Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۹ تو با کدام باد می روی؟ چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود تو از هزاره های دور آمدی در این درازنای خون فشان به هر قدم نشان نقش پای توست ابتهاج.... 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ کوچيک تر که بودم فکر مي کردم بارون اشک خداست ولي مگه خدا هم گريه مي کنه چرا بايد دل خدا بگيره!!!! دوست داشتم زير بارون قدم بزنم تا بوي خدا رو حس کنم اشک خدا را تو يه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمي بنوشم تا پاک و آسماني شوم! آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت خدا دلش از دست آدما گرفته 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۹ نه این نگاه کردن نیست جهان را تمام شده بدان دیگر هیچ کتابی را تا آخر نخوان همه در میانه ی راه پیاده شده اند... 3 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۹ حرفهایی را که نمیتوان گفت و نه … میتوان گفت باید به سکوت بخشید چه عذابآور است وقتی نگاهت را در هزار صفحه برای دیگران توضیح بدهی! … مهدی رازقندی 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ من صدای کسانی که دوستم دارند را نمی شنوم ... و آن کسانی که من دوستشان دارم صدای مرا ! . . . [FLASH=width=25 heigh=25] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام [/FLASH] 11 لینک به دیدگاه
serato2011 72 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ ما آه کشیدیم و خواندیم* اگر برای تمام درختان گنجشک نیست* برای تمام گنجشکان سنگ هست* 7 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ نمی دانم چرا رسوا شد این دل غریب و بی کس تنها شد این دل نمی دانم چرا از ابر گریان نصیب ما نشد یک قطره باران نمیدانم چرا با من چنین کرد دل دیوانه را عاشق ترین کرد نمی دانم چرا سبزی خزان شد وجود خنده ای بر ما گران شد نمی دانم چرا دلها شکسته زمین و اسمان از هم گسسته نمی دانم چرا من را فدا کرد؟ نمی دانم چرا من را فدا کرد؟ 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ خاک نشین ره میخانــه ام خانه خراب دل دیوانه ام زان که به میخانه بجز یار نیست کشمکش صفحه و زنار نیست هرچه در آنجاست بود در خروش جام می و می زده و می فروش حـسرت بگـذشتـه و آینـده نیـست جز به ره عشق کسی بنده نیست ای که به دام تو اسیرم اسیر لـذت دیوانگی از من مگیـر بنـده عشقـم کن و نامم بـده خاک رهم ساز و مقامم بده 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ كي روا باشد كه گــردد عــاشــق غمخــوار خــوار .... در ده عشــق تـو انـدر كوچه و بــازار زار در جهان عيشي ندارم بي رخت اي دوست دوست .... جز تــو در عــالم نخواهم اي بت عيار يار از دهــانــت كــار گشتــه بر مــن دلــتنـگ تنــگ .... با لــب لعـــل تـــو دارد اين دل افگــار كار مطــربا بــزم سمــاعست و بزن بر چنــگ چنگ .... چشم خـواب آلودگان را از طرب بيـدار دار اي صبــوحي شعــر تر آرد بهر مدهــوش هـوش .... خاصه مدهوشي كه گويا دارد از اشعار عار 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۸۹ در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم، شاید این است دلیل تنهایی مان 5 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ پس تا کی قرار بر اين است در ميان انوار روياهای شبانه ام تنها بازتابی از تو يابم؟! 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آذر، ۱۳۸۹ چیزی شبیه به "معجزه" است. "وقتی هر شب به خیر می گذرد.. بی آنکه کسی به تو بگوید"شب به خیر 5 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ اصلا به من چه مربوط که این عقربه های تنبل این ساعت گویا بار سنگینی بر دوش دارند؟؟ نمی گذرند تا شاید دلم آرام گیرد به من چه که چشمانم دیگر برای تر شدن منتظر بهانه هم نمی مانند؟! آری...به گمانم حالم خوب باشد اما نمی دانم چرا تا این را می گویم چشمانم تر می شوند 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ من هنوز به یاد دارم که برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت .... کاش می فهمیدی ........؟؟!!!! 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ حرفی دارم که تا کنون آن را ننوشتهام زیرا سفیدتر از کاغذهاست.... 4 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ من نشانی های خود را میدهم یک نفر باید مرا پیدا کند یک نفر باید که با توفان عشق برکه خشکیده را دریا کند 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ در اتاق زیر شیروانی نوری هست. با آنکه خود خانه تاریک و پنجره هایش بسته است می توان سوسویی لرزان را ببینم و می دانم برای چیست؛می دانم در اتاق زیر شیروانی نوری هست. می توان از بیرون ببینمش،آری و میداننم که تو درون آنی..... و به بیرون مینگری 3 لینک به دیدگاه
Eng HVAC 4139 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۳۸۹ بیا حواسمان را پرت کنیم مال هر کس دورتر افتاد عاشق تر است... اول من... حواسم را بده تا پرت کنم!!! 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۸۹ اگر بودي دلم رسوا نمي شد / دوباره چشم من دريا نمي شد 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۸۹ امروز دلم می خواست پنجره اتاقم را باز کنم و آنقدر جیغ بکشم تا تمام شوم . یک نفر قبل تر ها گفته : زندگی تلخ ترین فاجعه عمر من است. چه کسی بود مرا دعوت کرد . زودتر باید رفت . زودتر باید مرد . 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده