MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ آدم است دیگر ... بعضی موقعها کسی را میخواهد که حقیقت تلخ را بکوبد توی صورتش !!! 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ حرفهایش که به آخر میرسد نه طعم قهوه های بدون شیر و شکر را میدهند نه غذاهای فاسد توی یخچال ! حرفهایش فقط به آخر میرسند مثل حرفهای من ... 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ تو که در فکر منی مرگ مرا سربرسان انتظاره همه را نیز به آخر برسان همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر خیر در کار جهان نیست، توهم شر برسان لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد به جگر سوختگان داغ برابر برسان مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود شادمانم کن و اندوه مکرر برسان مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند مژه ی وصل برادر به برادر برسان. 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ مسافر همیشه چیزی دارد برای جا گذاشتن ! تورویاهایت را برای من گذاشتی ... 6 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ چه می خواستم بنویسم؟ کلمه هایم را گم کردم و دست و پایم را...! یک لیوان چای تلخ بده... 5 لینک به دیدگاه
Salar.Mehr 509 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ دید مجنون دختری مست و ملنگ در خیابان با جوانانی مشنگ خوب دقت كرد در سیمای او دید آن دختر بُود لیلای او با دلی پردرد گفتا این چنین حرف ها دارم بیا (پیشم بشین) من شنیدم تازگی چت می كنی با جوانی اهل تربت می كنی نامه های عاشقانه می دهی با ایمیل از ( توی) خانه می دهی عصرها اطراف میدان ونك می پلاسی با جوانان ونك موی صاف خود مجعد می كنی با رپی ها رفت و آمد می كنی بینی خود را نمودی چون مویز جای لطفاً نیز می گویی (پلیز) خرمن مو را چرا آتش زدی؟ زیر ابرو را چرا آتش زدی؟ چشم قیس عامری روشن شده دختری چون تو مثال زن شده دامن چین چین گلدارت چه شد؟ صورت همچون گل ِ نارت چه شد؟ ابروی همچون هلالت هم پرید؟ آن دل صاف و زلالت هم پرید؟ قلب تو چون آینه شفاف بود كی در آن یك ذرّه ( شین و كاف) بود دیگر آن لیلای سابق نیستی مثل سابق صاف و عاشق نیستی قبلنا عشق تو صاف و ساده بود مهر مجنون در دلت افتاده بود تو مرا بهر خودم می خواستی طعنه ها كی می زدی از كاستی؟ زهرماری هم كه گویا خورده ای آبروی هرچه دختر برده ای رو به مجنون كرد لیلا گفت : هان سورۀ یاسین درِ ِگوشم نخوان تو چه داری تا شوم من چاكرت؟ مثل قبلن ها شوم اسپانسرت ؟ خانه داری ؟ نه ، اتول ؟ نه ، پس بمیر یا برو دیوانه ای دیگر بگیر ریش و پشم تو رسیده روی ناف هستی از عقل و درایت هم معاف آن طرف اما جوان و خوشگل است بچه پولدار است گرچه كه ول است او سمندی زیر پا دارد ولی تو به زحمت صاحب اسب شـَلی خانه ات دشت و بیابان خداست خانۀ او لااقل آن بالاهاست با چنین اوضاع و احوالت یقین خوشه ات یك می شود ، حالا ببین او ولی با این همه پول و پله خوشۀ سه می شود سویش یله گرچه راحت هست از درك و شعور پول می ریزد به پای من چه جور عشق بی مایه فطیر است ای بشر گرچه باشی همچو یك قرص قمر عاشق بی پول می خواهم چكار هی نگو عشقم ، عزیزم ، زهر مار راست می گویند، تو دیوانه ای با اصول عاشقی بیگانه ای این همه اشعار می گویی كه چه؟ دربیابان راه می پویی كه چه؟ بازگرد امروز سوی كوه و دشت دورۀ عشاق تاریخی گذشت تازه شیرین هم سر ِ عقل آمده قید فرهاد جـُلمبر! را زده یا همین عذار شده شكل گوگوش كرده از سرتا نوك پایش روتوش با جوانان رپی دم خور شده نان وامق كاملاً آجر شده ویس هم داده به رامین این پیام بین ما هرچه كه بوده شد تمام پس ببین مجنون شده دنیا عوض راه تهرن را نكن هرروزه گز اكس پارتی كرده ما را هوشیار گرچه بعدش می شود آدم خمار بیخیال من برو كشكت بساب چون مرا هرگز نمی بینی به خواب گفت با «جاوید» مجنون این چنین: حال و روز لیلی ما را ببین بشكند این « دست شور بی نمك» كرده ما را دختر قرتی اَنك حال كه قرتی شده لیلای من نیست دیگر عاشق و شیدای من می روم من هم پی ( كیسی ) دگر تا رود از كله ام عشقش به در فكر كرده تحفه اش آورده است یا كه قیس عامری یك برده است آی آقای نظامی شد تمام قصۀ لیلی و مجنون ، والسلام خط بزن شعری كه در كردی زما چون شده لیلای شعرت بی وفا 5 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ تو میمیری. منم میمیرم. بعد خاطرههامون، اونقدر به هم لبخند میزنن تا بمیرن. بعد خاطرههای همونا، اونقدر به هم … … تو شاید خسته شی از مردن، اما من قول میدم دیگه هیچوقت زنده نشم… 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ هیچ یک مرهم دیگری نیستیم من زخمی او و او زخمی من ... او زخمی توهم های من و من زخمی زود باوری های او ! . . . با این حال زخم هایمان را دوست داریم ...! 8 لینک به دیدگاه
baraan 1186 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ کلاغ لکه ننگي بود بر دامن آسمان ووصله ناجوري بر لباس هستي ، صداي ناهموارو ناموزونش خراشي بود بر صورت آسمان . باصدايش نه گلي ميشکفت و نه لبخندي بر لبي مي نشست ، صدايش اعتراضي بود که در گوش آسمان مي پيچيد . کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را . کلاغ از خدا گله داشت . کلاغ فکر ميکرد در دايره قسمت نازيبايي تنها سهم اوست و زيبايي عبارتي است که هرگز او را شامل نميشود . کلاغ غمگينانه گفت : کاش خدا اين لکه ننگ را از آسمان ميزدود و بالهايش را مي بست تا ديگر آواز نخواند .خدا گفت : صدايت ترنمي است که هرگوشي آن را بلد نيست . فرشته ها با صداي تو به وجد ميآيند . سياه کوچکم ، بخوان ، فرشته ها منتظرند . و کلاغ هيچ نگفت . خدا گفت : سياه ، چونان مرکب که زيبايي را از آن مي نويسند و تو اينچنيني . زيباييت را بنويس و اگر تو نباشي جهان من چيزي کم دارد ، خودت را از آسمانم دريغ نکن . و کلاغ باز خاموش بود . خدا گفت : بخوان ، براي من بخوان . اين منم که دوستت دارم ، سياهيت را و خواندنت را . و کلاغ خواند . اين بار اما عاشقانه ترين آوازش را. خدا گوش کرد و لذت برد و جهان زيبا شد 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۸۹ ماجرا مثل همیشه از این قرار بود ... تو نیامده بودی و من دیر رسیده بودم ! 6 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ چه درد بزرگی است وقتی كه می خواهی همه را در قلبت جا كنی دلتنگی می گیری.. "ماندانا عسگری" 5 لینک به دیدگاه
PinkGirl 1453 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ تو میری و من صرفاً فکر میکنم که مُردی. مییام میشینم رو لبهی پرتگاه و هر سه ثانیه یکبار ازش پرت میشم پایین. تو برام دست تکون میدی و من صرفاً فکر میکنم که داری میمیری؛ یه مردن سادهی متناوب که میشه ازش آویزون شد و به عشقش تا صبح آروم خوابید. 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ نمیدانم چه شد ... ولی گویا دستمان را برروی تقویم گذاشتیم ! و تمام روزهایمان که باهم در تضاد بودند را برای با همدیگر بودن انتخاب کردیم ...! 7 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم بر لب کلبه محصور وجود من در این خلوت خاموش سکوت اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم اگر از هجر تو اهی نکشم تک و تنها می شکنم به خدا می شکنم 3 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ . . . مي آيي ... نقطه ی پاياني می گذاري به تمام آن چيزهايي كه ناتمام رها كرده اي ! مـی آیم ! و خطي مي كشم به تمام ِ تـمام شده هاي تو ..! 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۸۹ آدمی هیچ وقت زخم هایش را فراموش نمی کند و درد آنها را همیشه با خود جابجا می کند . می شود به خاطر زخم هایت شهرت را عوض کنی. به خاطر زخم هایت نامت را خانه ات را عوض کنی . اما هیچ چیز در تو تغییر نمی کند . هیچ چیز در تو جابه جا نمی شود . توی خواب زخم ها بلند می شوند و گلویت را به سختی می فشارند . اینجاست که باید از خواب بلند شوی برگردی به سال های دور سال هایی که هنوز هیچ نطفه ای شکل نگرفته . خوب بگردی دنبال اشتباهاتی که زمانی در تو متولد شده اند ....... 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ تو هیچ كاری برای من نكردی ! جز اینكه چاقویی را كه توی قلبم فرو رفته بود در بیاوری بشویی و دوباره بگذاری سر جایش همان جا درست در پهلوی راستم 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفرنکرد یا بخت من طریق مروت فروگذاشت یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من سودای دام عاشقی از سر به درنکرد هر کس که دید روی تو بوسید چشم من کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیراز مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم 6 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۸۹ تصويرت هاشور می خورد در کنار سايه ام ... ماندنمان بر بوم کدامين سبک است که بهای نگريستن ندارد؟!... 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده