The Developer 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۱ امروز یه حرکت رفتم فوق حرفه ایی ... صبح میخواستم حاضر شم برم کلاس عینکمو گذاشتم تو قوطیش و حرکت کردم به سمت کلاس / نزدیکایی کلاس که رسیدم دیدم گرمه گفتم وایسم استینامو بزنم بالا در همین حین که قوطی دستم بود و داشتم استینو میدادم بالا یهو قوطی عینکم افتاد جلوی پام ... من نمیدونم چی شد یه لحظه من واقعا نمیدونم چی شد .. شاید خون به مغزم نرسید .. به محض اینکه قوطی عینک افتاده یه شوت محکم زدم به این قوطی پرت شدن قوطی عینک یه طرف ... پخش شدن دانشجو ها تو سالن یه طرف دیگه خودمو هم که بچه ها با کاردک جمع کردن شیشه های عینکم خورد شد (خواستم اخرش غم انگیز باشه ) 43 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۱ روزی که پیغامها پاک شد برا 0.001 ثانیه فکر کردم اینایی که پروفایل بستن پیغاماشون پاک نشده؟؟ 29 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۱ دیشب مهمون داشتیم مامانم سبد میوهها با دوتا ظرف میوه رو داد تا بچینم بعد چقد با دقت و اینا میوه خوری اولی میوه چیدم بعد اومدم دومی رو بچینم حواسم نبود از میوه خوری اولی میوه ها رو چیدم تو میوه خوری دومی:icon_pf (34): 32 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۱ امروز برای اولین بار رفتیم برای کلاس تربیت یک(اسب دوانی) اونم بعد 2 تا کلاس خسته کننده دیگه حالی برام نمونده بود:imoksmiley: رفتیم تو رخت کن لباس عوض کنم بعدش یه پسره هم اومد بغلم لباس عوض کنه منم اینجوری بهش گفتم اهههه باید الان عین اسب بدویم:icon_razz: اونم یه لبخندی زدو گفت اره دیگه تربیت 1 همینه:biggrin: من گفتم اخه استادشم میگن خوب نیست شانس ما:icon_razz: گفت با کی داری گفتم با فلانی:icon_razz: بعدش لباس عوض کردم رفتم تو زمین دیدم همون پسره یه لیست دستشه:wow: گفتم وااااای بدبخت شدم اینه نکنه استاد افتادم رفت بعد دیدم گفت بچه ها امروز استادتون نیومده گفت من یه تمرین بدم بعدش تا هفته بعد حالا هی به من اینجوری نگاه میکرد=>:179: منم موقع دویدن وقتی روش اونور بود اینجوری میرفتم تا نگاهم میکرد اینجوری:th_running1: تا وقت تموم شد خلاصه دیگه جونم در اومد خب استادم انقدر کوچیک من از کجا میدونستم 30 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۱ ترم یک کارشناسی بودم یه دوست کرد (سنندجی) پیدا کرده بودیم و خلاصه صمیمی شده بودیم. موقع فرجه ها زنگید خونمون گفت برادر زاده م دنیا اومده. پرسیدم اسمشو چی گذاشتین؟؟ گفت: " زانیار " (اسم کردی به معنای دانا، اسم قشنگیه) منم اون موقع معنیشو نمیدونستم، درست حسابیم متوجه نشدم، روم نشد دوباره بپرسم گفتم مبارکش باشه و از این حرفا گذشت تا اینکه یکی دیگه از دوستام زنگید گفت چه خبر از .... گفتم برادر زاده ش دنیا اومد پرسید اسمش؟ گفتم: هممممممممممم فکر کنم زانتیا بعد مدتی که رفتیم یونی، یه روز دیدم دوستام 10-15 نفری دور هم جمع شدن ریسه رفتن از خنده. منو نگاه میکنن بیشتر میخندن.:ws28: میگم چی شده؟ و بقیه ماجرا. نتیجه اخلاقی اینکه: چیزی رو متوجه نشدین حتما بپرسین 26 لینک به دیدگاه
Sophist 808 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ چند وقت پیش دایی مامانم فوت شده بود اینا هم تو یه هتل براش یه مجلس گرفته بودن که یکی بیاد فلوت بزنه و اهنگ غمگین بخونه همه هم گریه می کردن مکانش هم یه سالن بود که پله می خورد می رفت بالا .منو پسر خالم رفتیم پایین پله ها که مردم میان تو مارو ببینن (لباسمون معلوم بود .کت شلوار کروات زده بودیم)دور خودشون نچرخن سریع بیان تو سالن سرتونو درد نیارم همین جوری اومدن ملت به ما تسلیت می گفتن ما هم می گفتیم خوش اومدین بفرمایین ناگهان در این میان یه اقا پیره ای اومد خیلی با کلاس بود یعنی پر از جذبه !بعد که منو دید خیلی احترام گذاشت از اون دور هم یه سلامی کرد .منم نمیدونم چی شد هول کردم .وقتی رسید بهم قبل اینکه حرفی بزنه گفتم تسلیت عرض می کنم!!!!!!!! اقا پیره من :th_running1: دایی مامانم :icon_pf (34): 21 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ خدایی دارم کم کم منم مشتری ثابت میشما اومدم مم الان به دوستم اس بدم شماره اش حفظ ام م م اس رو نوشتم اومدم شماره وارد کنم اشتباهی به جای شماره اون شماره خودمو وارد کردم اس رفت د ثانیه بعد دیدم یه اس با همون متن برام اومد فککر کردم دوستم اسکولمون کرده و برا خودم اس خودمو فرستاده ه اومدم جواب بدم یه دو سه تاش فحش درست هم بهش بدم یه هو چشمم خورد به شماره دیدم چقد اشناست یه کم فکر کردم دیدم شماره خودمه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 20 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ دختر همسایه .. همون که جوونیا خیلی برامون آش میاورد عصری دیدمش .. سلام علیک کرد .. پرستو بود اسمش .. داستان هایی داشتیم ما تو محل با این :دینیوشا هم بغلم بود . . فک کنم بعد 6-7 سال دیدمش .. ! نفهمیدم ازدواج کرده یا نه ... داشت همینجوری حال و احوال میکرد .. یهو دیدم دستش شکسته ..گفتم عه دستتون چی شده ؟ خدا بد نده و ایناگوش نمیدادم چی میگه .. یعنی سوال کردم فقط واسه اینکه یه چیزی گفته باشم .. !بیچاره کلی توضیح داد .. منم پشتش گفتم اهان ... به سلامتی ! یه لحظه یادم اومد سوالم چی بوده و جوابش چی میتونسته باشه .. گفت من میگم دستم شکسته شما میگی به سلامتی ؟ خندیدم ..گفتم شما همون وقتشم شوخیای مارو به دل میگرفتی .. باور کرد .. مثلا خوشحالم شد از لحن صمیمی من ! فقط تنها لطف خدا این بود که خانومم پیشم نبود .. هیچ عضوی از خانواده جز نیوشا نبود اصن اونجا وگرنه چه مصیتی از همین یه به سلامتی ما درس میشد ! تا من باشم کلا حال و احوال نکنم :| به من چه که دستت واسه چی ناقص شده .. والا :| 35 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ دیشب نتم وصل نمیشد؛زنگ زدم شرکتی که adsl گرفتم ، بعد گفت اگه مشکل فنی دارید شماره 2 رو بزنید برای ارسال فکس 3 رو بزنید ... ؛من بجای اینکه از شماره گیر تلفن 2 رو بزنم ؛ هی کلید 2 روی کیبردمو میزدم ، چند دقیقه ای همچین معطل بودم لینک به دیدگاه
behe 2545 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۱ یه روز بعد از برگشتن به خونه از یه امتحان سخت تصمیم گرفتن برم یه آرایشگاه و موهامو کوتاه کنم !!! رفتم توی آریشگاه وقتی نوبتم شد خانم آرایشگر بهم گفت بیا روی این صندلی بشین ؛ منم با کیف و کتاب و مانتو و مقعنه رفتم نشستم رو صندلی !!!! خانم آرایشگر تا رفت وسایلو آماده کنه و بیاد یه 10 مین گذشت وقتی برگشت گفت اگه مانتوت یقه داره باید درش بیاری وگرنه شاید بره لای قیچی منم در آوردم بعد دوباره با مقنعه و کیف و کتابام دوباره رفتم نشستم روی صندلی !!!! خانم آرایشگر یه نگاه انداخت و گفت اگه میشه مقنعه ات هم در بیار ... منم گفتم : مقنعه مو در بیارم ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!:w58::icon_pf (34): خداییش امتحان خیلی سخت بود خو من چیکار کنم همش تقصیر این استاداست که امتحان سخت میگیرن !!!! من :icon_pf (34): آرایشگر حضار در آرایشگاه 36 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ ووووی وی سوتی دادم اونم عظیم:icon_pf (34): یعنی به استثنا بودن خودم پی بردماااا! یکی از شماره های دفتر عوض شده حالا تا سری جدید چاپ بشه هر کارتی میخوام بدم اون شماره قبلی خط میزنم جدیدرو مینوییسم منم حواسم نبوده رو یکی از کارتا شماره خونه خودمو نوشته بودم:icon_pf (34): آقای بوقم میون آن همه شماره اصل اومده اونی که من خط زدم اشتباه نوشتم و زنگیده یعنی درموردم چی فک میکنه:JC_thinking: حالا خوبه مامانم گوشی رو برداشته و سوتی من به خانواده درز نکرده 34 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ اومدم یه فایل از فلش دوستم بریزم رو لپتاپ،فایل رو که تو یه فولدر بود راست کلیک می کنم بعد send to removable disk می زنم!!!دسکتاپم رو چک می کنم می گم چرا نیومد پس؟!! کلا مغزم تعطیله...:icon_pf (34): 24 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ امروز سوار مترو شده بودیم...داشتیم بر میگشتیم سمتِ صادقیه این خانومِ که توو مترو همیشه اسمِ ایستگاها رو میگه...گیر کرده بود سرِ اسمِ حُر هی میگفت:" ایستگاهِ بعدی،میدانِ حُر":ws28: به ایستگاه که میرسید میگفت:میدانِ حُر.. حتی به صادقیه هم که رسید گفت "میدانِ حُر":ws28: من و خواهرم این ریختی بودیم دیگه -->:lol: 24 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 اسفند، ۱۳۹۱ راننده تاکسیه بقیه پولمو یه سکه صد تومنی داد رسیدم جلو در خونه آمدم کلید بندازم هرچی تلاش میکنم میبینم دره باز نمیشه. همون حین که داشتم با زور و لگد با دره ور میرفتم همسایمون رد شد بهش سلامم دادم دیدم داره چپ چپ نگاه میکنه، وقتی رد شده میبینم دارم با سکه درو باز میکنم من میدونم،از فردا میگن دختره خل وضعه:icon_pf (34): 24 لینک به دیدگاه
محمد 55 40 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ یادمه وقتی ده دوازده سالم بود دوس داشتم گوشی موبایل داشته باشم اما بابام میگف برات زوده میخوای چکار و ... یه بار رفتیم یه مغازه فرش فروشی بزرگ و باکلاس.. من که اونموقع عقده ی موبایل داشتم گوشی بابامو ازش گرفتم و رفتم یه گوشه مغازه واسه خودم الکی با گوشی حرف میزدم و چرت و پرت میگفتم تا اینکه یه دفعه گوشی زنگ خورد!!! من:184::girl_blush2: مشتری ها و صاحب مغازه من خنگ حتی یادم نبود گوشیو سایلنت کنم!! 22 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ سوتی من نیست ولی میگم مامانم چند وقت پیش زنگ زده بود اداره کار که برا امروز 2تا خانم بفرستن خونمون! بعد امروز یه نفر فرستادن مامانم میگه خانومی قرار بود دونفر بفرستن چرا فقط شمارو فرستادن !؟ اونم گفت چون من اندازه دو نفر کار میکنم منو فرستادن دیگه ه ه:biggrin: مامان من بعد بهم خوردن برنامه هاش خانومه من 26 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ معاون مدیر کل اداره کل بوووووووووق در جمع مدیران و مسئولین دستگاه های اجرایی ، به همین برکت عین مطلب رو نقل میکنم کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه اسبق آمریکا می فرماید: ایالات متحده در بهترین زمان با بهترین امکانات با بهترین افراد برنامه های خود را برای مهار جمهوری اسلامی اجرا میکند اما ولی فقیه با یک ساعت سخنرانی نتیجه سال ها کار اطلاعاتی ما را از بین می برد. این نظر من به عنوان یک افسر ....... نیست بلکه نظر کارشناسی خانم رایس هست که در دانشگاه های آمریکا مطرح کرد چند ثانیه سکوت لطفا برای سلامتی ایشون صلوات ختم کنید. کاندولیزا رایس ::jawdrop: حضار : ولی فقیه: مجدد کاندولیزا رایس::obm: من: معاون محترم: مجددا حضار: مجدد من: 30 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ امروز یه جلسه بودیم. توی هواشناسی یه خانم کارشناس از خود سازمان اومده بود داشت یه سری آمار و ارقام و نمودارها در مورد تغییرات دما و میزان بارش نسبت به مشابه سال قبل استان رو بررسی میکرد. یه 30 دقیقه ای صحبت کردو در پایان که تموم شد گفت: ممنون از تشکر شما فکر کنم دو تا جمله "ممنون از توجه شما" و "از توجه شما تشکر میکنم" رو قاطی کرده بود 40 لینک به دیدگاه
دل مانده 7714 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۱ سوتی توو سوتی شد!! چن تا پست قبلی رو یادتونه؟که "محمد55" نوشته بود ؟ راستش اون داداشمه!! تازه توو این سایت ثبت نام کرده . من امروز صبح اومدم توو سایت ولی حواسم نبود که کامپیوتر اسم اون رو ذخیره کرده! صفحه سایت که بالا اومد فک کردم با اسم خودم وارد سایت شدم اما ....!!! اون سوتی رو نوشتم و ارسال کردم اما دیدم با اسم "محمد55" فرستاده شده! داغ کردم! راستش اون سوتی موبایل رو من دادم نه داداشم!!! چن دقیقه پیش هم بهش گفتم چکار کردم اون:brodkavelarg: من:sorry: بعدش اون :there: بعدش من:4chsmu1: 32 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۱ زنگ زدم به یکی از بچه ها بگم چرا دیگه زمان جلسات رو به من خبر نمی دین... طرف برگشته می گه ببخشید جلسه ای نبوده،کی به شما گفته؟! من : چه فرقی می کنه؟! اوشون(!) : آخه می خوام ببینم خانم ... نبودن؟ من : :jawdrop: چطور؟ اوشون : آخه یه جلسه بود که البته فقط یه هماهنگی بوده که فقط من بودم و خانم ... ! من : :shame: البته سعی کردم کم نیارم بعدش ولی در حقیقت ضایع شدم رفت... 25 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده