رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دریاچه ارومیه !

با آنکه می داند هر لحظه مَرگش نزدیک تر می شود،

 

دست از بارور کردنِ ابرها بر نمی دارد،

 

دریاچه ی غریب و تنها… 056.gif

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "

 

ولی نمی دانم چرا ...

 

خیلی ها ...

 

و حتی خیلی های دیگر ...

 

می گویند :

 

" این روز ها ...

 

دوست داشتن

 

دلیل می خواهد ... "

 

و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...

 

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده

 

دنبال گودالی از تعفن می گردند...

 

اما

 

من " سلام " می گویم ...

 

و " لبخند " می زنم ...

 

و قسم می خورم ...

 

و می دانم ...

 

" عشق " همین است ...

 

به همین سادگی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خانه دل تنگ غروبی خفه بود

مثل امروز که تنگ است دلم

پدرم گفت چراغ

و شب از شب پر شد

من به خود گفتم یک روز گذشت

مادرم آه کشید

زود بر خواهد گشت

ابری آهسته به چشمم لغزید

و سپس خوابم برد

که گمان داشت که هست این همه درد

در کمین دل آن کودک خرد ؟

آری آن روز چو می رفت کسی

داشتم آمدنش را باور

من نمی دانستم

معنی هرگز را

تو چرا بازنگشتی دیگر ؟

آه ای واژه شوم

خو نکرده ست دلم با تو هنوز

من پس از این همه سال

چشم دارم در راه

 

هوشنگ ابتهاج ....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

قرار گذاشتی که من چشم بذارم و تو قایم شی

 

من اونقدر سرک به همه جا کشیدم که ......

 

 

 

یا تو زمین بازی را گم کردی یا ........

 

 

من دیگر دل و دماغ بازی با خدایی چون تو را ندارم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تووو نفسمی.همه کسمی

هواتو اگه بخوای ازم بگیری میمیرم

تووو نورچشممی.آخه عشقمی

اگه تو بگی باید واسم بمیری میمیرم

عاشقمو وای من دوست دارم وای بی قرارم

قلبمو میخوای پس چرانمیای تو کنارم....

جونمو میبخشم واسه ی مهربونی نگاه تو

عمرمو میزارم پای عشق چشای بی گناه تو

جونمو میبخشم ...میبخشم...

عاشقمو وای من دوست دارم وای بی قرارم

قلبمو میخوای پس چرانمیای تو کنارم

  • Like 4
لینک به دیدگاه

کاش چون پرتو خورشید بهار

سحر از پنجره می تابیدم

از پس پرده ی لرزان اتاق

رنگ چشمان تو را می دیدم

کاش از شاخه ی سرسبز حیات

گل اندوه مرا می چیدی

کاش در قلب من ای سایه ی عمر

شعله ی راز مرا می دیدی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آدم ها نیششان را می زنند

نمک شان را روی زخم هایت می ریزند

و می روند پی کارشان…

 

آدم ها آبرویت را با یک کامنت

سر بازار حراج می کنند

روی غرور له شده ات راه می روند

و می روند پی کارشان…

 

آدم ها

نیش زدن شان را

نمک روی زخم ریختن شان را

آبروی دیگری حراج کردن شان را

با دروغ های پشت سر کامل می کنند

و می روند پی کارشان…

 

آدم ها تهمت می زنند، آبرو می برند، دروغ می گویند

اسمش را می گذارند نقد و می روند پی کارشان؛

تو اما هنوز می سوزی

هنوز درد می کشی

آدم ها می روند پی کار و سراغ زندگی شان

تو اما در بی تابی و اضطراب

این سو و آن سو می روی

به در و دیوار می زنی

تا تکه های آبرویت را

از سر زبان این و آن…

ذره های غرورت را

از لا به لای واژه های آن و این…

همه ی وجودت را

از سر بازار

جمع کنی و باز خودت را بسازی

خود خراب شده ات را…

آدم ها اما رفته اند سراغ زندگی شان

آب هم در دلشان تکان نمی خورد

ککشان هم نمی گزد!

 

*قصه را رها کن؛

خدا هنوز و همیشه، هست

خودش تکه هایت را جمع می کند

و باز می سازدت

نیک که بنگری، اصلاً خراب نشده ای؛

یعز من یشاء و یذل من یشاء

قصه ی حرمت آبروی مؤمن را هم در خانه ای که کسی نیست، مخوان!

امروز را فردایی ست…

 

**دلم برای “آدم ها” می سوزد…

  • Like 4
لینک به دیدگاه

یک مترسک خریده ام

عطر همیشگی ات را به تنش زده ام

در گوشه اتاقم ایستاده ...

درست مثل توست ، فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند...!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

صدای زنگ تلفن ،

حرفهای طوطی وار ...

 

بوی گنداب دروغ،

بر خودم می لرزم...

حرفها رنگین اند،

واژه های میرقصند ..

کاش گرگ امروز ،

طفل دیروز میشد ......‬

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این وقت شب انگار

 

کسی دارد دانه دانه دلتنگیهایش را

 

لای برفها می کارد ...

 

*

 

کم می آورم

 

برف چشمانم هی آب می شوند...

 

*

 

زمستان

 

همین است که هست

 

حالا در این باغچه

حتی

دلتنگی هم

نمی روید!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

حـوا را دیـدم

 

..

 

کـولـی شـده بـود

 

..

 

بـه هـر گـوشـه از ایـن دنـیـا سـرک مـی کـشـیـد

 

..

 

بـه دنـبـال آدم مـی گـشـت !!!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

نمي بيني مگراين آهنگ ها-خاطره ها

چه گونه درجانم فريادمي كشند

كه انگارهزارچوپان تنها

يك باره درني لبك دميده اند؟

 

(رضا کاظمی)

  • Like 8
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...