ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۵ اعتراف میکنم دارم خیلی بزرگ میشم ،روزگار درسهای خیلی بزرگی بهم داده ،درسته تاالان اشتباهاتی داشتم اما دارم از اشتباهاتم درس میگیرم اعتراف میکنم یه ذره عجیب وغریب شدم ،روحم داره عوض میشه ،خیلی خیلی عصبی شدم و دیگه به اینده فکر نمیکنم ،یه حرفهای میزنم گاهی گاهی به ضررم میشه اما دیگه نمیتونم سکوت کنم وباید حرفمو بزنم تصمیم گرفتم دیگه با احساس جلو نرم وهرچی عقلم بگه همون رو انجام بدم اگه کسی معنی نگاهتو نفهمید دیگه باید بیخیالش بشی دونفر ادم دارن درموردم خیلی بد قضاوت میکنن وخیلی بد ،هیچ راه اثباتی هم ندارم که بگم من ادم بدی نیستم ،فقط خود خدا شاهد وناظر هست ،هیچ راه دسترسی وثابت کردنم ندارم ،این ازارم میده اما انقدر دلم شکسته که برای اولین بار تو زندگی میخوام سکوت کنم ودیگه باهاشون طرف نشم ،بزار هرچی دلشون میخواد درموردم فکر کنن مهم خدای منه که از نیت من خبر داشت دیگه برام خیلی چیزا مهم نیست 6 لینک به دیدگاه
Paroshat 6378 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، ۱۳۹۵ دیگه نه برام گذشته مهمه نه اینده دیگه هیچی... نفرت عجیبی تو دلم افتاده نفرتی که ده برابر عشقو محبت قبلم بیاد نمیتونه بشوره ببره عجیب حال غریبی دارم 8 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۵ پريروز دموي پروژه رو تموم كردم از همكارم خواستم بياد بشينه پشت سيستم بدون گرفتن هيچ توضيح و كمكي از من باهاش كار كنه (تموم سعيمو كرده بودم يه ui تر و تميز كار كنم نمونه هاي زيادي رو از تو وب ديده بودم ازشون ايده گرفته بودم فونتها ، چيدمان دكمه ها ، لينكها و ...) نشست و باهاش كار كرد سرشو برگردونده ميگه عاااليه نه از اين منظر كه يك backend كار اينو طراحي كرده نه از اين منظر كه تجربه اولت بود بلكه كلا به عنوان يه ui استاندارد كار عاليه فقط دو سه تا اشكال كوچيك توش هس كه ... فوري پريدم وسط حرفش تا قبل از خودش اون اشكال ها رو بگم كه نشون بدم خودم بهشون اگاهم و سعي ميكنم تو فاصله اي كه با مشتري قرار ميزارن براي ارايه دمو اونارو هم برطرف كنم و تغييرات رو commit كنم حرفمو گوش كرد ولي گفت نننننننننه ننننننه خانوم مهندس چپ دست من منظورم چيز ديگه اي بود شما همه دكمه ها رو سمت چپ ui چيديد :icon_pf (34): فوري متوجه سوتي خفنم شدم:icon_pf (34): من حتي روي كاغذ هم تموم دكمه هاي برگشت و نمايش رو سمت چپ كشيده بودم و چون با دست چپ ماوس رو تكون ميدم موقع طراحي هم همه دكمه ها رو سمت چپ قرارداده ام و تستشون كردم :icon_pf (34): پ.ن : دارم فكر ميكنم من اگه چشام لوچ بود چه جور ui ي طراحي ميكردم 11 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۵ یه زمانهای دلت میخواد کسی به یادت بیافته ، بهت پیام بده ،بگه مرده ای یا زنده ای؟ حالت خوبه؟ فقط همین هرچند که ادم بگه برام مهم نیست ومن به هیچ چیز نیاز ندارم ،اما یه زمانهای نمیتونی جواب خودتو وقلبتو بدی ،نیاز داری یه دوستی یه پیام بده یه حالتو بپرسه ، دلتنگت بشه ،بتونی باهاش حرف بزنی ،بتونی بخندی از ته ته دلت گاهی دور دوست داشتن رو برای همیشه خط میکشی و حتی نمیزاری مهرت تو دل کسی بشینه ، میمونی بین تنهایی و یه حس مزخرف چقدر خوبه اینجا هست وادم میتونه هرچی دوست داره حرف بزنه بدون اینکه تحلیل بشه ،خدایا شکرت 8 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۵ لطفا خواهشا نه نه اصلا التماس میکنم بهت...به همه مقدسات قسمت میدم... بهمن... برو. خیلی زود برو. همه غم و غصه های این 4هفته رو ببر و برو. 95/11/30 20:25 5 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۵ گاهي دلم ميخاد يه سري حرفاي هيجان انگيز اينجا با جيغو داد بگم...اما واقعا يه سري حرفارو بايد تو ذهنت فريادشون بزني كه يادت نره...كه اگه روزي اون حرفا وجود خارجي نداشت شرمنده خودتم نباشي و فقط حالت تو اون لحظه در اوج خودش باشه...كلي بگم بهتره وجود ادمايي كه يهويي نشون ميدن حواسشون بهت هس تا اونايي كه مدام هستن ولي نيستن ، معجزس به نظرم...مينازم به وجودشون...سعي ميكنم داشته باشمشون تا جايي كه ممكنه و دسته منه... نميشه شكر نگفت!ميشه؟ خدايا شكرت منتظر اتفاقاي خوب ترم 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۵ سال 95 داره تموم میشه اونقدر شکست و پیروزی تو این سال تجربه کردم که فکر میکنم همش یه فیلم بوده 12 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۵ هر شب آسپرین میخورم و میخوابم که یه موقه تو خواب سکته نکنم، نه کسی هست که به دادم برسه نه کسی که حداقل پیدام کنه 12 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۵ دلم ساده دوست داشتن میخواهد. از آن دوست داشتنها که اصلا به چشم نمی آید. مثل بازی با استخوان روی مچش،دست کشیدن روی رگ های برجسته ی دستش بازی با موهای پشت گردنش،اتو کردن یقه ی پیراهنش،باز و بسته کردن ساعت دور مچش،ست کردن لباسهایش هربار بو کردن افتر شیوش جلوی آینه توی حمام از شامپوی او استفاده کردن وقتی خوابست کنارش دراز کشیدن و زل زدن به صورتش اصلا اینکه او فیلم ببیند و تو او دید بزنی،برایش میوه پوست بکنی،آجیل مغز کنی،لوسش کنی و... و از وابستگی اش به خودت کیف کنی یواشکی توی کیفش نامه ی عاشقانه گذاری قبل رفتن،ابروهایش را با دست مرتب کنی پیشانیش راببوسی،و پشت پنجره دور شدنش را تماشا کنی و صبر کنی تا صدای پایش پشت در بیاید و خودت را به خواب بزنی اصلا خودت را به مریضی بزنی که ببینی همین دوست داشتنهای ساده حذف شود چطور بیتاب میشود.... و دلت غش کند برای عاشقی اش "نوشته شده در هزارسیصد و نود و پنج/دوازده/دو" 01:13 عطیه 10 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۵ آسپرین نخور، معدت داغون میشه 9 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۵ سلام به همه.. نوشته هاتون عالی بود.. هرجاهستید همتون موفق باشید انجمنی ها 10 لینک به دیدگاه
honey memar 2377 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۵ خیـــــــلی وقت بود نیومده بودم نواندیشان چقدر خاطرات خوب داشتم از اینجا . . . 10 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۵ خوبه که اینجا هست ولی کاش قدیمی ها هم بودن 11 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۹۵ ته ته همه خوشحالیام بازم یه کوچولو نگرانی هست علتش فک کنم اون حس مراقبت که از بچگی باهامه که یه کاری نکنم کسیو ناراحت کنم خیلی دلم میخاد یه جوری خوشحالی کنم که یه نقطه نگران کننده هم تو ذهنم نباشه امشب رسیدم به اون چیزی که میخواستم ها ولی باز یه تلنگر کوچیک کافی بود که عقب بکشم طبیعت زندگی ماهاست فک کنم...همش نگران برداشت آدما از کارامون...کی تموم میشه بازخورد نداشت میگفتم فکر میکنم..تخیله ولی دیدم که میگم بابا بزارید خوب باشه حالمون به خدا اگه چیزی از شما کم شه مرسی اه 10 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۹۵ امروز تولد فاطمه عزیزه (آریودخت) بهش تبریک میگم امیدوارم همیشه موفق باشه، مثل همیشه سرسختانه دنبال رسیدن به اهدافش باشه:happy: 11 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۹۵ داشتم با تمام توان و سرعتم میدویدم طوریکه سایه ام محو شد حتی به گرد پامم نرسید یهو خوردم به مانع چون سرعت و شتابم زیاد بود خوردم زمین اونم با شدت زیادی نذاشتم کسی کمکم کنه خودم پاشدم به هر زحمتی که بود پاشدم و راه افتادم ظاهرا زخمهایی که ایجاد کرده بود سطحی بود اما خیلی عمیق و ریشه دار بود نفسمو برید...این اولین باری بود که به این شدت و عمق زخمی شدم بیشتر از این چرایی بود که تو ذهنم مدام رژه میرفت...مانع؟چرا درست سر راه من؟چرا اینجا؟مگه نمیدونستن مسیر من همینه؟ آخح که چقدر از مانع های بی معنی، بدون کاربرد، بی محتوا، بدون هدف و بی سر و ته بدم میاد آخ که چقدر با روح و جسم و سرنوشت آدم بازی میکنه. 14 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۹۵ هميشه توي دوره هايي كه من استرس و فشار زياد روم بود به غذا خوردن رو مي اوردم و با خوردن خودمو اروم ميكردم در نتيجه بعد گذروندن اون دوره ها چاق ميشدم اما اينبار هرجور بود سعي كردم اون حرص و ولع خوردن خودمو كنترل كنم و امروز كه رفتم روي ترازو سه كيلو لاغرتر هم شده بودم شصت كيلو (البته با قد صدو شصت و هشت سانت ) همه دوستام و همكاراي خانمم ميگن با اينكه قشنگ از بدن لاغر شدي (اونم قسمتهاي گزينشي نه همه جا :icon_razz:)ولي صورتت اصلا تكون نخورده راز موفقيتت چيه ؟ انگاري بالاخره تونستم به اون راز بزرگ لاغري دست پيدا كنم حتي ريزش مو هم نداشتم با اينكه اصلا فرصت باشگاه رفتن نداشتم ولي وختي خسته و خواب الود مي رسيدم خونه قبل هركاري چن حركت كششي و دمبلي رو انجام ميدادم تا بدنم سرد نشده (بخشي از مسير خونه و محل كارو از روي عمد پياده طي ميكنم ) صبحها هم چون معمولا ساعت چهار -چهارو نيم بيدار ميشم بازم توي همون تختم چن حركت كششي انجام ميدم تا ذهنم فعال بشه و بشينم پاي مطالعه تصميم گرفتم كمال گرا نباشم اگه هدفي دارم از همون ريز ريزهاش شروع كنم تو زمينه ورزش و لاغري انگاري برام جواب داده شايد بهم بخنديد ولي توي شركت چون براي حركات كششي غير دستشويي جاي ديگه اي نيس من بازم از رو نميرم و يكي دو حركت رو ميرم اونجا انجام ميدم ميگن محدوديت خلاقيت مياره همينه اگه بتونم تو بقيه بخشهاي زندگيم هم اين كمال گرايي رو غلظتشو كم كنم خيلي عالي ميشه مرگ بر كمال گرايي مرگ بر كمال گرايي اييييييييييششششش :hapydancsmil: 14 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۵ یکی از لذت بخش ترین کارایی که امروز انجام دادم این بود که رفتم Samis Camera کلی تنطیمات خوب از اقای پیر مهربون فروشنده یاد گرفتم. اینقدر مختصر مفید و خوب گقت که گرخیدم بسی. واقعاً باید برم براش یه گلی، کارت تشکری چیزی بگیرم. تازه گفت هر راهنمایی ویگه ای خواستی بیا بهت بگم. 12 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۵ الان نزدیک 5 روز هست خواب ظهر برام تعطیل شده حتی در حد یه چرت فقط بخاطر لجبازی که یک سری آدمها کردند کارها هنوز تموم نشده هرچند تو این سه روز که از صبح تا عصر میرم و تا اونجایی که تونستم در حال ثبت اسکن ها هستم ولی خب فقط خودم و خداهم میدونه چقدر کار زمان بری هست .... کمترین زمان برای ثبت یه پرونده نیم ساعت هست اونم در صورتی که اسکن مدارک آماده باشه وگرنه بالای یک ساعت زمان میبره. اگه لجبازی نبود لااقل درست راهنمایی میکردند دوستان و نصف کار قطعا انجام شده بود تا حالا بدون کم و کاستی ولی خب الان شاید ده تا 20 درصدش تکمیله اونجوری که باید باشه البته . خدا بهم صبر و توانایی بده تو زودترین زمان بهترین بازدهی رو داشته باشم که خودم و بالا دستیم سربلند بشیم. 9 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۵ کسانی که بدون شایستگی به مقام بلند رسیده اند بزرگترین عامل بدبختی جامعه هستند چقدر این جمله به دلم نشست واقعا همینطوره افرین به نویسنده این جمله افرین 18 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده