MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۸۹ گفتي ... مي خندي؟ بايد گريه كني ! و من گرياندمت ... گفتي ... گريه مي كني؟ بايد بخندي ! و من خنداندمت ... حالا دلقكي شده ام با نگاهي سنگي ! و از خود مي پرسم چيزي گفتي؟ بايد سكوت كني ...! 7 لینک به دیدگاه
parivash 63 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 شهریور، ۱۳۸۹ دلواپسی من٬ از نیامدنت نیست. می ترسم در پس این دل دل زدن ها٬ بیایی٬ و دلخواه تو نباشم !! 7 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب، اسب در حسرت خوابیدن گاری چی، مرد گاری چی در حسرت مرگ. 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ دست ها گاهی طوری رفتار میکنند که انگار عضو جدایی از بدن آدم هستند! ... دست ها عاشق میشوند ... دیوانه میشوند ... دلتنگ میشوند ... دست ها حتی گاهی از غصه میمیرند!! 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 شهریور، ۱۳۸۹ الکل تلخ است سیگار گس ! زندگی خواب می آورد ... عشق د ر د ...! 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۸۹ . . . آمدن را از باد و باران بیاموز ... رفتن را از دل من ! 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۸۹ ما را ز خیال تو چه پروای شراب است / خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست / هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریان / تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود / زین سیل دمادم که در این منزل خواب است معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن / اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید / در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم /دست از سر آبی که جهان جمله سراب است در کنج دماغم مطلب جای نصیحت / کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز / بس طور عجب لازم ایام شباب است 6 لینک به دیدگاه
parivash 63 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، ۱۳۸۹ براي memoli عزيزم من گريه مي كردم... خدا مي خنديد.. من حرصم مي گرفت.. لج مي كردم...پشتم را به او مي كردم.. اما خدا هنوز آنجا بود... من چمدان مي بستم ...وقتي براي برداشتن تكه اي از قلبم به آن سمت اتاق مي رفتم، خدا خودش چمدانم را باز مي كرد... يك روز به خدا گفتم: چرا عشق را آفريدي؟؟ نگاهم كرد.. مهربان نگاهم كرد... بسيار مهربانتر از مردي كه همه ي دنياي من بود... خدا گفت: چون گريه ات را دوست دارم... و من گريستم.. تمام آن شب را گريستم... و خدا همه ي كتاب هاي شعرم را دوباره در قفسه ها چيد... حالا اين روزها كمتر گريه مي كنم... خدا گفته خنده ام را هم دوست دارد... آبجي خوشگلم، وقتي خدا اومد چمدونتو باز كنه. باهاش لجبازي نكن... بذار خودش وسايلتو تو قفسه ها بچينه... زود برگرد... زود 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ گرچه از آتش دل چون خم نی در جوشم مخر بر لب زده خون میخورم وخاموشم قصد جان است طمع بر لب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان میکوشم 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، ۱۳۸۹ پیاله خالی یعنی خماری آنکه زهر نمی اندیشد شیرینی ندارد. 6 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ حالا که رفته ای بهانه ی خوبی است "شب سکوت کویر" فقط صدای این هق هق را کم کنید 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ زندگي سياه و سفيد شده است. مثل فيلمهاي دهه پنجاه. خدا مداد رنگي ها را شكسته است . و من كه هيچ دوچرخه اي را ندزديده ام همينجا محاكمه مي شوم? آه . . . . كجايي جنتومينا ؟ كسي در جاده ، رها شده است . محمد صالحی 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ زیبایی این بهار را باید دید، مستانه میان تازگی ها رقصید، با سبزه ، سماق ، سرکه ، همسفره شد و ماهیِ اسیر تُنگ را هم فهمید! الهام تفرشی 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، ۱۳۸۹ چه دونده های کُندی نه از من عبور می کنند نه به تو می رسند عقربه ها الهام تفرشی 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، ۱۳۸۹ سالهاست در کلیسای خاطرم آهنگ نگاهت ناقوس جدایی است ! مرا باور دار که من مسیحای مصلوب توام در بیکران بی کسی و صداقت روح . 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ در پس ابری ترین لحظه ها می مانیم تنهای تنها پشت بسته ترین پلکها 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، ۱۳۸۹ شاید! شعر همین است که من عاشق تو باشم و تو! با هر که میخواهی... 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ وصالش را طلب كردم فراقش شدنصيب اما گل ازمن بود وسرخوش ازوصالش عندليب اما شنيدم هرشبي آيد به بالين گرفتاري به بالين من دلخسته هم آيد طبيب اما به جمع عاشقانش ميزند حرف دل خودرا به من هم ميزند ازقعردل گاهي نهيب اما چنان عيسي كشد دست شفابر سينه ياران به روي سينه من هم كشد گاهي صليب اما خورد هرتشنه اي آب ازلب مردم فريب او ازآن سرچشمه من هم ميخورم گاهي فريب اما 2 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ به من تنیده شده بود مثل تار عنکبوتی که زندگیت را به لجن می کشد من که دوستش نداشتم !!!... آخر ... من که هستیم بسته به تار تار موی توست راستی ، تو كه ... دوستم داري ؟!! خاصيت عنكبوتي ام شايد دست و پاي زندگيت را بسته تر از وسعتت مي كند پيله نمي كنم كه پيله شوم پروانگي ات را تار نمي بافم كه قفس شوم پريدنت را شايد آسمان لايقت شد ... مي دانم ، بي آنكه بگويي تو هم تنيده شده اي به كسي كه تنيده به ديگريست مي فهمم زندگي پر است از تار عنكبوتهاي ناگزير!!!!!!! 4 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 مهر، ۱۳۸۹ ترک برداشتند خوابهای معصومانه ام درست وقتی گونه هایم با نوازش دستانت احساس گناه نکرد نگاه کن! پوست انداخته ام زیر پوستی که نمی شناسمش 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده