروز ، طفل دیروز میشد ...... 4 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ این وقت شب انگار کسی دارد دانه دانه دلتنگیهایش را لای برفها می کارد ... * کم می آورم برف چشمانم هی آب می شوند... * زمستان همین است که هست حالا در این باغچه حتی دلتنگی هم نمی روید! 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۰ مي آيي مي گويي و نشنيده عبور مي كني ... . . . كار رهگذر همين است ...! 7 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۰ حـوا را دیـدم .. کـولـی شـده بـود .. بـه هـر گـوشـه از ایـن دنـیـا سـرک مـی کـشـیـد .. بـه دنـبـال آدم مـی گـشـت !!! 9 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 مهر، ۱۳۹۰ کرکس ها شاعر می شوند وقتی پلنگ روی پوست آهو به بچه هایش نقاشی یاد می دهد ! 11 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ [h=6] این روزها ، این روزها ... امان از این روزها ... که نه تمام می شوند ... نه می گذرند ... نه بهتر می شوند ...[/h] 12 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 آبان، ۱۳۹۰ نمي بيني مگراين آهنگ ها-خاطره ها چه گونه درجانم فريادمي كشند كه انگارهزارچوپان تنها يك باره درني لبك دميده اند؟ (رضا کاظمی) 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده