رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

چاقوی تو

سیب راسر برید

خون سیب

روی دست های تو چکید

هیچ کس ولی

خون سیب را ندید

در دهان تو

سیب ذوق کرد

از ته دلش عجیب ذوق کرد

 

سیب تکه تکه شد

تمام شد ولی

شاد بود

مثل قطره ای که می رسد به رود

سیب سرخ رو سفید شد

او به آرزوی خود رسید

آخرش در دهان تو

شهید شد ....

 

عرفان نظرآهاری

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

به صد مرگ سخت

به صد مرگ ِ سخت تر

در زندگی لحظاتی هست

که به صد مرگ ِ سخت تر می ارزند !

خاطره یی شاید ...

رویایی ...

اتفاقی ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

تصویرت را بارها

 

از ذهنم پاک کرده ام ...

 

اما هر بار که

 

هاشور می زنم ذهنم را ...

 

تصویر تو دوباره ظاهر می شود ...!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

 

زنداني كوچكي هستم

 

جدا مانده از جنگلهاي بزرگ

 

با تني لاغر و موهايي قهوه اي ، شايد

 

سيگارت را روشن مي كني

 

و به راهت ادامه مي دهي

 

چيزي را فراموش نكرده اي ؟

 

 

 

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

خرت وپرت هاي اين خانه

چشم تو رادور كه مي بينند

يكبند پشت سرم حرف مي زنند

گلدانها

پرده ها

تختخواب آشفته

ظروف تلنبار برهم

مجلات بازمانده بر ميز

حتا اين گربه ي بي چشم و رو

كه در غياب تو ترجيح مي دهد

حياط همسايه را.

مي گويند تو كه نيستي

تنبل مي شوم

وسمبل مي كنم

هر مهمي را

كسي نيست به اين كله پوك ها بگويد

وقتي تو نيستي چه فرق مي كند

فرقم را از كجا باز كنم

و يقه ام را تا كجا،

از فرودگاه كه بردارمت

خواهي ديد ريش سه روزه ام

سه تيغه است و معطر

و خط اطو بازگشته است

به پيراهن و شلوارم.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

خودم که هستم

بالا نمی آورم

تنم هی درد نمی کند

مخصوصا کمرم

 

خودم که هستم

شب ها صداهای عجيب نمی شنوم

و کابوس هايی که هزار بار درش

عروسک هايم خرد و خمير می شوند

 

خودم که هستم

ديگر آن قرص های قهوه ای را نمی خورم

آخر شب تنها چند شعر می نويسم و

خوابم می برد

 

خودم که هستم

اصلا به دستم کرم نمی زنم

موهايم خوش حالت و براق می شود

اشتهايم خوب است

  • Like 7
لینک به دیدگاه

زندگی مرا از سنگ ساخت !

 

سنگی كه می شود

با آن ساختمان ساخت ...

 

ساختمانی كه می شود

از آن بالا

 

خودت را پرت كنی كف آسفالت ِ خیابان ...

 

مردم از كنار جسدت رد شوند

 

و بگویند :

چه ساختمـان بلـندی !!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

وارونه در عکسی سیاه و سفید نشسته‌ام

وبخار چایی که همیشه از کادر بیرون می‌زند

بوی تند امروز سه‌شنبه و خاکی که باران می‌خورد

عشقت به گردن من افتاده بود

گناهم به گردنت

گفتم از این به بعد

شعرهای عاشقانه بگویم ولی نشد...

شعر : روجا چمنکار

  • Like 4
لینک به دیدگاه

برهنه پا بر ساحل که می روی

 

مغرور می شوی !

 

از تاثر خاک خیس

 

و غافل ...

 

از اینکه اولین موج

 

بی هیچ زحمتی

 

رد پای تو را با هیچ یکسان می کند ...!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

برایت

دلتنگی عصر پاییز را می فرستم ...

مثل کلاغ های دم غروب

هیچ جا نیستم !

فقط گاهی

یکی از پرهایم می افتد ...!

 

کتایون ریزخراتی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

سنگی که در دست توست

شبیه سنگ نیست

اما قلبم را می شکند

چیزی که در قلب توست

شبیه خط فاصله ای است بین من و تو

طنابی از دستت به قلبم آویزان می کنی

که هیچ وقت نیفتی

ناگهان دستت شبیه قلب من می شود

و سنگ از دستت می افتد

  • Like 6
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...