SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۵ به نام خداوند بخشنده مهربان این اولین و قویترین کلامی است که از سوی ایزد بر کائنات نازل شد. اولین آیه هر سوره قرآن. خداوند در اولین بیان خود را بخشنده و مهربان خواند. خدا یا تمام امید و باور قلبم بخشندگی مهربانیتت هست ای خالق دلسوزتر از مادر. حس شکرگذاری این بخشندگیت سرم را به سجده پرستشت میبرد. بارالهی تنهااااا تو را میپرستم و تنهااااا از تو یاری میجویم. پاورقی: گور بابای هرچی دربون جهنمه که میخواد کارش تعطیل نشه و مدام خدای جلاد رو تبلیغ میکنه. اوی تویی که مدام از عذاب میگی برو آب بکش که طاهر بشی ... 7 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۵ سلام من از یه سفر و دور زدن شمال و شمال غرب ایران برگشتم یه سفر خوزستان برم و سیستان رو بیخیال میشم ایرانگرد یعنی شاید تو یه دوره دوازده تا چهارده سالگی کل ایران و گشتم . و کلی تجربیات کسب کردم 8 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۵ من به دنیای بعد از مرگ اعتقاد دارم چون معتقدم نیستی وجود ندارد چون ذات من با نیستی همخو نیست منتهی از زمان های دور بشر برای تحول ترسیده چون ذهنیتی نداشته مثل وقتی که میخواست بره مدرسه یا....ما تو یه اتاقی هستیم که فقط ترسوتدنمون که بیرون اتاقه جیزه که قانونش سختره که مجازاتش بیشتره و عده ای هستن که شروع کردن به تصویر سازی بارها زندگی بهمون نشان داده که با پا گذاشتن به بیرون اتاق چیزهای تازه تری دیدیم و تجربه های جدید و زندگی جالبتر. من مرگ رو تجربه کردم وقتی که از خلوت خودم در درون شکم مادرم اومدم این دنیا یک بار طعم مرگ رو چشیدم پشیمان نیستم چون تجربه کردم و ادامه دادم و ادامه خواهم داد از اتاقی به اتاق بزرگتر.فقط خبر ندارم در اتاق دیگه چه خبره من از مرگ نخواهم ترسید چون هیچ جایی هیچ مکانی بدون درد بدون غم بدون بغض و ناملایمتی نیس؟مگر همه چیز تو این دنیا رو به راه بوده؟این دنیا خود مکافاته منتهی زشتی مطلق نیست چون هیچ خوبی بدون زشتی معنی پیدا نمیکنه و در این زندگی لبخند رو بعد شکست بزرگ تجربه کردم و گریه ی رو بعد پیروزی تجربه کردم من کوله بارم رو پرر میکنم پر از تجربه های جدید چون معتقدم در اتاق بعدی به دردم خواهد خورد مثل نون برا رفع گشنگیم مث آب برا رفع تشنگیم یادم باشه کتاب هم بردارم. مرگ پایان نیست! 8 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۵ امروز صب وقتي طبق معمول كانال تلگرامي ايت الله تناسلي ( @tanasoli) رو چك كردم با فايل صوتي منتسب به " يكي از مداحان معروف كشور تو يه محفل خصوصي ”مواجه شدم هيچي ديگه .. اول صبحي كلي فحش خواهر مادر يادگرفتم :icon_pf (34): اجرتون با امام حسين تون :ws37: 2 لینک به دیدگاه
saghar... 6666 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۵ امشب یه شب فوق العاده بود واسم در کنار دوست نازنینم sama-sh بعد از یک ساااااال کلی حرفای تلنبار شده و درد و دل های دخترونه و حس های قشنگ مرسی ازت سما که هستی که به حرفام گوش میکنی که حرفاتو بهم میگی که اومدی... امیدوارم خیلی خیلی زود دوباره ببینمت:)) 8 لینک به دیدگاه
Paroshat 6378 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۵ خدایا بابت چیزایی که بهمون دادی شکر چیزایی که داریمو نمیتونیم دل بکنیم ازشون از ما نگیر الهی آمین:5c6ipag2mnshmsf5ju3 9 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۵ تو یک گفتگوی خودمونی با یک دختر خانوم دانش آموز نسل الان داشتم از خاطرات شب امتحان می گفتم... فک کنم یکمش رو هم تو تاپیک تحلیل یکی از بچه ها گفتم... یکی از بچه ها یک خونه داشتن...که به خاطر خاک برداری بد همسایه ترک برداشته بود همه جاش..اینا رفته بودن یک جا دیگه... ما شب امتحان می رفتیم اونجا... بعد فکر میکنین درس میخوندیم؟!:gnugghender: خیر! به این فکر می کردیم که این ترک دیوار اگه ادامه پیدا کنه به کجا می ره... چند نفری دست تو گردن فکر می کردیم و در موردش بحث می کردیم.. یادمه یک بار هم در مورد اینکه پشه ها روزها کجا می رن بحث کردیم... به صورت علمینشستیم کنار یک پشه و رصد کردیم که جای خاصی نمی رن... می رن یک جا که سایه هست! پشت دری..پشت رخت آویزی..فاصله ی لوازم با دیوار...بعد شب که شد..با تاریکی میان سروقتمون!:gnugghender: همچین موجودات از زیر درس در رویی بودیم! بعد بُخار هم نداشتیم به جای اینکارهای عَبس مثلا بشینیم یک کار خلاف اون دوره ی نوجوانارو مثلا یک فیلتر ته سیگاری پیدا کنیم بکشیم! یا یک بازی با ورق های کاغذی انجام بدیم،شرط ببندیم! و قص الهذا بعد از تعریف این ماجراها و چند ماجرا دیگه...دختر خانوم رو کرد بهم گفت: سام! تو عمل جراحی مغز داشتی؟! گفتم: نه! گفت: پس تو رو خدا نسل خودت رو با تعریف این خاطرات ضایع نکن! . . . جدیدا علاقه پیدا کردم که تخریب شخصیت کنم خودم رو نمی دونم چرا! 16 لینک به دیدگاه
mahsa saraee 680 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۵ هر وقت دلم میگیرد به کودکیم می اندیشم. شاد و خرم .....نرم و نازک.... چست و چابک.....میپریدم از لب جوی..... اما حال..... ریشه هایم زیادی بزرگ شدند و به عمق زمین فرو رفته اند...مانده ام بی تحرک..... اطرافم را قفسی نامرئی فرا گرفته....خفه شد شوق پروازم....شکست بالهایم...... دنیا که همان دنیاست. ....مردم که همان مردم.....اما خود خودم نیستم....خویش خویشتنم را گم کرده ام....... مانده ام حیران در پس دیوار......کودکیم را پشت کدامین دیوار جاگذاشته ام؟؟؟؟؟ 7 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۵ دیروز به دیدن دوستی رفتم که از اصفهان اومده بود،تو راه برگشت یک پسر مبتلا به als ( اگر اشتباه نکنم اسم بیماری باید همین باشه که عضلات سفت و غیر قابل حرکت میشن) داشت سوار اتوبوس میشد به هیچ صورتی نمی تونست، کمک کردم سوار شه کنارش نشستم صحبت کردنش قابل فهم نبود اما چیزایی که میفهمیدم میگفت که دیگه تحمل ندارم ، پدرم کمکم نمیکنه ،خرجی نمیده و میگه تو سرباری ، سعی کردم بهش دلداری بدم ولی واقعا حس میکردم حرفهایی که میزنم هیچ روزنه امیدی درونش نیست، سرش رو گذاشته بود رو شونم و دستم رو فشار میداد. ازش خداحافظی که کردم بیشتر از اون احساس استیصال می کردم. وقتی که پیاده شدم کنار خیابون یه دختر بچه 10-12 ساله یه سمتم دوید میگفت بچه یتیمم و کمک میخواست پرسیدم مامانت کجاست ، کنار خیابون زنی رو نشون داد با لباس های مندرس که بچه ای به بغل داشت دست دختری 3-4 ساله رو هم گرفته بود، بهش کمی پول دادم خواهر کوچکترشم دوید سمتم و اونم پول خواست دلم نیومد دلشو بشکنم یه مقدار دیگه هم به اون دادم ، تو اون ساعت روز که یکی باید در مدرسه و دیگری باید در مهد کودک باشن در حال گدایی بودن کنار خیابون ، آینده این دوتا دختر چی میشه ؟ چرا باید دنیا جایی باشه با این همه تلخی ؟ از دیروز این دو اتفاق از ذهنم خارج نمیشه و بیش از پیش به این باور میرسم که تنها یک تصادف میتونه این حجم از فلاکت و بدبختی رو ایجاد کنه. 10 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۵ انسانها به شیوه های مختلف قادرند رقت انگیز و حقیر باشند اما به گمان من کسی در قعر حقارت دست و پا میزنه که در برابر قویتر از خودش خاضع و در برابر ضعیفتر از خودش ستمگر باشه. 10 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۵ من عادت ندارم سرک بکشم تو زندگی کسی شاید زندگی بعضیها برام جذاب باشه و ممکنه ازشون سوالهای یکم نیمه خصوصی بپرسم که صد البته هرچیزی از هرکی بدونم پیش خودم میمونه و سعی نمیکنم جای و به دیگران بگم و نمیدونم الان چی بهش میگند ولی قبلا اسمش رازدار بودن و دهن سفت و از این چیزیها میگفتند. و بخاطر اینکه بعضیها کلا بهم انرژی منفی میدهند سعی میکنم تا اونجایی که جا داشته باشه ازشون دور بشم شده با گذاشتن یه هدفون تو گوشم تو خیابون و یا بیرون رفتن از محل یا خونه تا یه وقتی بحثی پیش نیاید چون همیشه من نوعی مقصر هستم و بس و این بین چندتا لقب جدید بهم نسبت دادند: نداشتن روابط عمومی قوی ( حال نمیکنم تا برهرکسی صمیمی بشم ) متکبر ( هر کسی رو لایق همصحبتی نمیبینم چون ظرفیت افراد اینقدر کمه که زود صمیمی می شود و دخالت میکنند و اصلا خوشم نمیاد) و... حالا یادم نمیاد ولی در کل همیشه و همه جا سعی میکنم هرکاری از دستم برمیاد به بهترین نحوی که میتونم انجام بدهم هرچند که خیلی ها اصلا متوجه نمیشوند و کار خودشون همیشه سخت ترین و حیاتی ترین کار بوده بهرحال سعی کنیم یکم بیشتر منطقی باشیم. با این حرفها و برخوردها فقط و فقط باعث فراری شدن آدم از خودتون و زندگی و همه چی میشید. خسته ام از برخوردها و رفتارها همون که میگید من متکبر هستم اگر قراره کسی خدا باشه چرا خودم نباشم من بنده این بنده های ناچیز نمیشم . همینه که هست. والا:icon_razz: 7 لینک به دیدگاه
sama-sh 6913 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۵ نوشته اقای سام عزیز رو توی لذتها خوندم… به خودم افتخار میکنم همیشه با وجود هر غمی که توی دلم هست,هر مشکلی که وجود داشته… همیشه با همه با لبخند سلام علیک میکنم و به همه لبخند میزنم وقتی بهم نگاه میکنن جدیدا تو داروخونه مشغول بکار شدم میبینم ک مریضا میان همه اخمالو,ناراحت,غمگین و درد دارن … بهشون لبخند میزنم در حین کار کردن و صد در صد میبینم که اوناهم بهم لبخند میزنن و اخماشون باز میشه … تو این یه مورد راضیم از خودم 6 لینک به دیدگاه
Paroshat 6378 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۵ تنها یک چیز است که برآورده شدن رویایی را ناممکن می سازد و آن، ترس از شکست است. هرگز از رویاهایت صرف نظر نکن، به دنبال نشانهها برو…:th_running1: 8 لینک به دیدگاه
sama-sh 6913 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۵ کاش میفهمیدی یه عاشقو نباید به امام حسین قسم داد …! خیلیییی اشتباه کردی… 5 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۵ داشتم فکر می کردم چقدر هنرمندای ایرانی خسیسن! یه دونه کلیپ یا آموزش درست حسابی تو اینترنت از یه هنر ایرانی( مثلاٌ تذهیب) پیدا نمیشه. دریغ از یکی. بعد همین هنر رو ترکیه ای ها ازش هزاران ویدئوی آموزشی ساختن. از ب بسم الله تاااااا آخرش. یا هزار تا استاد امریکایی و انگلیسی نقاشی با آبرنگ کارهاشون رو گذاشتن تو یویتوب و قدم به قدم آموزش دادن. اونوقت می گن: هنر ایرانی ها رو با تاراج بردن.... نه عزیزم...خسیس بازی و مادی بازی که در میاری همین میشه. ماشالا فقط ادعا داریم و این ادعا داره خفه می کنه همه رو!:icon_pf (34): 10 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۵ این داستان: تفاوت نوع نگرش آدم خیلی پولداری رو میشناسم که آبِ آب گوشت رو که توش نون تیله کرده رو دوباره با نون میخوره و جماعت عقل در چشم میگن چه روش خوبی و این میشه سر لوحه ی زندگیشون در مقابل آدم فقیری رو میشناسم که جلوی جمع خجالت میکشه برنج رو با نون بخوره چون عزت نفسش نمیذاره مردم عقل در چشم بگن فلانی نداره فلانی فقیره تو مدرسه و دانشگاه آدمای خیلی پولداری رو دیدم که مداد رو تا ته تهش استفاده میکردن و مردم عقل در چشم میگفتن چه کار خوب و پسندیده ای در مقابل دانش آموز بسیار باهوشی رو میشناختم که وقتی مدادش کوچیک میشد خجالت میکشید دستش بگیره چون جماعت عقل در چشم میگفتن فلانی نداره فلانی فقیره و........ من از همه ی کسایی که خواسته و ناخواسته من و ماِ مردم عقل در چشم موجب تنگ شدن زندگی بهشون شدیم عذر میخوام :icon_gol:بذارید به پای مریضی عقل در چشم که ویران کننده اس:icon_gol: از شنیدن و دیدن بعضی چیزا تو جامعه از خرد شدن شخصیت هم نوعم کل وجودم به درد اومدِ:5c6ipag2mnshmsf5ju3 16 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۵ دیدن بعضی آدما باید تو زمان و مکان خودش باشه وقتی خارج از این زمان و مکان باهاشون روبرو میشه چیزی که نصیبت میشه غم و درد و حسرته 13 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۵ تو یکی دو سال گذشته دو فرصت طلایی زندگیم رو از دست دادم فرصتهایی که شاید هیچوقت تکرار نشه نه بخاطر ضعف و کوتاهی خودم بلکه بخاطر تنگ نظری سایرین، به خودتون قول بدین اگر در موقعیتی بودید که تصمیم شما منجر به پیشرفت کسی شد تنگ نظر نباشید. 14 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده