رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

شَلغم بار گذاشتم برای یک دوست...که عقایدش در دست و همه جا در حال فریاد زدن است...

 

به خود ناسزا می گوید که چرا قبلا اونطوری فکر می کردم و الان هلهله که "بَه بَه" که "بَبَبَه بَه" الان اینطوری فکر می کنم!...

 

و من لبخند می زنم...که از کجا معلوم.. فردا باز طور دیگری فکر نکنی و باز داستان ناسزا و هلهله تکرار نشود...

 

بیا دوست خوبم...بیا این کاسه ی شلغم رو بگیر...برای سرمایِ ذهنت "خوب دوایی ست"...

.

.

.

کسی که که هر جا و هر مکان می خواد نخود عقایدش رو داخل هر آشی بندازه!..حکایتش می شه حکایت میرزا قَشَم شَم1...

 

بعد از یک مدت دیگه کسی زیاد بهش توجه نمی کنه...

 

دنیا...دنیای پی بردن به اشتباهاته...اونکه بیشتر داد عقایدش رو سر دیگران بزنه...امکان به اشتباه رفتنش بیشتر می شه...

 

بخور دوست خوبم...شلغمی که بار گذاشتم برات رو بخور...:icon_redface:

 

 

1.میرزا قَشَم شَم:(قَ شَ شَ) (ص مر.) (عا.) = میرزا غشمشم : 1 - کسی که خود را لوس می کند و بیشتر از آنچه که هست جلوه می کند. 2 - منشی بی مایه و پُر ادعا.

 

 

در برخورد با یک دوست که هی بی جا و به جا عقایدش رو در قالب هر موضوعی بیان می کرد این متن جاری شد...از این دوستان واقعی و مجازی زیاد داریم...بهشون لبخند بزنین...:icon_redface:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

شیشه خرده های آن ها را نمی بینم فقط دل هایی بلورین می بینم؛ حتی وقتی از رگهای وجودم، خون واقعیت می چکد؛ تیزی آن شیشه خرده ها را حس نمی کنم...

جلوی قاضی های روزگار می ایستم ... کاسه چه کنم چه کنم دستم نمی گیرم که خیلی وقته ترک برداشته؛

خیال و احساسم از غل و زنجیر اتهام، سنگین تر است، دادستان دورم می چرخد، خیال و احساسم را نشانه می گیرد، خطابم می کند، متهمم می کند، سرزنشم می کند، صدایش را بلندتر می کند، فقط آن لحظه را می بیند که به باورش، جرم است.

او دختربچه درونم را مثل حافظ شیرازی چارده ساله می بیند، اما نمی داند که دختربچه های چارده ساله، کسی را محرم اسرار نمی بینند، صندوق دلشان را با هر خرت و پرتی پر نمی کنند ، رسوایی دلهای چرکین را به دختر بچه درونم نسبت می دهد!!!

بسته بودن پنجره هایم را در شباهنگام، به معنای عدم طلوع آفتاب فرداها تعبیر کردند و گفتند آفتاب به تو سـَر نمی زند! تنهایی آرامش بخش مرا نیز مجازاتم خواندند و این بود که بازی های کودکانه ام را نیز به حساب رفتارهای بیخردانه گذاشتند و بین چندین و چند ممیزی قبل از اسمم، بهترین را دیوانه، خواندند!!

 

وکیلی اختیار نمی کنم؛ معمولا سکوت می کنم تا نفس آخر چرا که مجانین، حرفشان اعتباری ندارد!

در سرزمین من، افراد را مجنون خوانده و مجانین را با جدیت تمام محاکمه می کنند، سر در نمی آورم!!

بعضی وقتها حکم برائت را قاضی قرائت می کند... حکم اعدام را بارها برایم خوانده اند، تا پای دار رفته ام اما برگشته ام!

نمی دانم بار بعدی، کِی و کجا به پای دارَم می برند!

 

هر بار وصیتی می خواهند بنویسم

سهراب آدرس خانه دوست را نوشته بود؛ کجایی که ببینی، حالا دوست را گدا می انگارند.... گدایی پادشاه دل را می بینیم سهراب جان!!

صداقت و پاکی را باور کرده ام! با اینکه می گویند چیزی به این اسم و آدرس در کار نیست پس آدرس صداقت و پاکی را برایشان می نویسم؛ :

 

" از زبان متهم می خوانید، صداقت و بی غرضی اش را هیچ مرد و زنی در مقام قضا باور نکرد!

آدرسش را می دهم تا شما هم نفر بعدی را روی صندلی اتهام ننشانید، زودتر پیدایش کنید قبل از آنکه قاضی بعدی شما باشید:

 

همان جایی بود که پاک کن بر رد پاهایتان می کشید؛

تا نفر بعدی، جرم بر گردن بگیرد

قبل از آنکه خطی قرمز بر صفحه های سبز بکشید و بگویید اشتباه است!!

موقع لگدمال کردن علف های هرز، قبل از آنکه پا بر سر نهال کوچکِ راستی بگذارید!!!

لحظه ای قبل از افتادن قطره آخر کاسه لبریز صبر مخاطب

قبل از آنکه که هر دستی را به نشان گدایی پس بزنید؛

که تیشه به دست، به جنگ باورهایتان بروید و بدانید صداقت و راستی هست،

دلتان را خالی از شیشه خرده های خودبینی کنید،

قول می دهم سایه های سیاه کج باوری ها را با روشنای فکر و تعقل شکست می دهید!

 

و کلام آخر امان از دست قاضی ها و دادستان های روزگار؛ با شماها هستم!!

چشمان زیبایتان، پشت عدسی های بدبینی عینکتان، هنوز هم زندگی را وارونه می بینند!

لبتان همیشه به خون مجرم های خیالی تشنه است! قبل از جلسه، چایی میل بفرمایید؛ اگر هم چایی دوست ندارید، مهمان قهوه ای تلخ باشید

کام تلخ پس از قهوه، را با تلخ مزگی هایتان تلخ تر نکنید

چند بار بگویم وای!! داغ داغ نخورید آن چایی شتاب زدگی را! "

 

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو دنیایی که حریم خصوصی آدم ها بی اهمیت ترین چیز ممکنه، راهی نداری جز این که خودتو بزنی به بی خیالی...در حالی که الکی لبخند میزنی وانمود کنی که اصلا ناراحت نشدی در حالی که ذره ذره در درونت آب شدی...

گاهی وقتا اعتماد کردن به آدم‌ها و حساب باز کردن رو درکشون از ارزش این اعتماد یه آرزوی دست نیافتنه

 

خطاب به خودم و همه کسایی که این متنو میخونن:

هیچ وقت نذاریم پرده حرمت و احترام بین خودمون و دیگران به خاطر تجسس‌های بی مورد کنار زده بشه... چون وقتی این اتفاق بیفته هیچ بازگشتی به عقب وجود نداره... یه کاری نکنیم که آخرش پشیمونی دو طرفو رقم بزنه...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

پروفایلم خودش آهنگش رو عوض کرده به آهنگ قبلی ....:ws3:

دوست نداشته عوض کرده ،باید بهش احترام بذارم یا اینکه آهنگ رو برگردونم....؟مسئله این است....:w58:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

تا کسی باورش را تعلیق نکند، هیچ چیز نمی تواند بفهمد! برای ابد، راه فهم برای او بسته است کسی که همه چیز را براساس عقیده خودش بخواهد بفهمد، هیچی نمی فهمد. نه اینکه باورش را از دست بدهد بلکه در پرانتز بگذاردو بعد فکر کند که چی درست است و نیست و الا اگر بخواهد همه چیز را با عقیده خودش بخواهد بفهمد تا ابد راه فهم برای او بسته است.

منبع : سايت استاد ديناني

 

 

(( بالاخره يك پاراگراف پيدا كردم كه تونسته بخشي از افكار دروني من رو راحت بيان كنه ))

 

((من بايد براي بيان افكارم زبان و گفتار خودم رو قوي كنم ! ))

  • Like 16
لینک به دیدگاه

درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است

 

غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده

 

و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود

درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته

 

و انسانها به دور خویش میگردند

 

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست

 

دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید

 

غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود

 

درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم

 

شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست

حسین پناهی:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 12
لینک به دیدگاه

وقتی یه کار سنگینی پیش میاد اولین اسمی که یادشون میاد اسم منه ، فرقی نمیکنه تو حیطه وظایفم هست یا نه ، ولی وقتی زمان تقدیر و تشکر و پولش میرسه اصلا کسی یادش نمیاد فلانی چقد زحمت کشید چیزیم میگی میگن در راه رضای خدا کار کن ، اینم روزگار ماست:ws37:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

دلتنگم اقاجون

دلتنگ دلتنگتم

با پاهای پیاده زدم به جاده کوله بارم غم

دلتنگم اقاجون

دلتنگ دلتنگم

با پاهای پیاده ،زدم به جاده کوله بار غم

Emam_Reza.jpg

  • Like 9
لینک به دیدگاه

***‌ گاهي بايد رفت تا ماند !

 

گفتم بي معرفتي نشده باشد ... وگرنه آرام ميرفتم ! ****

____________________________________________

 

 

براي جستجوي زندگي بايد خب بگردي ....

 

براي يافتن زندگي نبايد آرزو كرد ف نه بايد خيال كرد ... بايد دويد ! دويد و دويد بلكم به مقصد رسيد !

 

فعلا كاريه كه شده

 

همه زنده ايم !

 

كار از كار گذشته ...

 

بايد زندگي كرد ! همين ...

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دیروز یه تصمیم سخت وجدی رو گرفتم کار خیلی خوبی کردم

هرکسی تحملی داره خیلی که اذیتشون کنید میرن با تمام دوست داشتننش میرن چون باید فرق بودن ونبودن مشخص شه

پس قدر همو بدونید

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نمیدونم چرا وقتی به کمک دیگران احتیاج داری همه کار دارن یا نیستن یا خودشون مشکل دارن............:w000:

اما وقتی دیگران بهت احتیاج دارن خدانکنه که نتونی کمک کنی از شمر و یزید و عمر سعد هم بدتر و بدجنس تری..........:sigh:

:banel_smiley_4:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

خدایا اصلا به این فکر میکنی منم ظرفیتی دارم؟

نمیتونم بکشم؟

خدایا اصلا تو فکر هم میکنی؟

خسته نشدی از عذاب دادن؟

خجالت نمیکشی اون دنیا جهنم هم میزاری؟

این دنیات خیلی خوش خوشان همه هستش؟

خدایا ازت عصبانیم

میخوام سرت فریاد بزنم

تو حق نداری بنده هاتو انقدر عذاب بدی

تو در برابر بنده هات مسئولی

اینو یادت رفته؟

میخوام بهت یادآوری کنم

خدایا چرا خوابییییییییییییییییییییییییییییییییی؟

بیدار شو

خستم خستم:4564::4564:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

آنقدر حنجره پاره کردیم برای گذشته ها..که دیگر هویتی نمانده در حال...تا آیندگان از آن فریاد بسازند...

 

از 360 روز سالمان...370 روز شد: روز کوروش!...و برایمان پیام تبریک آمد!

 

و هر روز برای رنگ لباس هایمان هم از او نقل و قول می کنند...

 

کتیبه اش شد مامن هزاران فرمان و هزاران فرمایش که به او نسبت می دهند...تنش را در گور به لرزه می اندازد بعضی از این فرمان های انتصابی!...

 

نافمان را با افتادن بریدند...یک بار از این وَرِ بوم....یک بار از آن وَرِ بوم...

 

گاهی هم بد نیست برای تغییر ذائقه...میان بوم بشینیم...شاید این بار بالا رفتیم..به جای پایین رفت و پس رفت های مکرر...

.

.

.

درود بر شرف مردان و بانوانی که در گذشته بودند...و برای اعتلای خاکشان از جان گذشتند...

 

و دورد بر آنانکه در حال...به جای نشستن و روایت جعلی ساختن و نشر آن ها...با همتشان برای فردای خاکشان...تلاش می کنند...:icon_redface:

 

 

 

 

 

  • Like 13
لینک به دیدگاه

هر کسی گرفتاریهای خودشو داره

انقدر فکرم مشغوله که همش خوابشو میبینم

حالا که چندتا کار با هم شده زمان هم عجله داره

حکمتش چیه که همه چی بهم گره خورده من سر در نمیارم!!!

  • Like 11
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...