رفتن به مطلب

صدای سنگین سکوت...!


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • 2 هفته بعد...
  • پاسخ 581
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آرزوهایت بلند بود

دست های من کوتاه

تو نردبان خواسته بودی

من صندلی بودم

با این همه

فراموشم مکن

وقتی بر صندلی فرسوده ات نشسته ای

و به ماه فکر می کنی.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

تو سکوت میکنی ... من سکوت میکنم ... ما سکوت میکنیم .... لحظه هایمان در سکوت سنگین آرام آرام میرود ... بیا یک بار سکوت را بشکنیم ... شاید کمی آنسوتر پس از جاده سکوت عشق انتظارمان را میکشد ....

  • Like 9
لینک به دیدگاه

چراغها خاموش

پرده ها کشیده

در بسته

سکوتی مطلق همچون پادشاهان ..سرمست پیروزی

حکمرانی می کند بر این خلوت به زنجیر کشیده

موریانه های همیشه یار نیز در خوابند و بیصدا

ورق های سفید تشنه سیاه شدن

قلم خشکیده در دست

سیل تفکر اما جاریست ..خروشان و خاموش

در این اندیشه ام

که چرا امشب شبنم اشک بر دست نمی نشیند

تا قلم دلیل نوشتن پیدا کند...

  • Like 9
لینک به دیدگاه

آرام بگیر....عقربه....

ساعت هم می خواهد بماند....با آنکه باتری اش تا آخر دنیا شارژ دارد....

آرام بگیر....

او هم می خواهد سنگین باشد در لا به لای این سکوت....

بر سر آن آوار شود....که می دانی حق اوست...

پس آرام..تا هوشیار نشود....

  • Like 9
لینک به دیدگاه

چای ریختن شبانه

وقتی تو نیستی

فرسایشی‌ترین کار جهان است

مثل این‌که پای پی این ساختمان مستاصل

آهسته آهسته استکان استکان آب بریزم تا سست شود

یا پای این چنار متروکه

آهسته آهسته استکان استکان سم بریزم تا خشک شود

پوریا عالمی

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شنیدم که سکوت سرشار از ناگفته هاست ... خدایا ناگفته ها تمام وجودم را گرفته ... نمخواهم سرشار از ناگفته ها باشم ... میخواهم بگویم ... میخوام بشکنم این سد مستحکم سکوت را ....صدای سکوت دیگر گوش نواز نیست ... مدتهاست که وجودم را آزار میدهد ....

  • Like 6
لینک به دیدگاه

تو می روی...

میروی و انگار

آسمان میداندسکوت شبهای بی ستاره من ترانه میخواند

تو میروی و دلم را غروب میگیرد

تمام اشکهایم تو را بهانه میگیرد

به پای گریه های یک نگاه می نالد

پرنده ای برای چشم های تو میخواند

تو میروی و دلم را سکوت میگیرد

دلم برای نگاه تو هنوز هم میمیرد

دلم به پای خیال تو هنوز هم میسوزد

برای غنچه های غم شکوفه می چیند

تو میروی بدست یاد

وزمانه می ماند

زمانه هم چه خوب غم به غم می بافد!

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

قلمرو حکمرانی اش هر لحظه تنگ تر می شد

به تنگی یک شهر

یک خانه

یک اتاق

و کفش هایش...

 

خود را سوزاند

بر خاکستر پیکرش تف انداخت

سپس

انگشتش را

به ملاط سیاه آغشته کرد

و بر سنگ قبرش نوشت:

هیچ کس!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

ســــکوت میکنی

 

فریــــــــــاد زمانم را نمی شنوی

 

یک روز

 

من سکوت خواهم کرد

 

و تو آن روز بــــــــرای اولین بار

 

مفهوم "دیــــــــر شدن "را خواهی فهمـــید...!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم

خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو هر زمان میخواهی سکوت میکنی

به سنگینی وزنه ای از قلب و احساس من آویزان باشد

و مرا دردمندانه به قعر بکشد

تو هر زمان که میخواهی سکوت میکنی

حتی اگر من بشکنم ... خرد شوم ... هزار تکه شوم ...

تو تنها سکوت میکنی ...

جرم من چیست ؟

به کدامین جرم مرا در آوار سکوتت رها میکنی ؟

امواج بی حسی را به سویم روانه میکن ؟

جز این است که دوستت دارم ؟

که میخواهمت ؟

تو آرام در سکوتت مرا گم میکنی ...

شاید رفتم در سکوتت محو شدم...

اگر راه بازگشت نباشد چه ؟

  • Like 3
لینک به دیدگاه

نور چشم من

نگاه کن!

برخلاف میل آسمان که ابری است

در افق

ستارگان

دمیده اند

... .

.

.

«کامبیز صدیقی کسمایی»

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عید آمد و

بهار نیامد...

گل های کاغذی

بر شاخه های خشکیده

پیغامبر استحکام سرمایند...

و لبخندهای فراموشی

بر چهره های خیره به هیچ

نشان استمرار خواب زمستانی...

...

ای برزخیان خواب و بیداری!

بر بهار یخزده آرام بخوابید

که بیداری استنشاق همه دردهاست...

  • Like 5
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...