رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

گفتي ...

مي خندي؟ بايد گريه كني !

و من گرياندمت ...

گفتي ...

گريه مي كني؟ بايد بخندي !

و من خنداندمت ...

حالا دلقكي شده ام با نگاهي سنگي !

و از خود مي پرسم

چيزي گفتي؟ بايد سكوت كني ...!

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دست ها

 

گاهی طوری رفتار میکنند که انگار عضو جدایی از بدن آدم هستند! ...

 

دست ها عاشق میشوند ...

 

دیوانه میشوند ...

 

دلتنگ میشوند ...

 

دست ها حتی گاهی از غصه میمیرند!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است / خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است

گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست / هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است

افسوس که شد دلبر و در دیده گریان / تحریر خیال خط او نقش بر آب است

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود / زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن / اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید / در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم /دست از سر آبی که جهان جمله سراب است

در کنج دماغم مطلب جای نصیحت / کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز / بس طور عجب لازم ایام شباب است

  • Like 6
لینک به دیدگاه

براي memoli عزيزم

من گريه مي كردم...

خدا مي خنديد..

من حرصم مي گرفت.. لج مي كردم...پشتم را به او مي كردم..

اما خدا هنوز آنجا بود...

من چمدان مي بستم ...وقتي براي برداشتن تكه اي از قلبم به آن سمت اتاق مي رفتم، خدا خودش چمدانم را باز مي كرد...

يك روز به خدا گفتم: چرا عشق را آفريدي؟؟

نگاهم كرد.. مهربان نگاهم كرد... بسيار مهربانتر از مردي كه همه ي دنياي من بود...

خدا گفت: چون گريه ات را دوست دارم...

و من گريستم.. تمام آن شب را گريستم...

و خدا همه ي كتاب هاي شعرم را دوباره در قفسه ها چيد...

حالا اين روزها كمتر گريه مي كنم... خدا گفته خنده ام را هم دوست دارد...

 

آبجي خوشگلم، وقتي خدا اومد چمدونتو باز كنه. باهاش لجبازي نكن... بذار خودش وسايلتو تو قفسه ها بچينه... زود برگرد... زود

  • Like 7
لینک به دیدگاه

زندگي سياه و سفيد شده است.

مثل فيلمهاي دهه پنجاه.

خدا مداد رنگي ها را شكسته است .

و من كه هيچ دوچرخه اي را ندزديده ام

همينجا محاكمه مي شوم?

آه . . . .

كجايي جنتومينا ؟

كسي در جاده ، رها شده است .

 

 

محمد صالحی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

زیبایی این بهار را باید دید،

 

مستانه میان تازگی ها رقصید،

 

با سبزه ، سماق ، سرکه ، همسفره شد و

 

ماهیِ اسیر تُنگ را هم فهمید!

 

الهام تفرشی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

سالهاست در کلیسای خاطرم

آهنگ نگاهت

ناقوس جدایی است !

مرا باور دار

که من

مسیحای مصلوب توام

در بیکران بی کسی و

صداقت روح .

  • Like 7
لینک به دیدگاه

وصالش را طلب كردم فراقش شدنصيب اما

 

گل ازمن بود وسرخوش ازوصالش عندليب اما

 

شنيدم هرشبي آيد به بالين گرفتاري

 

به بالين من دلخسته هم آيد طبيب اما

 

به جمع عاشقانش ميزند حرف دل خودرا

 

به من هم ميزند ازقعردل گاهي نهيب اما

 

چنان عيسي كشد دست شفابر سينه ياران

 

به روي سينه من هم كشد گاهي صليب اما

 

خورد هرتشنه اي آب ازلب مردم فريب او

 

ازآن سرچشمه من هم ميخورم گاهي فريب اما

  • Like 2
لینک به دیدگاه

478803q.jpg

 

به من تنیده شده بود

مثل تار عنکبوتی که زندگیت را به لجن می کشد

من که دوستش نداشتم !!!...

آخر ...

من که هستیم بسته به تار تار موی توست

راستی ، تو كه ... دوستم داري ؟!!

خاصيت عنكبوتي ام شايد دست و پاي زندگيت را بسته تر از وسعتت مي كند

پيله نمي كنم كه پيله شوم پروانگي ات را

تار نمي بافم كه قفس شوم پريدنت را

شايد آسمان لايقت شد

 

... مي دانم ، بي آنكه بگويي

تو هم تنيده شده اي به كسي كه تنيده به ديگريست

مي فهمم

زندگي پر است از تار عنكبوتهاي ناگزير!!!!!!!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

2m6604p.jpg

ترک برداشتند خوابهای معصومانه ام

درست وقتی گونه هایم با نوازش دستانت احساس گناه نکرد

نگاه کن!

پوست انداخته ام زیر پوستی که نمی شناسمش

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...