EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ یکی دو روز پیش با گرم کن رفته بودم بیرون و داشتم دور می زدم اما برای این که کسی مزاحمم نشه کلاه گذاشته بودم و عینک زده بودم رفته بودم سمت پارک جنگلی و داشتم می رفتم بالا دیدم هی یکی می گه ببخشید جناب ؟ صدایی از پشت سرم نشنیدم دوباره گفت آقا ببخشید ؟ باز صدایی نیودمد دیدم از کنارم رد شد و بوق زد و دستش رو آورد جلو و گفت جناب می خوام برم به سمت پاسگاه شما می دونین ...... :jawdrop: اما به محض این که سرم رو آوردم بالا افرادی که توی ماشین بودن خشکشون زده بود و پسره من رو این جوری نگاه می کرد :jawdrop: من نه می تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و نه می خواستم لبخندی بزنم که اینا جوگیر بشن و بخوان مزاحمت ایجاد کنن خلاصه من آدرس رو گفتم هر چند که هنوز توی شوک بودن و فکر نکنم چیزی سر در آورده بودن وسط حرف من یه دفعه یکیشون گفت سوتی دادی بابا طرف انگار دختره ؟! . 23 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ بدبختی ما مکانیک ها را ببینید !!!! هفته پیش رفته بودم برای میخ پرچ، چند تا واشر بخرم، اسمش یادم نیومد....... به ابزار فروشه،میگفتم آقا مُهره به اندازه فلان دارین، نزدیک 10 دقیقه کلی مهره ها را اینور و انور کرد،اندازه اش نبود،آخر سر گفت مهره واسه چی میخواهی،گفتم واسه پرچ !!!!! فقط کم مونده بود ظرف میخ را پرت کنه تو سرم........ حالا خوب نفهمید مهندسی وگرنه کشته بودت احتمالا:icon_pf (34): واشر که بشه مهره طرفم حق داره میخ بزنه بهت آخرش چکار کردی فرار کردی؟ 8 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ رفته بودیم یه رستوران خیر سرم شیک با ادمای شیک که پشت میزا نشسته بودن داشتم با داداشم سر یه موضوعیی کل کل می کردم درحین حرف زدن هم قوطی نوشابه رو تو دستم هی این ور اون ور می کردم یه دفعه ای تشنه ام شد همینکه سر قوطی رو وا کردم پیـــــس کل نوشابه گازدار تموم صورت و موها و پیرهنمو شست منم یه بار با دوستام رفته بودیم رستوران و منم اینجورجاها سعی میکنم خیلی خیلی شیک رفتار کنم و داشتم صحبت میکردیمو غذا میخوردیم و منم داشتم در مورد یکی از بهترین دوستام میحرفیدم و ازش تعریف میکردم و یه لیوان پر آبم دستم بود خیلییییی باکلاااااااس و همینجور که داشتم از دوستم تعریف میکردم یهویی حس دل تنگی کردم و بلند گفتم فرناااااااااااز عاشقتم و همون موقع این لیوانو کوبیدم به سینه ام هیچی دیگه همه برگشتن ببینن کی عاشق فرنازِ و هم من آب از سرو صورتو لباسم میچکید 26 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ حالا خوب نفهمید مهندسی وگرنه کشته بودت احتمالا:icon_pf (34):واشر که بشه مهره طرفم حق داره میخ بزنه بهت آخرش چکار کردی فرار کردی؟ نه،اما کاری کرد که دیگه واسه خرید پیشش نرم. با وجودیکه ظرف واشر جلوش بود و بهش گفتم بده اشتباه گفتم،بهم گفت واشر نداریم و من مجبور شدم کلی با دوچرخه به جایی دیگر بروم و مهره بخرم !!!!! اه ،ببخشید واشر بخرم،هنوز زبونم گیره......:icon_pf (34): 13 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 فروردین، ۱۳۹۰ نه،اما کاری کرد که دیگه واسه خرید پیشش نرم. با وجودیکه ظرف واشر جلوش بود و بهش گفتم بده اشتباه گفتم،بهم گفت واشر نداریم و من مجبور شدم کلی با دوچرخه به جایی دیگر بروم و مهره بخرم !!!!! اه ،ببخشید واشر بخرم،هنوز زبونم گیره......:icon_pf (34): آدم بی ظرفیت بهتره ازش خرید نکنی عوضش پاهات قوی شدند دوچرخه سواری کردی صدبا ربنویس واشر و بگو تا زبونت بازشه آفرین 10 لینک به دیدگاه
afa 18504 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۰ تو ایام عیدی رفته بودیم مهمونی !!! صاحبخونه چندبار به من اصرار کرد بفرمایید بخورین دهنتون شیرین کنید ..... حواسم نبوم گفتم باشه قابل به تعارف نیس :icon_pf (34): 33 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ صبح امدم كيبوردم رو تميز كنم سيستم شوي زيادي ريختم روش با هزار بدبختي پاكش كردم اما كيبوردم تا نيم ساعت اب ميداد و از كار افتاد مجبور شدم عوضش كنم 21 لینک به دیدگاه
دریای صداقت 197 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ جلسه اول کلاس شناخت فضا من نمیدونستم استادمون همسر استاد نظام اطلاعاتمون هستند یکدفعه با ذوق گفتم استاد یک استاد جدید برامون اومده از بچه های 83 خودمون هستند ایشون هم بدون اینکه به روی خودشون بیارند پرسیدند اسمشون چیه ؟ تازه هفته بعد فهمیدم که با هم نسبت دارند و من چه سوتی ای دادم 17 لینک به دیدگاه
saray89 3064 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ چند وقت پیش یه عروسی رفته بودیم من و چندتا تا از دخترهای فامیل رفتیم سر یه میز که از قضا در مرکز توجه هم بود ما نشسته بودیم یهو یه خانمه اومد گفت دخترم ما رسم داریم یه دختر جوون از فامیل داماد شیرینی محلی مون رو تو عروسی تعارف میکنه میشه اینا رو تعارف کنی به مهمونا منم دیدم اصلا حوصلشو ندارم برگشتم به خانمه گفتم شرمنده من بابام شدیدا غیرتیه من اگه با این سر و وضع بلندشم دور تالار بچرخم که سرمو میبره گفت تو که شال سرته لباستم که خوبه گفتم بابام بدش میاد کلی جفنگ گفتم تا رفت بعد شام رفتیم خونه عروس بالا مثلا خانما بودن و پایین اقایون من رفتم دم در از قضا خانم مذکور هم همراهم بود بابامو صدا کردم گفتم میشه کیف منو از داخل اتاق بیاری ( کیفم پایین بود) بابامم گفت: وااااا خب خودت بیا بردار دیگه منم اومدم درستش کنم گفتم نمیشه که اونجا اقایون هستن بابام گفت حالا مثلا تو خجالت میکشی؟؟؟!! :icon_pf (34): بسیار مقابل اون خانمه شرمگین بشدم 21 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ با یکی از دوستام رفتیم دم در خونه دوستش تا اون دوستش بره خونه لباسشو عوض کنه بیاد. ما هم دم در آپارتمان تو ماشین نشسته بودیم. فکر کنم 12 واحدی یا بیشتر بود. تو این فاصله یه خانمه داشت از سر کوچه میومد. نزدیک که شد این دوست منم که کنارم نشسته بود شیشه رو داد پایین یه تیکه ناجور به خانمه انداخت. خانمه رفت تو همین مجتمع. بعد از چند دقیقه همون دوست دوستم اومد پایین خیلی برزخ بود. اومد کنار شیشه به دوستم گفت علی کدوم ... به زن من متلک انداخته. :167: رفیقم اینطوری شده بود. :banel_smiley_52: منم گفتم حقته! 25 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ با یکی از دوستام رفتیم دم در خونه دوستش تا اون دوستش بره خونه لباسشو عوض کنه بیاد. ما هم دم در آپارتمان تو ماشین نشسته بودیم. فکر کنم 12 واحدی یا بیشتر بود. تو این فاصله یه خانمه داشت از سر کوچه میومد. نزدیک که شد این دوست منم که کنارم نشسته بود شیشه رو داد پایین یه تیکه ناجور به خانمه انداخت. خانمه رفت تو همین مجتمع. بعد از چند دقیقه همون دوست دوستم اومد پایین خیلی برزخ بود. اومد کنار شیشه به دوستم گفت علی کدوم ... به زن من متلک انداخته. :167: رفیقم اینطوری شده بود. :banel_smiley_52: منم گفتم حقته! همش باید خودتونو نشون بدهید نا واقعا که باید لت و ÷ارش میکرد بی نزاکت و:w00: 7 لینک به دیدگاه
Abolfazl_r 20780 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ همش باید خودتونو نشون بدهید ناواقعا که باید لت و ÷ارش میکرد بی نزاکت و:w00: شانس آوردیم تو جای شوهرش نبودی. من که به قیافه این رفیقم که داشت انکار میکرد نمیتونستم نگاه کنم از زور خنده. 7 لینک به دیدگاه
starone312 363 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ من معمولا زیاد سوتی میدم یکی از خفناش اینه :banel_smiley_52: یه روز کارگاه داشتیم این استادشم خیلی گیر بود 6 ساعت کارگاهو نگرمون میداشت از ساعت 1 تا 7 :icon_pf (34): بالاخره این 6 ساعت تموم شد منم سریع وسایلمو جمع کردم می خواستم برگردم ولایت گلاب به روتون سریع رفتم wc،اومدم بیرون دستامو بشورم شروع کردم به فوش دادن به استاده :دی استاده فامیلیش حامی فرد بود ،گفتم این حامی خرم ولمون نمی کنه بریم خونه، عجب آدمه...:icon_pf (34): نگو استاده تو یکی از کابینای دسشوییه :banel_smiley_52: شانس آوردم دوستم از اونیکی کابین درومد بیرون گفت خاک تو سرت استادم تو دسشوییه :banel_smiley_52: خلاصه منو بگی سفید شدم عین گچ همونجوری شیر و باز گذاشتم دفرار به سمت خروجی دانشگاه فک کنم حداکثر سرعتی بود که تاحالا پیاده ثبت کرده بودم خلاصه تا یه ماه سوژه بودم هر وقت این قضیه یادم میاد مو بر تنم سیخ میشه خلاصه شانس آوردم نفهمید اگه میفهمید یه شیش هفت ترمی معلقم میکرد انقده اینجوری سوتی دادم که الان دیگه ترک کردم 20 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۰ دوستان لطفا فقط از سوتی هاتون بگید و اسپم نکنید... 6 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ وای یه سوتی دادم در حد........فقط الان دارم میمیرم از خنده همین الان صدا از در اومد صداهای بلند منم فکر کردم این سمانس طبق معمول میخواد منو بترسونه منم رفتم یواش درو وا کردم گفتم مرض داری اگه منو بترسونی یدفه دیدم سمان نیست نگهبان ساختمونه من اون لحظه بزور جلو خندموگرفتم داشتم میمردم خدارو شکر فک کنم نشنید اگه میشنید ابروم میرفت 23 لینک به دیدگاه
starone312 363 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ هی پست ندید وسوسه میشم همه سوتیامو رو کنم :دی چن ماه پیش میخواستم برم سلمونی موهامو کوتاه کنم ! موهامم کپیه موهای جوونیای کریم باقری شده بود اولش میخواستم برم تو ،هی درشو میکشیدم بیرون باز نمیشد یه 10-20 سانتی باز می شد میخورد به کرکره درشم سکوریت بود منم حواسم کلا یه جای دیگه بود یه 3-4 باری درو کوبیدم به کرکره اصن عقلم نمیرسید خب درو هل بدم تو ورودیشم چنتا پله داشت نمیشد رو پله آخری واستی کرکررو با دست بدی بالا آخر صاب مغازه اومد درو کشید تو، منم رفتم تو ،یخورده دیرتر میومد زده بودم در مرو شیکونده بودم خلاصه رفتم تو گفت برو بشین،رفتم بشینم صندلیو گرفتم هی میخواستم هل بدم عقب(انقد پشت سیستم نشستم عادت کردم صنلیو بکشم عقب)صندلیشم انقد سنگین بود عقب نمیرفت ، یارو گفت چیزی شده؟گفتم نه نشستم رو صندلی،دیگه تا آخر از جام تکون نخوردم :icon_pf (34): سعیمو میکردم نخندم،ولی نمیشد ،تا آخر نیشم باز بود یارو همچین چپ چپ نگا می کرد انگار چیکا کرده بودم :icon_razz: خلاصه اونروز خیلی ضایع شدم :icon_pf (34): یخورده دیگه به سوتیم ادامه میدادم مغازه یارورو آورده بودم پایین 27 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ امروز تو خيابون بودم اسم خيابونش ساعته چون يه ميدون داره كه يه برجه ساعت داره بگذريم بعد منتظر تاكسي بودم يه پسره هم با رفيقش پيش من منتظر بود بعد ماشين كه اومد طرف گفت اقا ساعت ميري؟ راننده هم از اون احمق تر گفت نه!!!!! 19 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 فروردین، ۱۳۹۰ امروز رفتم دندان عقل را جراحی کنم !!! اینقدر فشر بهم آمده بود،مثل اسکول ها شده بودم،دکتر میگفت برو اتاق 2 بیام از دندون عکس بگیرم ببینم ریشه اش مونده یا نه،رفتم تو دستشویی !!!!! یارو داد زد،کجا میری...... 26 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ امروز رفتم دندان عقل را جراحی کنم !!! اینقدر فشر بهم آمده بود،مثل اسکول ها شده بودم،دکتر میگفت برو اتاق 2 بیام از دندون عکس بگیرم ببینم ریشه اش مونده یا نه،رفتم تو دستشویی !!!!! یارو داد زد،کجا میری...... مگه کسی همراهت نبود خب؟:icon_pf (34): حالا خوب بعدش تونستی سالم برسی خونه 5 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۰ یه سوتی دیگه رفته بودم کتابخونه درش هم از اون درهای شیشه ای بود ؛ منم دستگیره یه طرفشو به سمت خودم کشیدم , در رو نتونستم وا کنمدستگیره طرف دیگه رو هم امتحان کردم وا نشد:ws3:یه لحظه فک کردم دارم کمک میارم داخل کتابخونه هم داشتن منو نگا میکردن:ws28: و احتمالا هم می خندیدن بازم یه چند باری امتحان کردم نتونستم:ws52:یه خانوم دیگه هم می خواست بیاد توی کتابخونه ولی منتظر بود که من چیکار میکنماخر سر گفت بهم گفت که در رو به سمت بیرون هل بدین به همین راحتی:icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34): 17 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده