رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

نیمی از شب را تا صبح نخوابیدم

و به تو نگاه می کردم

که نیمی از شب را تا نیمه بیدار بودی ...

که باران می بارید

و فکر می کردم

چگونه روزها می روند

و ما می مانیم ...

.

.

.

و باران می بارید

و من نگاه می کردم

و روزها می رفتند

و روزها می رفتند ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

برای دهان من

 

ديگر

 

سکوت حرف بزرگی است !

 

می گويم

 

از خواب های سير نديده ام

 

تا خواب هايی که برايم نديده ای ...

 

وانمود ميکنم شاعرم

 

تو هم وانمود کن نمی خندی !

 

سی سال ديگر

 

اگر دوباره ببينی ام

 

همان قدر کودکم

 

که حالا فکر ميکنی ...

 

کاش با باران پايين بيايی

 

يا من با طنابی از ماه

 

بالا بروم ...!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

سپید مثل سپیدی صبح که امیدت به سفیدیه اوست

سیاه مثل غمی که نهفته در دل توست ، تنهاییی و حسرت

اما خاکستری...

چه میتوان گفت برایش جز سردرگمی

اینکه بین امید و نا امیدی مانده ای...

(از خودم بود)

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دلم بازی کردن می خواهد

دلم بدترین بازی ِ دنیا را می خواهد !

و شکستن تک تک ِ قوانینش را ...

.

.

.

می خواهم خطا کنم

می خواهم بعد از این همه سادگی

نابخشودنی ترین باشم !

و گناهکار ترین ...

.

.

.

چقدر لذت بخش است

احساس ِ خوب ِ بد بودن ...!

.

.

.

  • Like 7
لینک به دیدگاه

تو رفتی

خودم که هستم

خودم می نشینم تنها

روی پای خودم

برای خودم

نسكافه درست می كنم

سیگارم را میكشم

حرف می زنم با خودم

درد و دل می كنم ...

توی آینه

خودم را به خود نشان خواهم داد

قهرمان مرده را به خود نشان خواهم داد

غمگین ترین شعرهایم را خواهم گفت

و نقد خواهم کرد

شعرهای خودم را

هیچ کس دیگری نباشد در دنیا

به درک

تو نباشی در دنیا

بالفرض که

تنها باشم

خودم که هستم

شعر می خوانم

برای خودم

و در غمهای خودم

شریک خواهم شد !!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دوري مي تواند بوي تو را با خود ببرد

 

اما بودنت را نه !

 

دوري مي تواند صدايت را با خود ببرد

 

اما

 

تكرار نام تو را در حفره هاي مغزم

 

هرگز!

 

من مي توانم بي تو زندگي كنم

 

اما

 

نقاشي هاي بسياري مي ميرد

 

شعرهاي بسياري سروده نمي شود

 

و من

 

هر شب

 

پاهايم را به ديوار مي كوبم

 

تا دردشان كمتر شود

 

من مي توانم بي بوي تو

 

بي شنيدن صدايت

 

بي دستهايت زندگي كنم

 

اما...

 

من مي توانم اما

 

دشوار است

 

دشوار!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

اگر مرا دوست نداشته باشی

دراز میکشم و میمیرم

مرگ

نه سفری بی بازگشت است

و نه ناگهان محو شدن

مرگ

دوست نداشتن توست

درست

آن موقع که باید دوست بداری!

(رسول یونان/پایین آوردن پیانو از پله های یک هتل یخی)

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مانده تا برف زمين آب شود.

مانده تا بسته شود اين همه نيلوفر وارونه چتر .

ناتمام است درخت .

زير برف است تمناي شنا كردن كاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوك ازافق درك حيات .

***

مانده تا سيني ما پرشود از صحبت سنبوسه و عيد .

در هواي كه نه افزايش يك ساقه طنيني دارد

و نه آواز پري ميرسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ام .

مانده تا مرغ سرچينه هذياني اسفند صدا بردارد .

پس چه بايد بكنم

من كه در لخت ترين موسم بي چهچه سال

تشنه زمزمه ام؟

***

بهتر آن است كه برخيزم

رنگ رابردارم

روي تنهايي خود نقشه مرغي بكشم

 

سهراب سپهری

  • Like 5
لینک به دیدگاه

آن سوی اتاق

تو حقوق جزا می خوانی

و من این طرف

در شعرهایم قوانینی تازه وضع می كنم...!!ا

از كتاب خانه ی من

... تا كتابخانه ی تو

چقدر فاصله است...؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...