- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۰ طبيعیست که ما، همهی ما گاهی اوقات گريه میکنيم يا دلمان تنگِ بغض و بوسه و ديدارِ بیدليل، هی میرويم جايی دور، تا پيراهن همان مسافر بیگور تا باغ بزرگِ بالادست، ...تا پسينِ پُر پروانه ، تا هوای نَمخوردهی خوابها، خاطرهها، خوبیها... (سید علی صالحی) 8 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۰ دلم اندکی تو می خواهد جای شما.... آدم ست دیگر...مثل آنان که آرامش را در پچ پچ های در گوشی جست و جو می کنند... من هم کمی تناقض می خواهم به رسم آدمکی... سکوت در عینه زمزمه.... چه خوب است که هر وقت می خواهم واژه ها کنار هم می نشینند.... حالا نه خوش..شاید خوش ننشینند... ولی خوش به حالِ دلم...حداقل سنگین نمی شود.. 8 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۰ . . . تمام حرفم درسه نقطه ی آخر بود و تو نفهمیدی ... 9 لینک به دیدگاه
reza.eng 1843 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ تورا صدا کردم ندانسته دعا کردم به درگاهت هزاران بارباریدم شراب عمر ریخت به غافله دل پشت کردم تو مست و شدایی کردی تو ندانسته مرامدفون کردی باختم وبه بی نامی ساختم کعبه بی نشان من جور کدام کشم من غریبم هنوز نشناختی صدایم بغض غروب شقایق را دارد اثری از( فانی) 9 لینک به دیدگاه
reza.eng 1843 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۰ راستی چگونه باید تمام این عقوبت را به کسی دیگر نسبت داد و خود آرام از این خانه به کوچه رفت صدا کرد گفت : ایا شما می دانستید من اگر سکوت را بشکنم جبران لحظه هایی را گفته ام که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید اگر همه ی شما حضور داشتید تحمل من کم بود مجبور بودم همه ی شما را فقط با نام کوچکتان صدا کنم اثری از ( احمدرضا احمدی ) 8 لینک به دیدگاه
reza.eng 1843 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اسفند، ۱۳۹۰ فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه شانه بزنید فرصتی بخواهید که مخفی ترین نام خود را که خون شما را صورتی می کند از رود بزرگ بپرسید به نام آن اسب به نام آن بیابان شما فرصت دارید تا چیدن گندم ها تا زرد شدن کامل گندم ها عاشق شوید فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر نگویید گندم ها زرد شدند گندم ها چیده شدند نان گرم آماده است ولی شما کنار بوته های زرد ذرت باشید آب را در کوزه بریزید کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ بگذارید ما شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ دوست داریم اثری از( احمد زضا احمدی ) 8 لینک به دیدگاه
sara-ah 240 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ تورا صدا کردم ندانسته دعا کردم به درگاهت هزاران بارباریدم شراب عمر ریخت به غافله دل پشت کردم تو مست و شدایی کردی تو ندانسته مرامدفون کردی باختم وبه بی نامی ساختم کعبه بی نشان من جور کدام کشم من غریبم هنوز نشناختی صدایم بغض غروب شقایق را دارد اثری از( فانی) خیلی قشنگ بود خیلی... 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۰ گاهـ چــِ سَختــ اَست سـ ـکــوتــ ـ ، و چـِ حـ ـرفـ ـها کهـ پُشتــِ حـِصـار ِ دلـــ میـ مانَد... 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اسفند، ۱۳۹۰ چرا آرامش؟...چرا سکوت؟... روزهای زیادی از عمرم را در پاسخ این سوال ها به اطرفیانم گذراندم.... از آرامش خیر دیدم نه شر.... و از سکوت.... آرامش گرفتم..... به هم بافته شدن این دو واژه....و پیراهنی بر تن روحم کردند..... که تا به حال نخ نما نشده.... 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۰ شب ، سکوت ... آه ! شعر بــﮯ شعر !!! دیازپام حرمت قافیه نمــــﮯ فهمد !!! 8 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، ۱۳۹۱ من عاشق مبهوت جلوه های ویژه ی تو سخت درگیر تماشایت بودم غافل از پشت صحنه هایی که هییچ گاه نشانم ندادی ... 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۱ سکوت شب از من شاعری می سازد ؛ لال ... 8 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 فروردین، ۱۳۹۱ قول داده ام... گاهـــــــی هر از گاهـــــی فانـــــوس یادت را میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم خیالت راحــــــت! من همان منـــــم 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ بی خیال شو..اندکی تاب بیاور.... این سکوت خواستنی است در مقابل هیاهوی نگاهت... که دل شوره از آن می بارد.... این سکوت خواستنی است.. 4 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ سرنوشتم را به ستاره های چشمان تو چسباندم یادت هست ؟ آن عصر پاییزی را که روی آینه عکسی از لبخند من و تو به یادگار ماند به دیوانگی هایم نخند اگر از دوست داشتن برایت نگویم قلبم جریحه دار می شود...! 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ و تنهـایی اتفاق ِ سنگیـنـے ـست ڪه هر شَب در آغـوشَم میُفتـد. . . 11 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ یک..دو....سه.... انگشتانم را می شمارم.... در سکوت....حتی زمزمه هم نمی کنم.... در ذهن عدد ها نقش می بندند.... دوست دارم در بیشتر وقت ها....واژه ها به جایی اینکه بر زبان بیایند...در ذهن نقش ببندند... سکوت زیباتر است... از خیلی از حوادث جلوگیری می کند..... 10 لینک به دیدگاه
shamim _ thr 505 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۱ فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست تا آمدم كه با تو خداحافظي كنم بغضم امان نداد و خدا... در گلو شكست 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۱ سكوت بلندی در امتداد اين جاده ناامن نشسته است و ياد تو همچون هراسی سرد وجودم را در بر گرفته حال من هستم و شكوه نگاه تو نگاهت بر نگاه خسته ام چه قدر زيبا و دل انگيز است نگاهت را از من نگير 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۱ با پتک زمان آینه ی تقدیر را شکستم.... تا بهانه نداشته باشم..که تقدیر این بود... می خواهم در سکوت تقدیرم را به دست گیرم... 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده