Mitra 1723 ارسال شده در 25 مهر، 2011 بر نیمکت اولین قرارمان جای تو نشسته ام تا جای خودم خالی باشد ... 10
sweetest 4756 ارسال شده در 1 آبان، 2011 چقـدر محکـم احساس ِ دوست داشتن را مشت کرده ای خود ِ تو هم باور نداری که این مشت خالی ست . ... باز کن مشتت را قول می دهم با هم تعجب کنیم... 7
Ssara 14641 ارسال شده در 2 آبان، 2011 به همديگر مي رسيم حتي اگر ديوار چين بين دست هايمان باشد ... کجي از خاطرات برج پيزا محو خواهد شد، هر کجا که داربست هايمان باشد !!! 6
- Nahal - 47858 ارسال شده در 6 آبان، 2011 روزی به رویایت که هنوز با من است حسادت خواهی کرد روزی که دیگر هیچ نشانی از من نخواهی داشت نوید توسلی 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 7 آبان، 2011 همين كه سوار قطار می شويم ... همين كه قطار راه میافتد ... درختان جاده ... يادشان میافتد كه بايد بروند جايی ... تند و تند ... دست تكان میدهند ... و ... با عجله میروند ... به سمت ايستگاهی كه ... ما از آن راه افتاده ايم ... و ... وقتی ما برمیگرديم ... وقتی قطار راه میافتد ... درختان جاده ... تند و تند ... برمیگردند سر جاهايشان ... . . . هيچ معلوم نيست كجا بودهاند ... هيچ معلوم نيست چه كار كردهاند ... 8
- Nahal - 47858 ارسال شده در 8 آبان، 2011 تمام سیگارهای دنیا را هم دود کنی کسی متوجه تنهایی تو نمی شود به جز پیرمرد سیگار فروش .... 7
sanaz.goli 3471 ارسال شده در 8 آبان، 2011 باز در پنجه ی تاریکی شب سوز این سینه ی من حسرت تست باز در سجده ی کفر آلودم یادت ایمان مرا با خود شست چشمت افسونگر احساس نیاز رقصت احیاگر بی تابی هاست هم در این خانه ی پر گشته ز آه یاد تو علت بی خوابی هاست باز هم وسوسه ی آغوشت هست و پی در پی خواهشهایم و چنین دانه ی انکار از تو خود جواب من و چالشهایم ای که احساس مرا می دانی بگشا چشم خمار آلودت تا ببینی که چه سوزانم من از نگاه دل و جان فرسودت وین همه راز که در شعر من است همه از باور تو جوشیدست کاش یکدم به کنارم آیی ای که عشقت به دلم روییدست 6
zahra22 19501 ارسال شده در 8 آبان، 2011 فعلا در سکوت و تاریکی غرق خواهم شد و چشم انتظار مرگ مرا بیدار نکنید خسته شدم به خدا قسم دیگه حریف غصه هام نمیشم همه چیز رو مرخص کردم حتی شعرهام خزان عمرم نزدیکه حق با شماست من هیچگاه پس از مرگم جرات نکرده ام پس از مرگم در اینه بنگرم و ان قدر مردهام که هیچ چیز مرگ مرا دیگر ثابت نمی کند افسوس من مرده ام وشب هنوز هم گوئی ادامه همان شب بیهوده است هر روز بر دستهایم خطی میکشم با تیغ که یادم باشد .................. اصلا بی خیال من از دست رفته ام از دست رفته ام!!!!! از دست مي روم!!!!! از دست خواهم رفت!!!!! 5
Mitra 1723 ارسال شده در 8 آبان، 2011 دلم یک غریبه می خواهد بیاید بنشیند فقط سکوت کند و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم تا کمی کم شود این همه بار ... بعد بلند شود و برود انگار نه انگار ...! 11
- Nahal - 47858 ارسال شده در 14 آبان، 2011 حرف های زیادی برای گفتن دارم چشم هایم را ورق بزن حرف های ناخوانده را خودت بخوان 7
sweetest 4756 ارسال شده در 14 آبان، 2011 سکوت چه زیباست وقتی تمام حرفها از توصیف مهربانی تو عاجزند... 6
samaneh66 10265 ارسال شده در 14 آبان، 2011 اگر روزی رسد دستم به دامانت کنم جان را به قربانت ولی بی لطف و احسانت چگونه شوم ناخوانده مهمانت چگونه؟ تو معبود منی بگذار داد از دل بگیرم پناهم ده که بر سقف حرم منزل بگیرم 5
ruya 499 ارسال شده در 14 آبان، 2011 پشت تنهایی من که رسیدی ، گوشهایت را بگیر ! اینجا سکوت ، گوش تو را کر میکند. 7
MEMOLI 8954 ارسال شده در 24 آبان، 2011 بیا با هم بنشینیم ... دنیا عصر زمستان است ! . . . زود می گذرد ... 4
sweetest 4756 ارسال شده در 25 آبان، 2011 همین که دوستت داشته باشم و از تو خبری نباشد... عالمی دارد شبیه برزخ... که هر لحظه اش یک سال است و چهره ی ماندگارِ هر سالش ...این بغض... 4
MEMOLI 8954 ارسال شده در 29 آبان، 2011 دخترک برگشت چه بزرگ شده بود پرسیدم: پس کبریتهایت کو ؟! پوزخندی زد ... گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ... گفتم: می خواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم ! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ... گفت : کبریت هایم را نخریدند سالهاست تن می فروشم ... می خری ؟!... 4
sweetest 4756 ارسال شده در 6 آذر، 2011 سکوت گاهی حقیقت بی رحمانه دردیست که نه فریاد آرامش میکند نه گریستن نه اعتراض نه گذشتن... 2
ارسال های توصیه شده