رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

چقدر بده یه سری ادما ... مارو نفهمن.... اون موقع است متوجه میشی که داری تو دنیای خودت زندگی میکنی.. کلا بابا بیخیال.. حوصله هیچی ندارم...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

در یک هفته اخیر دو بار رفتم استخر با دو نفر متفاوت

یکیش که باید هی بهش میگفتم تا شنا کنه

امروزی ولی خوب بود هی میگفت شنا کن تا نهایت استفاده رو از وقتمون ببریم.

کلا تا برگردیم خونه خودمون فکر کنم چند کیلو باز اضافه کنم بالاجبار مجبورم نهار فست فود بخورم:whistle:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

یه تغییر اساسی تو کل زندگی یعنی اینکه :

خونه رو که از نو ساختیم کل دکوراسیونم قراره بشه تم فیروزه ای تا آبی درباری و سفید یعنی کلا از لاکی رفتیم تو سفیدددددد

خیلی ذوق دارم که زودتر خونمون آماده بشه وسایلشو بچینینم و بریم توش :hapydancsmil:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ارزو دارم کنار عشقم وجودم تااخر عمرم زندگی کنم.. و ارزو دارم خدا تمام حاجت دل همه ماجوونها رو براورده کنه.. ارزوی مارو هم بهمون با دلخوشی بده... امین.

  • Like 9
لینک به دیدگاه

معمار که باشی...

ذهنت همیشه پره...

همیشه درگیری...درگیر پروژه و درسای تئوری و عملی و..

تحویل پروژه هات که شروع میشه...

ساعت ها واس طرحت فکر میکنی...ساعت ها بازاری خرید واس شروع پروژه...ذهنت هنوزم تو اون طرحه و جسمت هرجا که لازم داشته باشی...

شروع که میکنی....

همه زندگیت میشه کاغذ و چسب و رنگ و مقوا و...

لباست رنگی...

دستات چسبی...

چشمات قرمز...

از درد کمر فقط آه میکشی...

----

این فقط چند خط از زندگی یه معماره...

معماری که باعشق به درساش فکر میکنه و عاشقانه پروژه هاش تحویل میده...

معمار که باشی عاشقانه زندگی میکنی...عاشقانه به همه چیز و همه کس نگاه میکنی...

-----

دلم نمیخواد با همه این سختیا لحظه ای از معماری دور بشم...

پیش به سوی آرزوی بچگیام...آرزوی همیشگی...

 

----

 

خدایا تنهام نذار....

94/10/22

22:18

عطیه

  • Like 10
لینک به دیدگاه

دوست دارم یک ستون تو یک روزنامه...نشد تو یک هفته نامه....نشد تو ماهنامه....نشد تو یک سالنامه داشته باشم...:icon_redface:

 

ببینم مزه ی داشتن یک تیکه کاغذ که در طول زمان مال تو هست و فقط تو می نویسی توش...چیه؟

 

که لقبم بشه مثلا ستون نویس مجله گل آقا (خدابیامرز... همه خودش و هم مجله اش)...

 

یا لقبم بشه ستون نویس فلان مجله یا روزنامه ادبی یا فرهنگی..یا اجتماعی..یا هنری...

 

دوست دارم ببینم وقتی این تیکه کاغذ ها رو بهم می چسبونم...همه شون یک رنگ و بو می دن..یا رنگ عوض کردن...

 

و اگر رنگ عوض کردن اقتضای احتیاج بوده...یا طمع.... یا ضعف...یا اقتضای گذر زمان...

 

 

فانتزی این روزهای من اینه...:icon_redface:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

اینکه یه کاری رو برای کسی انجام بدی بدون درخواست قبلیش ازت لذت خاصی داره . و وقتی اونم همون جوری برات کاری انجام بده علاوه بر لذتش ویجورهایی راه افتن کارت میفهمی راه رو اشتباه نرفتی خیلی حس خوشایندی داره . هرچند دچار فراموشی میشه ولی خب یه جاهایی هم خوب یادش میمونه.. کار مورد نظر میتونه یه کار کوچک باشه یا یه کار بزرگ و حیاتی ولی هرچی باشه خوشحالم راه و اشتباهی نرفتم.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

فردا صبح قراره بریم ماشینمونو به امید خدا تحویل بگیریم.. بلاخره روزش فرارسید.....

امسال با ماشین جدید...

و پرازا اتفاقای خوب.....:icon_gol:

شکر...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دیشب یه فرصت خیلی خوبه کاری رو بخاطره سهل انگاری از دست دادم.....sigh.gif

 

همه میگن قسمت نبوده ... چرا ما همه چیز رو میندازیم گردن قسمتsigh.gif

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بزرگترین آرزوم در حال حاضر حل شدن مشکل یکی از دوستانمه اگر این مشکل حل شد من هم مشکل یک گرفتار رو حل میکنم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دیروز داشتم یه نقشه ی پلید میکشیدم :whistle:

 

یه لپ تاپ جدید ، یه گوشی جدید ، هارد و ... خیلی حال میده ، تازززززززززززززه کلی هم پول :whistle:

 

در عوض باید یه کاری میکردم ، کشتن یه نفر :whistle:

 

احمقانه مهربونم ... :sigh:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

خدایا به بزرگیت قسمت میدم...بتو سپردمش,مواظبش باش هواشو داشته باش تنهاش نذار...خدایا روی خوش زندگیو بهش نشون بده!خدایا کمکمون کن!خدایا بهت اعتماد کردم نا امیدم نکن

  • Like 8
لینک به دیدگاه

فانتزی این روزهای دوستمون sam arch دقیقا فانتزی روزهای سال گذشته ی منه.. روزایی ک همیشه معانی و مفاهیم و واژه ها تو سرم میچرخیدن و دوست داشتم ثبتشون کنم.. جالب هم اینجا بود ک مطمئن بودم مخاطبای خاص خودمو پیدا میکنم و مطالبم روز ب روز بهتر هم میشه..

این شد ک با شروع سال 94 شروع کردم ب نوشتن.. یه سررسید با برگه های تمام سفید برداشتم و از خاطره نویسی شروع کردم.. تو اولین صفحه هم نوشتم: میدونم ک امسال سال متفاوتی برای منه با کلی اتفاقای بزرگ و کوچک اما زیبا.. و ب لطف خدا همین هم شد..

حالا دیگه اینقدر سرم شلوغ شده ک وقت نمیکنم خاطره هامو ثبت کنم.. نمیدونم.. شایدهم تنبل شدم.. آره.. بیشتر تنبل شدم اما یه چیزی رو خوب مطمئنم: رنگ بخشیدن ب رویاها و فانتزی ها یکی از قشنگترین کاراییه ک هر انسانی میتونه انجامش بده..

و من.. ب دنبال فانتزی جدیدی هستم...

  • Like 11
لینک به دیدگاه

وسط خونه بدوشی و جابجایی و پا در هوایی فقط سرما خوردنم کم بود که به امید خدا خوردم .

خیلی خوش میگذره . مخصوصا که ضربتی باید بریم جابجایی انجام بدهیم و تمیز کاری باز برگردیم.

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...