- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ چاقوی تو سیب راسر برید خون سیب روی دست های تو چکید هیچ کس ولی خون سیب را ندید در دهان تو سیب ذوق کرد از ته دلش عجیب ذوق کرد سیب تکه تکه شد تمام شد ولی شاد بود مثل قطره ای که می رسد به رود سیب سرخ رو سفید شد او به آرزوی خود رسید آخرش در دهان تو شهید شد .... عرفان نظرآهاری 2 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ تصوير نام تو بر فنجانم مي افتد "ماه" در چاه هم ديدني است... 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ به صد مرگ سخت به صد مرگ ِ سخت تر در زندگی لحظاتی هست که به صد مرگ ِ سخت تر می ارزند ! خاطره یی شاید ... رویایی ... اتفاقی ... 6 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ تصویرت را بارها از ذهنم پاک کرده ام ... اما هر بار که هاشور می زنم ذهنم را ... تصویر تو دوباره ظاهر می شود ...! 8 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، ۱۳۸۹ تو را چه به فرهاد؟ یک فرهاد است و یک بیستون عاشقی تو همین یک وجب دیوار فاصله را بردار من باورت میکنم ... 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۸۹ شده ام جفت با كلمات روي تاريكي سرم كاغذ بريز واژه ها با من كار دارند وقتي پتويم نمي شناسد مرا ! 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۸۹ آب قند علاج مرا نمی کند سرگیجه ام از پریشانی ست… 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ تو و ضمیرت دیگر به کارم نمی آیی به دنبال سوم شخص ناشناسم 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۸۹ بیا و کودکی ام شو و دغدغه ام را ببر به باغ مدادرنگی ها! 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ سرپنجه ایستاده ام؛ سرک می کشم به دنیا. دعاهایم را فوت می کنم به درخت ها ماشین ها آدم ها... برای دنیا دست تکان می دهم. 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ زنداني كوچكي هستم جدا مانده از جنگلهاي بزرگ با تني لاغر و موهايي قهوه اي ، شايد سيگارت را روشن مي كني و به راهت ادامه مي دهي چيزي را فراموش نكرده اي ؟ 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ خرت وپرت هاي اين خانه چشم تو رادور كه مي بينند يكبند پشت سرم حرف مي زنند گلدانها پرده ها تختخواب آشفته ظروف تلنبار برهم مجلات بازمانده بر ميز حتا اين گربه ي بي چشم و رو كه در غياب تو ترجيح مي دهد حياط همسايه را. مي گويند تو كه نيستي تنبل مي شوم وسمبل مي كنم هر مهمي را كسي نيست به اين كله پوك ها بگويد وقتي تو نيستي چه فرق مي كند فرقم را از كجا باز كنم و يقه ام را تا كجا، از فرودگاه كه بردارمت خواهي ديد ريش سه روزه ام سه تيغه است و معطر و خط اطو بازگشته است به پيراهن و شلوارم. 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۸۹ خودم که هستم بالا نمی آورم تنم هی درد نمی کند مخصوصا کمرم خودم که هستم شب ها صداهای عجيب نمی شنوم و کابوس هايی که هزار بار درش عروسک هايم خرد و خمير می شوند خودم که هستم ديگر آن قرص های قهوه ای را نمی خورم آخر شب تنها چند شعر می نويسم و خوابم می برد خودم که هستم اصلا به دستم کرم نمی زنم موهايم خوش حالت و براق می شود اشتهايم خوب است 7 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۸۹ زندگی مرا از سنگ ساخت ! سنگی كه می شود با آن ساختمان ساخت ... ساختمانی كه می شود از آن بالا خودت را پرت كنی كف آسفالت ِ خیابان ... مردم از كنار جسدت رد شوند و بگویند : چه ساختمـان بلـندی !! 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۸۹ وارونه در عکسی سیاه و سفید نشستهام وبخار چایی که همیشه از کادر بیرون میزند بوی تند امروز سهشنبه و خاکی که باران میخورد عشقت به گردن من افتاده بود گناهم به گردنت گفتم از این به بعد شعرهای عاشقانه بگویم ولی نشد... شعر : روجا چمنکار 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۸۹ سرباز نیستم اما ... مرده یا زنده بازمیگردم ! مژگان عباسلو 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ برهنه پا بر ساحل که می روی مغرور می شوی ! از تاثر خاک خیس و غافل ... از اینکه اولین موج بی هیچ زحمتی رد پای تو را با هیچ یکسان می کند ...! 9 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۸۹ مقصد که گم می شود، هیچ درختی نشانه نیست و من از کنار تو - ای سرو ِ با شکوه!- اینگونه گذشتم... 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۸۹ برایت دلتنگی عصر پاییز را می فرستم ... مثل کلاغ های دم غروب هیچ جا نیستم ! فقط گاهی یکی از پرهایم می افتد ...! کتایون ریزخراتی 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۸۹ سنگی که در دست توست شبیه سنگ نیست اما قلبم را می شکند چیزی که در قلب توست شبیه خط فاصله ای است بین من و تو طنابی از دستت به قلبم آویزان می کنی که هیچ وقت نیفتی ناگهان دستت شبیه قلب من می شود و سنگ از دستت می افتد 6 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده