saghar... 6666 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ چقد این دوراهی که توش گیر کردم مبهم و سخته....خدایا خودت کمک کن 3 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ توی تاپیک امیدواری موشها داشتیم از امید صحبت میکردیم که آدم به امید زنده اس و ... vergil حرف خوبی زد:"بعضی وقتا هم نتیجه عکس میده..امید الکی داشتن..." اگه امید نداشته باشی و یه اتفاقی بیفته سخت نیست پذیرش اون موقعیت.اما وقتی امید داشته باشی.وقتی تمام توکلت به خدا باشه و نشه..اصلا نمیتونی بپذیریش چه برسه به اینکه به شدت سختیش فکر کنی.. حالا داشتن امید خوبه یا بده؟؟!! 8 لینک به دیدگاه
saghar... 6666 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ روبه روی خونمون مدرسه هست و از کله سحر که میان از این اهنگای دهه فجری میذارن تا ظهر من دیووووووووووونه شدم دیگه 9 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ ي اشتباه كردم كل خانواده هارو بهم ريختم :| :| :| دختره خنگ :| 7 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ اگر ما انسان ها 5 سال از زندگیمون رو درست بسازیم نه تنها همه زندگی بلکه کل جهان اباد میشه ، این 5 سال لعنتی بین 20 و 25 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ سی سالگی یعنی سن دغدغه ها ، سن درگیر شدن با مشکلات واقعی ، سنی که فرصتی برای جبران اشتباهات نیست ، سنی که فرصت های طلایی از دست رفته 8 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ صاحاب این تاپیک کجاست که مث نقل و نبات نقل قول میگیرن ؟ یاد بچه دبستانیا افتادم که چغولی یه دانش اموز رو به معلم میکنن و کیف میکنن اینجا که میام حس غربت میکنم ؛ انگار تو یه محله غریب رفتم که دارم قدم میزنم و از این کوچه به اون کوچه میرم اما هیچکس و هیچ جا رو نمیشناسم دوستایی که اینجا موندن شاید به اندازه انگشتای دستم هم نباشن حس خوبی نیست 6 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ دارم به این فکر میکنم کاش ادمها قدر همو میدونستن قدر بودن همو میدونستن شاید فردا زنده نباشیم 7 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۳ همینطوری ، یهویی ، دلم برای اینجا تنگ شد . برای این تاپیک ... برای همه جای این انجمن و بچه هاش :icon_gol: 8 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۳ این تاپیکو زدم: [h=1]دوازده هزار تومان به حقوق محیط بانان اضافه شد ![/h]یاد این جمله افتادم:با خود فکر می کنم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق می ریزیم و وضعمان این است !و آنها در آن سر دنیا عرق می خورند و وضعشان آن است نمی دانم اشکال در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن. دکتر شریعتی 7 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۳ هـمـه رفـتـنـد ولـــی ایـن " دل " مـا را هـمـون که فـکر نمی کـردیـم سـوزونـد ... 13 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۳ به جز خوابِ شب، بقیه خواب ها بی ارزشن :| یعنی انگار هیچ نخوابیدی :| خوابی که از بعد از روشن شدنِ هوا باشه، خیلی بیخوده :| بعد تازه حالا بقیه روز رو 10ساعت هم بخوابی باز کمبودِ خواب داری :| بعد هی الکی فکرِ بیخود میاد تو ذهنت :| ناشنوا که شدم نابینا هم میشم کلکسیونم تکمیل میشه :| دلم تنگ شده واسه اینکه درست صداها رو بشنوم :( موزیک هایِ به این قشنگی بعد وقتی گوش میدم انگار کامیون داره بینش بوق میزنه :( 11 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۳ میدونین دارم فکر میکنم شاید سخترین راه بهترین راهه چون اقلا دوروبرت یکم خلوته و بهتر میتونی با فکر و اینده نگری قدم برداری همیشههمه به فکر راحترین راهن و در شولوغی این راحت ترین راه خودتم گاهی گم میکنی حالا بماند که اصلا به فکر هدفت هم نمی افتی ولی خوب خیلی سخته //.... 10 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۳ هنوزم گاهی مثل بچگیام فکر میکنم خدا توی آسمونه وقتی موقع شب بر میگردم خونه از موقعیت خلوت بودن خیابونا استفاده میکنم و چشمامو میدوزم به آسمون و با خدا حرف میزنم.اون موقع دوست دارم دیرتر برسم خونه.بعضی وقتا فکر حس میکنم یه مانعی بین من و خدا هست.دوست دارم بشکنمش.نمیدونم چیه و چجوری...... 10 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۳ چه بارون قشنگی داره میاد پاک زلال و روون اما " تــو " نیستی پس فقط تماشا میکنم از پشت پنجره تاریک ... 8 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۳ از اعضای خانوده ی مجازی بخصوص دوستانی که به یادم بودن بی نهایت سپاسگذارم 12 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۳ همه رو برق میگیره مارو چراغ نفتی....به خدا 6 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۹۳ نم نم بارون... صدای رعدوبرق... یادش بخیر... ترسی داشتم که به هیچکس قابل گفتن نبود... یااگه بود غرور من نمیذاشت گفته بشه... الانم بارون میباره... ولی با همه ی صداهاش آروم میشم... یه حس خوبیه... یه حس تغییر که قابل وصف نیست... حتی خودمم باور نمیکنم... این "منم" خوشحالم... 8 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۳ همیشه دلم میخواست یه دختر داشته باشم اما از دیشب تا حالا خیلی این حس بیشتر شده اگه یه دختر داشتم،دستشُ میگرفتم میاوردم سرشُ محکم تو بغلم فشار میدادمُ موهاشُ نوازش میکردم بعد آروم درِ گوشش میگفتم دخترم زن بودن غمگین ترین شادیِ دنیاست... 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده