رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

دلم از این بستنی متری گنده ها میخواد...کاکائویی ام باشه

دوستامم باشن..برفم بیاد

بعد هم یخ بزنیم هم بستنی بخوریم

ساعت دوشبم برگردیم خونه که اصلا امکان نداره:ws3:

لینک به دیدگاه

فنِ کمر 3 امتیازی می زنه بعضی واژه ها...

 

اینکه از بالا بزنه به زمین..

 

حکایت ریختن ظرفِباورها از روی یک میز هست...

 

که بعد از اینکه چینی بَنزَن اون را به هم وصله کرد...دیگه اون چینی های قدیمی نیستن...فرق کردن...

 

این میون..مهم اینه که چه فرقی...

 

یکی بعد از فَنِ کمر...پا می شه با یک خورجین تکون1 و یک بُز کِش2 و یک کُنده مشک سقا3 بازی رو بر می گردونه...

 

یکی هم بعد از فَنِ کمر...ثانیه شماری می کنه که بازی تمومه شه...

 

شایدم اون آخرا یک اِشگل گربه هم بخوره از حریف...

.

.

.

فرق کردن این میون مهم تره...

 

خوب فرق کردن...یا بد فرق کردن...مسئله این است!:icon_redface:

 

 

 

 

 

 

1.خورجین تکون:وقتی دو خم را می گیرند، حالت بدن مثل خورجین تکان دادن است

 

2.فن بُز كِش: از فنون قدیمی ایرانی می باشد و در زمانیكه دو حریف در حالت سرشاخ و ایستاده در حال مبارزه هستند،‌ اجرا می شود. بدین صورت كه برای اجرای آن باید همزمان یكدست را پشت گردن حریف قرار داده و دست دیگر را به پای مخالف حریف رساند، در این مرحله همزمان با وارد آرودن فشار بر روی گردن حریف، پای مخالف وی را از مچ به سمت داخل می كشیم و حریف را به سمت عقب هل می دهیم.

3.فن کندهٔ مشک سقا:مجرى بعد از گرفتن کمر حريف، در حالى‌که در يک طرف بدن او به روى پاهاى خود قرار مى‌گيرد، به‌سرعت حريف را تا ارتفاع بالاتر از کمر، بالا مى‌آورد به‌طورى‌که کمر حريف از يک سمت کاملاً زير بغل دست نزديک مجرى قرار گيرد و سپس در همين لحظه، با بردن کمر و نشيمنگاه خود به زير مرکز ثقل بدن حريف در حالى‌که زانوهاى مجرى نيمه‌خميده هستند، با راست کردن پاهاى خود، پائين‌تنهٔ حريف را از پشت به‌طرف بالا پرتاب مى‌کند و بالاتنهٔ او را به‌طرف پائين سرازير مى‌نمايد و با وارد ساختن ضربهٔ کمر و نشيمنگاه خود، حريف را از جلو به گونه‌اى پرتاب مى‌کند که مستقيماً به روى پل مى‌رود.

لینک به دیدگاه

یه ذره دلم گرفته.....:sigh:

یه دل گرفته کهنه ای هم هست که با یه کوه رفتن.. از دلم میره. ولی وقتم نمی کنیم بریم...:hanghead:

وای کاش هایی که مثل خوره افتاده تو ذهن و قلب و روحم....:imoksmiley:

حس خالی بودن.. حس سکوت حس ......:shame:

پرازغمم..... پراز آه..:no:

دلم میخواد .هیچی ولش کن.. دلم اصلا نمیخواد..:viannen_38:

فقط یه تخته شکلات تلخ الان بود کلی انرژی میگرفتم.. :druze3cfjhkv7q65cc0

ایول بهم رسید همین الان خدایی داداشم یه تخته شکلات تلخ برام اورد. ایول ..تو این لحاظات تاحالا فکری کردی یا دلتون چیزی خواسته بعد براورده بشه .. و اون موقع بگی کاش از خدا یه چیزه دیگه میخواستم. من زیاد شدم. ولی خدارو شکر میکنم. به داده ها و نداده هاش..:ws21:

به حکمتش و مهربونی هاش.. پررحمته و هرروز با نعمتهاش از اسمون سرازیر میشه و منتظره ببینه که خالصا مخلصا این نعمتها یو رجمع میکنه..

..

خدایا ما رو میبینی.. چقدر دلم میخواد دستمو بگیره و ببره.. ولی اونقدر گناه داریم که خدا نگاهمونم نمیکنه...:sorry:

به قول داییم.. باز برای خودت دوختی..:girl_blush2:

راست میگه..:smiley-gen165:

خدایا مخلصیم. یه دل شاد به من و همه بده.. که همه منتظر این شادی از ته دلن........ من اون شادی رو میخوام. که از ته دل باشه.. نه زودگذر.....................

آمین.:ws21:

 

 

 

روزی که صبر در باغ زندگیت بروید،به چیدن میوه پیروزی امیدوار باش.

 

صبورانه درانتظار زمان بمان!

 

هرچیزی در زمان خودش رخ میدهد.

باغبان حتی اگر باغش را غرق آب کند .درختان در خارج از فصل خود میوه نمیدهند .

لینک به دیدگاه

یادم میاد بچه که بودم بعضی وقت ها با خواهرم یواشکی بابام رو نگاه می کردیم

 

ساعت ها با دست مشغول جمع کردن آشغال های ریزی بود

که روی فرش ریخته شده بود...

 

من و خواهرم حسابی به این کارش می خندیدیم !

می گفتیم آخه چه کاریه ؟! ما که هم جارو داریم هم جارو برقی !!! همیشه هم خونه رو جارو میکشیم

 

چند روز پیش که حسابی داشتم با خودم فکر میکردم که چه جوری مشکلاتم رو حل کنم

 

یهو به خودم اومد دیدم که یک عالمه آشغال از روی فرش جلوی خودم جمع کردم...

 

سلامتی پدرم:icon_gol:

سلامتی پدرائی که دغدقشون اینه که بچه هاشون با پول حلال بزرگ بشن

لینک به دیدگاه

یک روز خیلی خوب رو به سر گذاشتم.

دیروز رو میگم.. ولی حیف تموم شد و میدونم دیگه تکرار نمیشه..

خیلی روز پری و شادی برام بود. البته از یه ساعتی به بعدش.. کیک درست کردم.. خیلی خوشمزه شده بود جای دوشتان خالی// ...............شبم که خیلی ترکوندیم.. و نصفه شبی گشنمون شد با صبر و حوصله برای خودم ساندویج درست کردم و خوردم بازم جاتون خالی:ws3:

 

 

 

ولی بعدش از دماغم درومد.. که بماند چرا........:sad0:

لینک به دیدگاه

زمان داره زیادی تند پیش میره . . .

 

عقربه ها عجول شدن . . .

 

و من خنثای خنثی . . .

 

نه شادم از گذشت زمان نه ناراحت . . .

 

تازه از خواب عمیق بلند شدم . . .

 

خوابی که چیزی ازش تو ذهنم نمونده . . .

 

.

.

.

 

باید به عقربه ها برسم . . .

لینک به دیدگاه

چقدر روز پر مشغله و پر اتفاقی بود!خداروشکر که اخرش خوشحالم

از عصبانی شدن من....که خودمم باورم نمیشد عصبانی شدم :w58:

تا خرید برای یه سفر و خنده از ته دل

فک کردن و لبخند زدنای زیرزیرکی به کارای درستی که انجام دادم

درسا و فعالیتایی که دوسشون دارم،

خرید کردن برای نی نی به دنیا نیومده ابجیم:hapydancsmil:

و قربون صدقه رفتن بابا برای دختر به قول خودش کوچولوش و تند تند بوس کردن از گونه های مامان که همیشه از دستم فراریه!وهمچنان شرمندگی من برای جبران نکردن مهربونیاشون..

فک کردن به اینکه لذت بودن کنار این دوتا فرشته و ار تنهایی دراوردنشون و عصای پیر شدن براشون اندازه کل دنیا برام می ارزه و دنبال محبت جایی دیگه نیستم

اینجا خونمه و پر از انرژی های مثبته که من باید به همشون پاسخ بدم

گفتن شکر خدااا هزاران بار برای اینکه خوده خودمم...تونستم از خودم مراقبت کنم و زیر قولم نزنم.

حالاهم انتظار برای مهمانی ویژه!!!

خدایا بازم شکر...یه کاری کن غم تو زندگیه کسی نباشه:icon_gol:

لینک به دیدگاه

كسي كه جزء آدماي مهم و با ارزش زندگيته، ازت ميخواد كه ببخشيش! به خاطر اشتباهي كه در حق ات كرده...

و تو ميدوني كه چه ببخشي، چه نبخشي...بازم احتمال تكرارش به مقدار خيلي زياد وجود داره

"بخشش عزيزم...نپرس چرا، فقط ببخش..."

من بخشيدم ولي بخشيدني كه سرانجام خوبي نداره!

خدايا...:sigh:

لینک به دیدگاه

باز سرفه هام شروع شده.. پارکینگمون تهویش خراب شده. تمام دودها میاد به سمت بالا .. از سرفه خفه شدم...

الودگیم معضلی شده ها....

دیشب اصلا خوب نخوابیدم. خواب همه چی دیدم. ولی نمیدونم چی بود...

دلم میخواد برگردم به دوران دبیرستانم و دوره کاردانیم با دوستام.. دوستایی که پراز مهر و محبت و شادی بودن. چه دوران قشنگی بود.. دلم میخواد هممون جمع بشیم بریم مثل اون موقع ها بگردیم.

دلم میواست با استادمون.. مثل اون دوران کوله بارمونو پرکنیم و با یه بسم الله شروع کنیم. یه قسمت از مازندران رو انتخاب کنیم. و بریم برای شناسایی..

چه حالی میداد /کلی از کوه بالا میرفتیم.. با یه پا گذاشتن روی فضولات حیوانی که زیر برگهای درختان پنهون شده بود. لیز میخوردیم. میرفتیم پایین .. و باز مسیر رو میرفتیم بالا...

یاد عروس محله بخیر. 1800متر از سطح دریا بالابود...

و با ماشین رفتیم بالا. بچه هایی که توان داشتن میرفتن بالاتر با پای پیاده ماهم میشستیم پایین.. پایین ما همون بالا بود با این تفاوت بالاتر که قله باشه نمیرفتیم..

یادمه تو عروس محله پام ضرب دید از اون بالا قل خوردم خوردم به دیوار حصار یه باغ.. چه ضربه بدی هم بود.

ولی موقع قل خوردن چه حس قشنگی بود....حس ازاد حس شادی....

یادش بخیر... چهتلخه که دیگره تکرار نمیشه و فقط خاطره است.:icon_gol:

لینک به دیدگاه

تو زندگی اتفاقایی میفته که آدم مجبور میشه برگرده به عقب برگرده و برگرده رفتارشو کاراشو آنالیز کنه که بدونه کجا اشتباه کرده که الان ثمره اش شده حال حاضر شده رفتار دیگران شده .......میشه برگشتو نگاه کرد و دوباره ساخت زندگی رو مهم اینه که بدونی چیکار باید بکنی:icon_redface:

 

دیشب اتفاقای عجیبی افتاد که هر کدومش یه تلنگری بود برام :hanghead:

 

وای که چقدر بچه بودن خوبه:icon_redface:اما دارم میبینم که خیلی بزرگ شدم بزرگ شدن خوبه اما رها و آزاد بودن کودکی یه چیز دیگه اس کاش میشد همیشه رها باشم:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

دیگه دوست ندارم خوب باشم، دیگه نمی خوام حواسم به همه باشه

دیگه نمی خوام از همه چی خودم بزنم ب خاطر بقیه ...........

اخرش هم بگردن بگن ...:sigh:

 

تازه فهمیدم فقط باید به فکر خودت باشی ....

دیگه مردم قدر شناس خوبی هات نیستن هیچ، تازه طلبکار هم هستن...

خیلی هم زور داره که فکر میکنن همه لطف های تو، وظیفه ت بوده ...:sad0:

لینک به دیدگاه

صبح با صدای تلفن بلند شدم.. سرم خیلی درد میکرد. بلند شدم رفتم بیرون رو ببینیم دیدم برف اومده ..ناچیزه ولی اومده و زمین لیز شده...

ولی فوق العاده هوا سرده. یا د زلزله ترکیه افتادم که تو این موقع چقدر مردماشون بدون خانمان تو سرما زیر چادر یخ زدن و خیلی ها فوت کردن. با اینکه بخاری تو خونمون زیاده و روشن موندم چرا هوا گرم نمیشه. تمام وجودم یخ زده کم مونده قندیل هم ببندم..:5c6ipag2mnshmsf5ju3

یه چایی با هل دم کردم.. یه مقدار صبحانه خوردم. با یه اب پرتقال بهم نچسبید.. منتظرم چایی اماده شه چایی بخورم. منتظر یه روزی هستم. خیلی عجیب فکرمو بد مشغول کرده. که اون روز اوکی بشه و برم.. نمیدونم باز خودمو قانع میکنم میگم هرچی قسمت....:w16:

حالا من برم چایی بخورم. چاییم سرد نشه... اینجا هم جای جالبیه برای خودشا............:whistle:

وبلاگ داریم ولی میایم اینجا مینویسیم..:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

دلم یه نم بارون پائیزی میخواد و قدم زدن تو خیابون ولیعصر،

 

با یه آهنگ ملایم ،

 

بدون توجه به آدمای اطرافم ....

 

دلم یه تنهایی و آرامش عمیــــــق میخواد :hanghead:

لینک به دیدگاه

حالم از همه

اونایی که فکر میکنن پیروزی حقشونه و ما فقط وظیفه داریم که به اونا خدمت کنیم......

اونایی که فکر میکنن پول یعنی همه چی.....

اونایی که فقط خودشونو میبینن و بقیه براشون یه پله از یه راهروی طولانین برای رسیدن به خواسته هاشون......

اونایی که فقط خودشون رو دانای کل میدونن و بقیه رو احمق.......

اونایی که........

بهم میخوره:w000:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...