سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ من یه مامان فوق العاده باسلیقه و دیسپلینی دارم که همه کاراش رو برنامه و نظم خاصه از کارای خونه بگیر تا منوی غذایی هفتگی و دخل و خرج خونه و تربیت بچه هاش و رسیدگی به شوهر و .... همیشه ی خدا حرفش بهم این بود اتاقتو مرتب نگهدار وسایلتو سرجاش بزار اینقد ریخت و پاش نکن به موقع بخواب به موقع غذا بخور به موقع درس بخون به موقع تفریح کن و الی آخر اما حالا ... این چن ماه دوری از خونه و زندگی بین دخترای دانشجو و کارمند از شهرای متفاوت با فرهنگ های مختلف بهم ثابت کرده نه من دختر همون مادرم (البته با دو سه درجه تخفیف :5c6ipag2mnshmsf5ju3) وقتی ازم می پرسن از کجایی تا میگم تبریز فوری میگن معلومه نمی گفتی هم میشد حدس زد علتشو می پرسم بیشترشون به این دو سه فاکتور اشاره می کن که دخترای تبریز سفید و چشم و ابرو مشکی هستن و صد البته با سلیقه و خونه دار تو دوره ارشد یادمه وقتی اینا رو بهم گفتن خنده ام گرفت یاد حرفای مامانم می افتادم که مدام از بی نظمی های من شاکی بودو هی دخترای دیگه رو به رخ من می کشید حالا مامانم نیس این دخترا رو ببینه مطمئنا منو زیارتگاه می کنه و روزی هفتاد بار دورم می چرخه نمیدونم من تو این دوسه سال منظم تر شدم یا این دخترایی که تو دورو برم می بینم اینقد شلخته و بی سلیقه شدن دخترایی که من می بینم هر چقدر که برای کاشت ناخون و رنگ کردن موهاشون و اپیلاسیون بدن و بند انداختن صورت و آرایش و حموم وقت میزارن برای نظافت جای خوابشون (ملافه و رو تختی ) و ظروفی که توش غذا می خورن و حتی نوع غذایی که میخورن (اصلا آشپزی نمی کنن ) وقت نمیزارن دیدن دختری که تو سینک ظرفشویی تف می کنه و محتویات معده اشو خالی می کنه ( با عرض معذرت از جمع ) یا موهاشو تو رو شویی خالی می کنه یا جون به سر میشه اشغال های اتاق خودشو که خودش تولید کرده هر شب منتقل بده بیرون و یا .......... یا چیزایی دیگه که جاش اینجانیست و هر دختری باید اون نظافت محیطیشو رعایت کنه نه بخاطر دیگرون نه بخاطر اینکه پشت سر و جلو روش بگن چه دختر با سلیقه ای و از این حرفا بلکه دقیقا به خاطر سلامتی خودش ولی متاسفانه نمی کنه و دیدن این صحنه ها واقعا تاسف آوره اینکه چه بلایی سر اون فرهنگ فکری و سلیقه زندگی دخترا و خانومای ما اومده که تو خیابون خیلی آراسته و شیک و مجلسی ظاهر میشن و تا یه فرد عرق کرده از کنارشون رد میشه فوری صدای پیف پیف و ایش ایش شون همه جا رو پر می کنه ولی تو خلوت خودشون برا خودشون اینقدر شلخته و کثیف زندگی می کنن . چرا از این ور بوم بیافتیم ؟ نه به اون زنای مطبخونه های قدیم که تنشون بوی قرمه سبزی و آش میداد نه به این دخترای ادوکلنی شده تو سینک ظرفشویی تف کن پ.ن یک: امروز صب با یه صحنه فجیع و بسیار کثیف روزمو شروع کردم :84eb3ampc0vsywihe0i پ.ن دو : به قول سیمین بانوی عزیز براستی زن بودن کار مشکلی است : مجبوری مانند یک کدبانو رفتار کنی ، همانند یک مرد کار کنی شبیه یک دختر جوان به نظر برسی و مثل یک سالمند فکر کنی؛... و من -سارا- همه اینا رو دارم تمرین می کنم هر روز و هر لحظه باور کنید خیلی سخته خیلی اونم تو کشوری مثل ایران که پیش فرض اولیه ضمیر ناخودآگاهه همه مردم اینه که زن در درجه اول یه کالاست که یا باید خریدش یا تصاحبش کرد یا با مخ زنی بلندش کرد یا هم اینکه مصرفش کرد و انداختش تو سطل زباله (مگر اینکه بشه مادر بچه ها تون که اونم تو قانون اون حق و حقوق رو به خانوما داده که بهتره حرفی نزنم در موردش) 18 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ دختر بدی شدم ساعت 2:48دارم میخوابم... پاهام داره میترکه از درد آخه بگو مجبورت کردن کفش 10سانتی از صبح پات باشه الان از دردش نخوابی؟؟؟؟؟!!!! من عقل دارم آیا؟؟؟؟؟ عقل داشتم فکر فردا شبم میکردم که باز 6،7 ساعت کفش10سانتی پام باشه و غر نزنم...!!!!! ----- ینی الان باید بخوابم؟؟؟؟؟!!!!! 2:52!!! 8 لینک به دیدگاه
Mahnaazz 13133 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ این دنیا از جهنمم بدتره...... اونجا حداقل تاوان کارایی و ک کردیو پس میدی....... اما اینجا تاوان کاریو ک نکردی میدی....... پس........ من......... جهنم و دوست دارم.........ن این دنیارووووووو...... 5 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ انقدر نقل وقول نگير....روزبه.. اع.... خب ميخوام بنويسم.. جاي همه دوستان خالي با اجازتون ديروز بعداز كار رفتم كردان روستاي سنج واقع در كرج.. تاحالا نرفته بودم روستاي سنج كه روستاي دنج و قشنگ و مردماي با صفا و صميميت انقدر بوي تميزي و تازگي ميومد كه نگو.. به پيشنهاد يكي ااز بچه ها رفتيم كه كلا از غم و ناراحتي ازاد باشيم.. شلوغ بود به نسبت ولي حرف نداشت انقدر قشنگ بود كه دلم باز ميخواد الان اونجا بودم.. روستاي سنج دوازده كيلومتر از خود كردان بالاتر بود .. تا يه قسمتي ديگه جاده نبود و خاكي ميشد.. و روستا ميشد.. جاتون خالي يه دره زيبا ديديم ماشينو پارك كرديم.. رفتيم پايين.. اينم بگم قرار نبود اصلا ما كوه بريم.. از شانس بد من هم كفش پاشنه بلند پويده بودم .. فكرشو كنيد با اون كفش از كوه برم پايين.. كه هم زانوم اسيب ديد كه مهم نيست .. هم دست راستم از كف دستم جز خورد تا ارنجم.. ولي باز مهم نيست انقدر خوش گذشت كه اصلا درداشو فراموش كردم.. از كوه هم اومدم بيام بالا كه ليز خوردم .. پراز گياهان دارويي. وزش باد.. خيلي لذت بخش بود..صداي باد ميپيچيد وسط كوهااااا واي چه حس قشنگي و دوست داشتني.. فقط اسمونو نگاه ميكردمو ميچرخيدم و اشك ميريختم بخاطر تمام نعمتهاش و طبيعت سبزش كه پراز اميد و تازگي بود.. و زانو زدم و از خدا تشكر كردم و گفتم خدايا شكرت.. در بين گياهاني كه هر كدوم از اين گياهان قشنگ با اسمايزيباشون كه خاصيت دارويي داشتن .. كه تو ميشناختي اينكه در بين گياهان هم غريبه نيستي و شناسنامه هركدومشونو ميشناسي و باهركدوم صحبت كردن بهت روحيه ميداد.. اينكه چقدر نعمت فراوونه و خدا ميگه بيا بچين و استفاده كن.. درخت نسترن .. كه ميوه هاش و گلاش زيبايي رو صد برابر ميكرد.. وزش باد و حالت موجي علفهاي هرزو گندمهاي روييده شده.. يه طبيعت بكري رو براي تو رقم ميزد.. و در اخر بارش باران كه نعمت خدارو و رحمتشو برما تمام كرد.. اونقدر زيبا بود كه دوست دارم به طبيعت ديروز بازگردم.. تمام وجودمو پرازا اميد خدا پركردم.. سوار ماشين شديم .. به طرف امامزاده امام موسي حركت كرديم.. امامزاده اي كه اون طرف كوه نمايان شده بود.. به به چه روستاي دلنشيني و تميزي.. اولين ادرس رو پرسيديم كه گفتن اگه مسيرتون امامزادس اين دوتا خانم هم ببريد.. با گويش محلي برغاني صحبت كردن.. و بهم گفتن خدا بهتون سلامتي بده... نيشخندي زدم ولي گفتم ايشالله.. وبعد گفت شما بچه نداريد.. كه ماشين تركيد.. گفتيم نه.. ما دوستيم.. دوست پسرم نيستيم.. يعني شوهرم نيست.. خلاصه رفتيم امامزاده .. بهمون تيتاب با سانديس دادن خوشمزه بود اصلا ميل نداشتماااا ولي خوردم(كلا من بي ميلم) رفتم امامزاده و زيارت كردم براي كل نوانديشان ولي براي خودم نه.. گفتم براي خواهرم دعاكنيد كه خدا بهش بچه بده بچه دار نميشه.. گفت ايشالله اينجا كسي نيومده دست خالي بره.. گفتم الهي امين ايشالله ديگه سوار شديم ديرم شده بود.. باسرعت باد اومديم دو دفعه هم سرپيچ داشتيم شاخ به شاخ ميشديم كه خدا خودش حواسش بهمون بود.. كلا روز قشنگي بود.. خيلي شاد شدم.. بهترين خاطره زندگيم بود كه باتمام وجودم شاد شدم.. و پراز هواي تازه و خوبيها شدم.. ايشالله هميشه همه اون حس خوب رو باتمام وجودشون احساس كنن و اونموقع است ميگي خدايا هستي شكرت 10 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ وقتی بلد نباشیم از یه تکنولوژی استفاده کنیم نتیجه اش میشه این من کاری ندارم کی موافق ماهواره هست کی نیست اما یه چیزی ثابت شده ماهوراه برا بچه بدترین و بزرگترین ظلمه همین میشه دیگه بچه 4-5ساله بیشتر از من 22-23ساله میفهمه ....یعنی بی محتوی تر از اکثر سریال های ترکیه چیزی پیدا نمیشه آخه بچه چرا باید بفهمه خیانت چیه ....واقعا متاسفم قول میدم تو آینده نزدیک سن ازدواج به 15سال برسه همینجور که تو این مدت به 19-20سال رسیده دهه هفتاد اینجورین ببینید این دهه 80-90چی خواهند شد البته بچه تقصیری نداره پدر مادرا سهل انگارن قدیما بچه ها معصوم بودن آدم خوشش میومد الان بیچاره بچه ها اصلا به دل نمیشینن از بس که زیاد میفهمن زیاد فهمیدن بد نیست اما زیادی فهمیدن نسبت به سن بده هیچ کسم نمیتونه بگه اینا آزادی و غیره هست...من میگم تو پدر مادر داری به بچه ات ظلم میکنی والسلام 15 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ خيلي هم ماهواره خوبه مخصوصا اينكه همه سمت ها رو داشته باشي.. تازش مامانتم با فاينر بتونه درستش كنه.. الان ارتاش منو خفه ميكنه:hapydancsmil: 9 لینک به دیدگاه
Mahnaazz 13133 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ آهاااااااااااااااااااااای..........{ماندگاری} ندارید....لطفا {یادگاری} نذارید........ 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ گوش دادن به موسیقی های به شدت غمگین یک نوع خودآزاریه و من به این خودازاری بدجور مبتلام 11 لینک به دیدگاه
Dreamy Girl 6672 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ چرا؟ واقعا چرا؟ نه واقعا چرا؟ بعضی چیزا واقعا دست خود آدم نیست مونده به شانست ! منم که بد شانس !!!! از هرچی خوشم میاد یه جوری میشه که نشه آخر سر .... 9 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ چقدر تحمل بعضی آدمها سخته تو زندگی اونم توی گرمای وحشتناک بهار و تابستون کلا یه عده هستند حرف که میزنند من آتیش میگیرم چه برسه که هوا هم گرم باشه. 12 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۴ بعضی اوقات آدم یه عالمه حرف برای گفتن داره...از همه چیز...از زندگی،از آدما حتی از خودش.. اما خیلی کم گوش شنوا پیدا میشه...شاید هم اصلا پیدا نشه! کسی که فقط گوش کنه و بگه میفهمم چی میگی بدون اینکه بخواد قضاوت کنه دوستی که بشه باهاش حرف زد و بعدا پشیمون نشد 12 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ نداشتن اندكي از چيزهايي كه دوس داريم، خودش چاشني خوشبختيه 9 لینک به دیدگاه
fakur1 10129 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ امروز خیلی غمگینم. نه بخاطر قهرمان نشدن تراختور. بخاطر خیانتی که در حق تیم مجبوبم انجام دادند. علیرضا منصوریان در گفت وگو با سایت برنامه نود تایید کرد که یکی از مسئولان فدراسیون فوتبال به نیمکت تراکتورسازی گفته که بازی سپاهان و سایپا نتیجه ای است که با آن تراکتورسازی تبریز قهرمان می شود. کارشان کثیف و غیرحرفه ای بود. 5 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ من امشب سکته نکنم خوبه.... سرویس عروس 14میلیون خریده بودن هدیه کوچیکه بود.... ----- با این پول بخدا میشد 2تا جوون بهم رسوند خیلی از بیمارا کمک کردچ بدونم هر چی..... آخه مگه گرون بودن و ظریف بودن سرویس کلااااااااااسهههههههه؟؟؟؟؟؟ ------ داداشم حق داره میگه 200میلیون بدید زن بگیرم.... ----- خدایا این دخترا رو به راه راست هدایت کن...آمین. 11 لینک به دیدگاه
Mahnaazz 13133 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ یاد گرفته ام که هیچ فرقی نمی کند چقدر خوب و وفادار باشم....... زیرا همیشه کسانی هستند که لیاقتش را ندارند ..... 10 لینک به دیدگاه
m.sh1992 2210 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ یه زمانی افراد عاقل خودشونو ب دیوانگی میزدن اما الان یه نگاه سطحی هم ک ب جامعه بندازی چندتا ایراد اساسی میتونی پیدا کنی.. یکی از اونا هم افزایش عاقل نماهای جاهل هست.. و فکر کنم یکی از بدترین معضلات واسه جامعه است.. کلا انگار همه دارن با هم یا حتی با خودشون لج میکنن.. جالبه دلیل یا دلایلشم ربطی ب خودشون نداره و بیشتر اوقات متاثر از رفتار افراد دیگه است.. روزگار عجیبی شده 9 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ امروز حوصله ندارم.. نميدونم چرا.. 9 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ بیچاره مردمم بیچاره تونی چقدر بد بود دیشبشرافت؟؟؟ 9 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ حیدرخان عمواوغلی، کربلایی علی موسیو، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی و ... کجا؟ این پانترکهای قومگرای فاشیست دوزاری کجا؟ اگر از بین ایرانیها من فارس اسطورهای داشته باشم اولیش حیدرخان عمواوغلی هست. 6 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۴ چقدر حالم دگرگونه... بلندشدم برم خريد دلم باز شه كلا ريختم بهم.. اومدم يه گلدون محمدي بخرم.. حالشو نداشتم.. اونم من كه گياه ميديدم حداقل دوسه تا گلدون ميخريدم.. وقتي تو خيابون راه ميرفتم با خودم فكر ميكردم چقدر تغيير كردم.اون حس و حال رو ديگه ندارم.. اومدم گفتم قانون جذب كنم كه بهترين ها رو و خوشي ها رو جذب كنم كه يه لحظه نميدونم چرا چشمو تو اون خيابون بستم كه با برخوردم به يه اقايي و خيس شدن بدنم ديدم بستني هاي قيفي طرف مقابلمو با چشمان بستم و اون انرژي جذب تبديلش كردم به بستني توام با لهشدگي.. خندم گرفته بود ترسيدم بخندم هرچي از دهنش مياد بهم بگه.. فقط گفتم معذرت و رفتم بستني خريدم براشونو دادم بهش گفتم خودمم بخورم. يه دونه ام براي خودم خريدم.. توفيق اجباري شد ولي خنك شدم.. گفتم عجب قانون جذبي بوداااا.. خدايي من بودم بستني له ده رو همچين ميماليدم تو صورت طرف قشنگ حواسش جمع بشه(البته نميكردم اينكارا رو ) چون توهم بود.. خلاصه اومدم سوار ماشين شدمو يه ذره ميوه خريدمو اومدم خونه... كلا باز انرژي نگرفتم.. خيلي بي حس و حالم چرا اخه.. فردا بايد جايي برم كه دوست ندارم.. 9 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده