رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

به زیر کدامین درخت سیب خواب مانده ای؟!

و چشمان خود را بر روی

قانونی دیگر، بسته ای؟!

نیوتونی دیگر شو ...

و قانون تمام سیب های گاز زده ی

زیر پایت را کشف کن !

شاید ...

به مَنی رسی

که مسحور جاذبه ات

زندگی گاز زده ام را به سمتت پرتاب کرده ام ...!!!

  • Like 10
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

 

دلتنگم دلتنگ...

دلتنگ تر از هر آنچه نامش دلتنگیست

دلم سکوت می خواهد

دلم برای بازی کردن تنگ شده...

بیا قایم شویم

تو چشم بگذار

ومن خودم را پشت تو پنهان می کنم

مرا پیدا خواهی کرد؟

بیا لی لی بازی کنیم

فقط حالا دیگر از این خانه تا آن خانه اش هزار سال فاصله است...

هم بازی ام می شوی؟

بیا رویا ببافیم

تارهایش از من

پودهایش را تو بباف...

بیا دست های هم را بگیریم...بچرخیم و بچرخیم...

آن قدر که سرگیجه بگیریم وبا هم، پرتاب شویم در رویاهایمان....

بیا دست هایت را به من بده...

در چشم های من خیره شو

هرکس زود تر خندید بازنده است

و باید تا آخر دنیا برقصد...

بیا تاب بازی کنیم ... تابی بسازیم از ساقه های نیلوفر

نیلوفر هایی که حساسند ولی تحمل وزن من و تو را دارند...

آن وقت تا آخر دنیا می نشینیم و از روزهای نیامده حرف می زنیم...

از بازی هایی که دوس داریم روزی انجام دهیم...

از جاهایی که می توانیم قایم شویم...

از فاصله ی این خانه تا آن خانه...

بیا از چشم های تو حرف بزنیم..

نه اصلا تو حرف نزن!

من سالها از مردمک های چشم هایت خواهم نوشت...

فقط تو هزار سال دیگر بیا و این شعر را بخوان...

بیا!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نیمه ات را گم کرده ای

ماه ِ تنگ دل

صبور باش

نیمه ی ماه به سراغت می آید

و تو را کامل خواهد کرد

نیمه ی من

بر نخواهد گشت . . . !

 

  • Like 11
لینک به دیدگاه

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود

اگر دفتر خاطرات طراوت

پر از رد پای دقایق نبود

اگر ذهن آیینه خالی نبود

اگر عادت عابران بی‌ خیالی نبود

اگر گوش سنگین این کوچه‌ها

فقط یک نفس می‌توانست

طنین عبوری نسیمانه را

به خاطر سپارد

اگر آسمان می‌توانست یک‌ریز

شبی چشم‌های درشت تو را

جای شبنم ببارد

اگر رد پای نگاه تو را

باد و باران

از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد

اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد

اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را

برای کسی باز می‌کرد

و می‌شد به رسم امانت

گلی را به دست زمین بسپریم

و از آسمان پس بگیریم

اگر خاک کافر نبود

و روی حقیقت نمی‌ریخت

اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد

اگر کوه‌ها کر نبودند

اگر آب‌ها تر نبودند

اگر باد می‌ایستاد

اگر حرف‌های دلم بی اگر بود

اگر فرصت چشم من بیشتر بود

اگر می‌توانستم از خاک

یک دسته لبخند پرپر بچینم

تو را می‌توانستم ای دور

از دور

یک ‌بار دیگر ببینم...

 

 

شعر از زنده یاد قیصرامین پور

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو صدای پایت را

به یاد نمی آوری

چون همیشه همراهت است.

ولی من,

آن را به خاطر دارم

چون تو همراه من نیستی

و صدای پایت بر دلم

نشسته است...

  • Like 11
لینک به دیدگاه

روسری تو در باد

سرگردان است

مثل شب من در خواب

در هیاهوی موهای تو

سیاهی شعر هایم گم شده است

و در چکاچک چکمه هایت

قدم های من بی تاب

و اینها جمله هایی هستند

بی مسئولیت

بی معنی

برای یک لحظه فرار از این روز ها

شعر های من

اشک های تو

به این روز ها می خندند

و این نشانه خوبیست

برای فراموشی تو...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...