hakan_68 2446 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۵ کاش مرگ و زندگی ادمی دست خودش بود بهش میگفتن تو قراره مثلا ۶۰ سال زندگی کنی چقدرشو میخوای الان زندگی کن هرچقدرشم میخوای نگهدار برا اینده... واقعا چی میشد اگه اینجوری میشد? هاکان(ره) 95/6/15 9 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۵ بعضی ها یه کارهایی میکنند که هی باید به یاد این چندتا ضرب المثل بیفتم: مبادا که گدا معتبر شود که گر معتبر شود از خدا بی خبر شود باباشو ندیده وگرنه ادعای کلانتری میکرد حالا ممکنه این دوتا ضرب المثل یکم کلماتش جابجا شده باشه بهر حال آدم یه کسایی رو میبینه که هیچی نبودند و نیستند و نخواهند شد چون تو گوهر وجودیشون نیست آقا چرا نمی خواهند باورکنند بعد یه کلاسی برات میذارند که علاوه بر اینکه حرصت و در میارند فقط این دوتا ضرب المثل شدیدا میاد جلوی چشمت می رقصه که یه چیزی میدونستند که گفتند قدیمها خیلی بده که یه نفر با کل احساساتت در مورد خودت و کارت و برخوردت بازی کنه و بعد یجوری وانمود کنه که همه مقصر هستند و اون مظلومه ولی امان از بعدش که گندش درمیاد و اون موقع هست که از طرفداری کردن اون شخص بشدت پشیمون و نادم میشی ولی خدا رو شاکرم که یه اخلاقی بهم داده هر وقت حس کنم یجای کار داره بد میلنگه سعی میکنم ایست کنم و تا اونجایی که از دستم برمیاد رفع عیب کنم حتی اگه از کاروان عقب بمونم د رعوض هرجا حس کنم همه چی اکی هست حتی اگه درموردش منفی هم بگویند بازم به ادامه راه ادامه میدم و در آخر متوجه میشم اون حس درست واقعا درست بوده و بدخواهان و گدایان نوکیسه و تازه به دوران رسیده جو رو متشنج میکردند . یاد گرفتم خودم باشم و هرجایی خود واقعیم بودم یه بعد مثبت و معنوی خوبی نصیبم شده که حداقل یه عده قدر دان زحمتهام می شوند و بقول معروف عاقبت بخیری برام می خواهند . هرچند اعتقادی به معاد و قیامت ندارم ولی همین که زندگیم نرمال پیش بره برام همون عاقبت خیری هست والا در آخر خدا از این آدمهای سوپر دولوکس سر راهتون قرار نده .... اصالت داشتن خریدنی نیست باید تو وجودت باشه تا نمایان بشه. 9 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۵ این لهراسب کسواد (کاربر جدیدمون )چقدر حرفاش به دلم میشنه خیلی دلت دریایی باشه همیشه چه پدری هستی تو ...... :icon_gol: تمام غمات بر پشت باد سوار و شادیها در درونت جای بگیرند .... 8 لینک به دیدگاه
hakan_68 2446 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۵ چند روزه دارم به این فک میکنم که شاید زندگی ما شبیه موجودات داخل یه حبه قند است (البته دقیق نمیدونم داخل حبه قند موجود زنده ای هست یا نه بر فرض گفتم) و همش منتظریم تا کسی جهان مارو بگذارد در داهنش و چای خود را با خیال راحت بنوشد و برای خودش خیال پردازی کند...! گاهی به این فک میکنم غرور بعضی از ادما چه معنی می تواند داشته باشد در این دنیایی که ادمی از ثانیه بعدی زندگیش خبر ندارد!! هاکان(ره) ٩۵/۶/١۶ 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۵ مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم! سعدی موقع سرودن این بیت چه حالی داشته؟ 6 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۵ یعنی تو عمرم به این اندازه جت لَگ نبودم. ۱ نصفه شب بیدار میشم, ۵ صبح خوابم میبره تا ۱۲ ظهر. 5 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۵ آدم مزخرف همه جا هست, حتی بین دوستای مثلاً صمیمی. 9 لینک به دیدگاه
luhrasp.kashvad 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۵ موافقم ، مثلا خود شما ، بنظرت این رفتار مناسبیه که نصف شب بلند بشوی و نزدیک صبح بخوابی ؟ عزیزم ، خواب شب چند مرحله دارد و هر کدام برای خود کاری را در سوخت و ساز بدن انجام میدهد که برای سلامتی بدن مفید است و انسان نیاز به یک برنامه منظم در رفتار دارد تا دچار بیماری و پیری زود رس نگردد . و هم چنین از کلاس دانشگاه جا نماند تا استاد نیاز به تکرار درس برای هر یک از دانشجویان نشود . این جواب استاد به یکی از دانشجویانی بود که تمام جلسات را دیر سر کلاس حاضر میشد و بی توجه به دیگران شیرازه کلاس را از هم میپاشید. و برای فهم مطالب استاد پی در پی از او سوال میپرسید . لطفا شما به خودتان نگیرید !! فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk 3 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۵ نمیدونم تا کی میخوایم اعصاب دوستانمو بهم بریزیم؟ اصلا خیلی از چیزا تو زندگی چه اهمیتی داره که باعث اوقات تلخی خودمون و دیگران بشه؟ اگه فقط یکم همه مون مراعات حال اطرافیانمو در نظر میگرفتیم بدون شک خیلی از مشکلاتمون حل میشد بعضی وقتا به آدما که نگاه میکنم کودک چموش 5 ساله ای رو میبینم که مدام در پی آزار و اذیت دیگرانه نه مرد و زدن بالغ 11 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۵ واقعا بازگشت همه به سوي اوست...؟؟!! 8 لینک به دیدگاه
luhrasp.kashvad 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۵ گلایه هاتون بسرم ایشالا عروسی پسرم ، همتون دعوت . بزن و برقص . گاهی ساعات واقعا زجر آور میشه ، به یه عزیزی گفتم دوست منی و دوستت دارم ،فکر کرد الانه که بخورمش ، اصلا فکر نمیکنن بخاطر سنو سالمون هم که شده منظورمون از دوست داشتن همون دوست داشتن پدرانه هست . نه چیز دیگه ، تو را جان هر کسی که دوست داری منو اد کن طاقت کم محلی تو رو دیگه ندارم . ای بابا همه برام قهر فرستادند . عجب اوضاعی شده . فقط بریم کافه شعر یکی دو ساعت به شعر هایی که میگن گوش کنیم و از جمع جوانها لذت ببریم بلکه یه شوهر خوب هم برات گیر بیاد . فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk 5 لینک به دیدگاه
mahsa saraee 680 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۵ امروز کتاب شازده کوچولو را برای چندمین بار خوندم. :girl_in_dreams: جدا عجب کتابیه! هر وقت که می خونمش کودک درونم بیدار میشود و کودکانه جست و خیز می کند و از ته دل می خندد چیزی که خیلی از ما آدم بزرگا به واسطه گم شدن در این دنیای پر زرق و یرق مصنوعی از یاد برده ایم و صرفا هر از گاهی لبخندی ( شاید مصنوعی ) کنج لبمان جا خوش می کند اصلا .... نه !!!! روحم بیدار می شود و ذهنم را به روی زوایای پنهان جهان باز می کند. پرواز می کند و مرا به نادیده ها می برد. شاید برادران رایت کار مهمی نکرده باشند که با اختراع هواپیما جسم بشر را به پرواز دراوردند . شازده کوچولو کاری بس شگرف تر انجام داد...... او با حرف های نغز و دلکشش دیوار سخت تن را شکست و روح را به پرواز دراورد. خنده های مستانه اش ...... دل را به لرزه در می اورد.:ha5t4lmd53df3cpu2lqدیگر لازم نیست ساقیا قدهی پر ز می اوری... تنها لبخند مستانه ای کافیست برای سرمست کردنم. 11 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۵ واس ساختن یه بنا خیلی "چیزا" لازمه.... و صدالبته "تلاش انسان" بیشتر لازمه... اصلا واس ساختن هرچیز.... یه چیزایی لازمه... حتی واسه ساختن یه رابطه دوستانه....موادش میشه"اعتماد" "صداقت" "همراهی" "صبر" و.... نیروش میشه تلاشی که طرف مقابل باید واس رابطه انجام بده.... اگه همه مواد باشه و تلاش طرف مقابل نباشه بنای رابطه کج ساخته میشه و در نهایت ریزش انتظارش میکشه.... ماها تا با یکی رفیق میشیم قطعا موادش داریم...ولی بعد یه مدت رابطه رو ول میکنیم...گذشت "زمان" باعث فراموشی خیلی از رابطه هاست.... رابطه هارو نسپارید به "زمان"... "زمان" فاصله رو زیاد میکنه.... واس محکم بودن رابطه یه کارایی باید انجام بدی...."نمیشه بازش کنم به همون دلیل قضاوت"... مواد هر رابطه هست...ولی اگه فقط 1%رابطه برات مهمه بجنگ واسش....نگو هرچی شد....نگو زمان درست میکنه....زمان جز اینکه پیرت کنه هیچ چیزی رو درست نمیکنه.... ---- 45سالشه مجرد... رو تخت بیمارستان....واس قلب...قلبی که از امروز با باتری کار میکنه... نصیحت میکنه.... برادرزاده های مجردش رو... میگه 22سالگی عاشق شدم....نجنگیدم واسش و از دستم رفت....مجرد موندم...با یه مادر پیری که الان زحمتم داره میکشه زندگی کردم....آرزوی مادر شد دومادی من...آرزوی من شد مرگ زودتر از مادر...میگه رویی نداشتم از سن 30 به بعد بگم زن میخوام..خجالت غرور مردونگی حماقت....نمیدونم چی بگم...خودم غرق کار کردم و گفتم باید پولدارترین بشم...شدم...ولی یه چیزی کم داشتم.... آرامش... نبود... آغوش گرم همسر نبود...که تو اوج خستگی یه استکان چای بده دستم.... هر روز بیشتر و بیشتر این کمبود حس میکردم.... رفیقام میدیدم که پدر شدن...ولی من...آرزوی شنیدن "بابا"شدم.... الانم که رو تخت بیمارستانم...دلیلش فشارکاری و سیگار شده....از نظر دکترا.. ولی من میگم خودم اعتراف میکنم همه دردا واس خاطر نبود "همدم" تو زندگیم بوده... -سره همه پایین به حرفاش گوش میدن... اعتراف سخته...سخت تر از اون غرورت نزاره اعتراف کنی...الان به روزایی میخندم که مادرجون هرروز برام دختر پیدا میکرد و من کار و کم بودن پول بهونه میکردم و فرار میکردم از خونه و پک پک سیگار بود ک میکشیدم واس فرار از حرفای اطرافیان.... اینارو میگم که خودتون تو 45سالگی تصور کنید....غرق خوشی و پول و خوشبختی باشی و زن نداشته باشی ناقصی....به معنای کامل نصفه ای... آرامشت همدمت...پیدا کن...بجنگ واسش...کاش میجنگیدم منم و پدر میشدم...نه حسرت میکشیدم نه غرورم الان جلو شما میشکوندم و این حرفارو میزدم... همدمت که باشه هدفت کامله....تهش یکی داری تو اوج غم دستت بگیره...همین کافیه واسه فارغ از غم... نه اینکه تو این سن مادرت عذاب بدی...خودت خبر نداری مادره جیگرش میبینه رو تخت بیمارستان قلبش تیکه تیکه میشه... -صدای هیچکس درنمیاد...اون مرد با اون ابهت و غرور امروز داره اعتراف میکنه... امیدوارم هیچوقت هیچ مادری آرزو به دل نمونه....واسه خاطر خودخواهی بچه ش. کار پول درس....کنارش باید یه چیزی باشه که دلگرمت کنه...غرورت بزار کنار ببین کم داری اون " آرامش مطلق" امیدوارم 45 سالگی هیچکس اینطور نباشه...حسرت پدر و مادر شدن نداشته باشه. "نوشته شده در هزارو سیصد و نودو پنج/شیش/نوزده" عطیه 10 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ زندگی شوق رسیدن به همان خدایی است که در این نزدیکی است. 7 لینک به دیدگاه
luhrasp.kashvad 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ 1 سلام ، سالها از اون دوران میگذره که بخاطر یک انشاء ساده توی سن نه و ده سالگی بیست و پنج روز به دست پلیس سیاسی کتک خوردم ، که چرا راجع به زن انشاء نوشتم و چرا گفتم انسان به دور از جنسیتش آزاد هست هر شکلی که میخواد زندگی کنه یکی دوست داره بی حجاب باشه و یکی با حجاب ، هر خانواده ای دوست داره بر اساس اعتقادش زندگی کنه و هیچ فردی اعم از نظامی و غیر نظامی حق تعدی به حقوق او را ندارد ، و این یک اصله . حالا کمی بمن بخندید ، تازه فهمیدم توی دوران کودکی اندازه یه آدم و خرش هم نمیفهمیدم . ای ای ای ، سالها شب و روز بدون کوچکترین ردی از دیوار خونه خودمون میرفتم توی باغ همسایه و از اونجا چند باغ دیگه تا میرسیدیم جایی که قرار کتاب خونی جمعی داشتیم . از بین بچه هایی که آن زمان با ما بودند ، هیچ اسمی بیاد ندارم نمیدونم چه حسابی بود من از همون کودکی هم آلزایمر داشتم و هیچ اسمی را بیاد نمیآوردم . که چند مورد هم توی اون دوران سابقه بستری شدن داشتم . از اول صبح جاتون خالی کتک میل میکردیم تا بعد از ساعت اداری و بالاخره افقی میبردنمون بیمارستان و چند روز بعد روز از نو روزی از نو . بعد از مدتی آب خنکشون میشد برای استراحت جنازه ما رو تحویل ننه میدادن تا مثل گوسفند اونقدر به ما بخورونه تا پروار بشیم و مجددا برای سلاخی تحویلمون میگرفتن . دوستان یکی بگه من امروز به چه نتیجه ای رسیدم ، ای بابا نمبخواد زحمت نکشید . بقول مثل معروف ، بی خیال فرستاده شده از SM-G355Hِ من با Tapatalk 2 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ از بس از صبح همه هق هق گریه کردیم چشمامون باز نمیشه. سرمون داره میترکه. یکی بلیط گرفت رفت ایران. یکی دیگه داره فردا میره..... خاک سرده...... یکی دیگه میگه من برای سی ام مامان میرم.... یکی میگه شماها حداقل مامان رو هفته یپیش دیدید. به آرزوش رسید.... آخرین پسرش هم دوماد شد..... لبخند رو لب همه ماسید..... هنوز نُقل و قند سبز نامزدی رو میز بود.... من... فقط 6 ماه بود که میشناختمش....کم بود به خدا کم بود..... مامانم گفت: انگار مامان خودم مُرد دوباره.... مهناز فقط حواست به آبتین باشه. داغون میشه. خواهرم گفت: حالا حالاها کار داره تا آبتین درست شه.... مگه پدر شوهر من 1 ماه بعد عروسی فوت نکرد.....:4564::4564: لعنت به اون راننده ای که زد بهش و پاهایی که توش پلاتین بود رو له کرد و زد به سه تا ماشین دیگه.... برامون دعا کنید :icon_gol: 8 لینک به دیدگاه
sama-sh 6913 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ یک کلام … برای اولین بار توی زندگیم باختم! و این باخت ممکنه باعث مرگم بشه… 7 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ برگشتم به شهر لعنتی ــه دوست داشتنیِ خودم تهران ! 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ دو سالی بود به این باور رسیده بودم که با همه متناسب با شخصیت خودت رفتار کن نه شخصیت طرف مقابل اینجوری همیشه در آرامش و نیکی خواهی بود امروز این قانون زندگیمو شکستم و با یه نفر متناسب با شخصیت خودش رفتار کردم متوجه چهره ی بهت زده و خشمگینش شدم فکر میکنم انتقام کل دوستامو ازش گرفتم اما هیچ خوشحال نیستم متاسفم که مجبور شدم شخصیتتو کنار بزنم تا اون چه که بودی رو ببینی 12 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 شهریور، ۱۳۹۵ آدم وقتی به یه چیزی دلبستگی داره همیشه میره سراغش... مثل همین انجمن.. اما خدارو شکر دیگه نه به چیزی نه به کسی دلبستگی ندارم من امروز سایت هایی که عضو بودم حذف عضویت زدم اینجا متاسفانه حذف عضویت نداره... دوست دارم برم دنبال چیز هایی که واسم واقعا ارزش داره و ماندگاره ... از فردا نه.از همین لحظه شروع کردم.. . . . . . خدانگهدار همه ی دوستان. 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده