MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۸۹ به زیر کدامین درخت سیب خواب مانده ای؟! و چشمان خود را بر روی قانونی دیگر، بسته ای؟! نیوتونی دیگر شو ... و قانون تمام سیب های گاز زده ی زیر پایت را کشف کن ! شاید ... به مَنی رسی که مسحور جاذبه ات زندگی گاز زده ام را به سمتت پرتاب کرده ام ...!!! 10 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۸۹ مـن بـه خـود می گـویـم:چـه کـسی بـاور کـرد جـنگــل ِ جـان مــرا آتـش ِ عـشق ِ تـو خـاکـستر کــرد؟ 4 لینک به دیدگاه
parivash 63 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ دلتنگم دلتنگ... دلتنگ تر از هر آنچه نامش دلتنگیست دلم سکوت می خواهد دلم برای بازی کردن تنگ شده... بیا قایم شویم تو چشم بگذار ومن خودم را پشت تو پنهان می کنم مرا پیدا خواهی کرد؟ بیا لی لی بازی کنیم فقط حالا دیگر از این خانه تا آن خانه اش هزار سال فاصله است... هم بازی ام می شوی؟ بیا رویا ببافیم تارهایش از من پودهایش را تو بباف... بیا دست های هم را بگیریم...بچرخیم و بچرخیم... آن قدر که سرگیجه بگیریم وبا هم، پرتاب شویم در رویاهایمان.... بیا دست هایت را به من بده... در چشم های من خیره شو هرکس زود تر خندید بازنده است و باید تا آخر دنیا برقصد... بیا تاب بازی کنیم ... تابی بسازیم از ساقه های نیلوفر نیلوفر هایی که حساسند ولی تحمل وزن من و تو را دارند... آن وقت تا آخر دنیا می نشینیم و از روزهای نیامده حرف می زنیم... از بازی هایی که دوس داریم روزی انجام دهیم... از جاهایی که می توانیم قایم شویم... از فاصله ی این خانه تا آن خانه... بیا از چشم های تو حرف بزنیم.. نه اصلا تو حرف نزن! من سالها از مردمک های چشم هایت خواهم نوشت... فقط تو هزار سال دیگر بیا و این شعر را بخوان... بیا! 6 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اسفند، ۱۳۸۹ مـن مي بـافـم ... تـو مي بـافـي ... مـن بـراي تـو كـلاه ؛ تـا سـرت گـرم شـود تـو بـراي مـن دروغ ؛ تـا دلـم گـرم شـود ! 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۸۹ چمدانها هميشه منتظر رفتنند ... . . . اگر آمدي دست خالي بيا ! 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 اسفند، ۱۳۸۹ این روزها واژه هایم را باد می برد ! . . . شاید هدیه کند به قاصدک ها ... 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، ۱۳۹۰ سیاه .... سپید .... خاکستری ...... می خواهم سپید ببینم ...... 7 لینک به دیدگاه
Sanaz. 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۰ نیمه ات را گم کرده ای ماه ِ تنگ دل صبور باش نیمه ی ماه به سراغت می آید و تو را کامل خواهد کرد نیمه ی من بر نخواهد گشت . . . ! 11 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، ۱۳۹۰ اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود اگر دفتر خاطرات طراوت پر از رد پای دقایق نبود اگر ذهن آیینه خالی نبود اگر عادت عابران بی خیالی نبود اگر گوش سنگین این کوچهها فقط یک نفس میتوانست طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد اگر آسمان میتوانست یکریز شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد اگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این کوچهها آب و جارو نمیکرد اگر قلک کودکی لحظهها را پس انداز میکرد اگر آسمان سفرهی هفت رنگ دلش را برای کسی باز میکرد و میشد به رسم امانت گلی را به دست زمین بسپریم و از آسمان پس بگیریم اگر خاک کافر نبود و روی حقیقت نمیریخت اگر ساعت آسمان دور باطل نمیزد اگر کوهها کر نبودند اگر آبها تر نبودند اگر باد میایستاد اگر حرفهای دلم بی اگر بود اگر فرصت چشم من بیشتر بود اگر میتوانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم تو را میتوانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم... شعر از زنده یاد قیصرامین پور 5 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، ۱۳۹۰ کافیست برای من، تو را... ماهی یکبار... سالی یکبار... حتی عمری یکبار دیدن!!! 9 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۰ برگرد...! مگذار نبودنت عادتم شود! 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 فروردین، ۱۳۹۰ قاصدکی از این حوالی نمی گذرد... 6 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۰ دلم ابر می خواهد . . بس است دیگر صاف بودن آسمان دل، پیش کش دیگران 9 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۰ شاید دلم از چشم تو شک بردارد از قند لبت ، گاه نمک بردارد از هق هق گریه های خود می ترسم هر شب دل نازکم ترک بردارد 14 لینک به دیدگاه
Sanaz. 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۰ تو صدای پایت را به یاد نمی آوری چون همیشه همراهت است. ولی من, آن را به خاطر دارم چون تو همراه من نیستی و صدای پایت بر دلم نشسته است... 11 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ خاکستری ها روزی خواهد رفت..... باورم می شود تنها چشمانم خاکستری دید..... 4 لینک به دیدگاه
Yuhana 12780 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ روياهای بیموردِ آب و ماه و ستاره به جايی نمیرسند، شب همان شب وُ روز همان روز وُ هنوز هم همان هنوز ...! 9 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ من خط فاصله ... تو پايان ! مدادها روی میز و وقت ... تمــــام !!! 9 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۰ روسری تو در باد سرگردان است مثل شب من در خواب در هیاهوی موهای تو سیاهی شعر هایم گم شده است و در چکاچک چکمه هایت قدم های من بی تاب و اینها جمله هایی هستند بی مسئولیت بی معنی برای یک لحظه فرار از این روز ها شعر های من اشک های تو به این روز ها می خندند و این نشانه خوبیست برای فراموشی تو... 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۰ خیالت را می بافم هر صبح تا شب گاهی ساده ... گاهی طرحی دارد از بغضی به لبهای فشرده ... 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده