black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۲ چقدر خسته ام ... حتي احساساتم هم خسته شدن .... عضلات بدنم ... روحم .... همه چيزم خسته است !!!!!!! 10 لینک به دیدگاه
One gear 7070 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۲ چجوری میشه که هممون تو یه دنیا گیر افتادیم اونوقت دنیای بعضیا اینقد با هم فاصله داره؟! 8 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۲ تو کل عمرم پرآرامش ترین لحظه های زندگیم زمانی هست که سرم رو شونه ی مادرم باشه و بی هوا خوابم ببره:5c6ipag2mnshmsf5ju3تنها جایی هست که از تمام مشکلات دنیا فارغ میشم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 12 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۲ چقدر دلم تنگه واسه کسایی که نیستند 5 لینک به دیدگاه
millan 1272 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۲ لحظه ای می رسد که باید بین تسلیم شدن یا دفاع از خود یکی را انتخاب کرد . نمی توان مدام در تردید و ترس به زندگی ادامه داد . 9 لینک به دیدگاه
mim-shimi 25686 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۲ انقد خوابم نمیاد که انگار سرشب ه خدایا خواب همه مردم رو تنظیم کن 14 لینک به دیدگاه
Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۲ الان داشتم به این لیست افراد پرامتیاز (!) دقت میکردم. چند نفر از این لیست دیگه در انجمن نیستند. حداقل شش نفر 17 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۲ آره ؛ این کمر منه که داره روز به روز بهتر می شه...هرچقدر هم دکترا با تعجب بگن : دختر تو با این سنت با خودت چیکار کردی؟! بازم بی توجه به این حرفها من فقط بهتر می شم... این هدف منه 17 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۲ چقد سوء تفاهم بده:5c6ipag2mnshmsf5ju3بدتر از اون عجول بودن ولجوج بودن منه:icon_pf (34):از فردا نه...از همین الان سعی میکنم گذشت کردن و بدون فکر تصمیم نگرفتن رو یاد بگیرم خدایا کمک کن بتونم قدر آدمای خوب و لحظه های خوب زندگیم رو بدونم 16 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۲ تا حالا فکر میکردم کار کردن کار اسونیه!انقد گفتم کار میخوام کار میخوام خدا زد تو سرم گف خوب بیا برو ببینم میخوای چکار کنی:vahidrk: ولی خیلی سخته آقا اما یه چیش خوبه که اصلا نمیزارم هیچ زمانی از دستم خارج شه!!!تازه میفهمم زمان چقد ارزش داره ولی خوشحالم:hapydancsmil:یه فرصته من میتونم!!! خوب اولشه عادت میکنم!مگه نه؟؟؟؟ 15 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۲ عاشق این آهنگ محسن چاووشی ام چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی خندان تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشی 12 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۲ میگن " تو گذشته زندگی نکن ولی از گذشته تجربه بگیر " حالا با گذشته ای که تکرار میشه باید چکار کرد؟!! 12 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۹۲ میون تموم شلوغی های میدون ونک و رفت و آمدها یه شهر کتاب بود که وقتی می رفتم اونجا یه آهنگ ملایم می شنیدم و با خیال راحت دنبال کتابی که می خواستم می گشتم . . . برام شده بود شبیه پاداش . . . وقتی کار خوبی می کردم به خودم قول می دادم اگه ازونجا رد شدم برای خودم جایزه کتاب می خرم . . . امروز دیدم اون شهر کتاب شده مانتو فروشی . . . دلم گرفت . . . . . . 17 لینک به دیدگاه
kimia 4172 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۲ وقتی داغونی دنبال راه حلی وقتی گیجی و حال منو داری وقتی یه کار نامعمول انجام میدی اونوقت که میفهمی دوستات تو رو از نگاه خودشون می بینن و دوست دارن تو مثل آرزوهاشون شی اونوقت میگی خدا من دنبال دوست نیستم دنبال دستم.... بعضی وقتها بعضی اتفاقا دست تو نیس برام به رسم رفاقت دعا کنید یه بار یکی ازم پرسید خوبی؟ گفتم من به ندرت بدم این روزام همش به ندرته 9 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۲ خدایا به خاطر تمام داشته ونداشته هام ازت ممنونم شکرت راضیم به رضای تو 18 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۲ بالا...بالاست از من....قدِ انتظار ها رو می گم... و کوچک...و کوچک..و خیلی خیلی کوچک توانِ من...و زمانِ من...و تمام من هایی که: گِرَم هم نیستن..چه رسد به مَن!... توقعات همیشه به جا...و دویدن های ما همیشه وظیفه هستن...در این روزگار و در بین این آدم ها... این میون تنها مستمسکی که آدم رو خسته نمی کنه...به ثمر رسیدن تک تک اون توقعاته... با اینکه حتی زمانِ تجدید نفس واسه برآوردن توقع بعدی رو نداری.... . . . پایین...پایین ست از من..قدِ خستگی روحی رو می گم... که توان بدنی دست من نیست!...افسار روح دستِ منه فقط!... با تو هم پیاله هستم ای دوست...اگر تو هم مستِ آرامشی... 17 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۲ خدایا انچنان شادمانی بر من ببخشای که زندگیم را دگرگون کند 16 لینک به دیدگاه
bahar91 939 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۲ چه آدم هایی پیدا میشنا? خو آدم دلش میخواد ی چیزی بگه ها بدم میاد بدم میاد مگه همه چی توی این چیزاست!!! من خودم انتخاب کردم خودم هم طرف قضیه م یه کاری میکنن که خیال میکنی 4 سالی رو که زحمت کشیدی و خون دل هم خوردی داشتی هللی تللی میکردی بابا برای خودتون همه ش اه خب شاید اون برای شما ارزش باشه ملاک های من متفاوته به درک کی میدونه منم ب اندازه خودم زحمت کشیدم اما نتیجه ای اونجوری ندیدم البته شاید در ظاهر اینجوری باشه نه زورم نمیاد اونی که باید بدونه میدونه و خودش اون رو برام رقم زده حالا شما هر چی میخواین فکر کنید من و اون یه دونه هستی بخش با هم خوبیم و بهترین یار و یاور رو دارم بله اینجوریه ... Sent from my SM-N900 using Tapatalk 9 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۲ چقدر بده كه حقتو بخورن و تو واقعا در مقامي نباشي كه بتوني حقتو بگيري! چون در برابر اون آدم، ضعيفي! چون "گهي زين به پشت"!...:icon_razz: حالا كي ميشه كه بشه "پشت به زين"؟...نميدونم... 13 لینک به دیدگاه
millan 1272 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۲ لب پنجره بشینی بیرون برف بزنه ریز ریز بخوره تو صورتت بعد یه چای داغ بخوری و همینجوری زل بزنی به اسمون خاکستری ، تا سردت نشده از زمستونم لذت میبری...تا سردت نشده... 15 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده