Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ هورت کشیدن آبلیمو و روغن زیتون ته کاسه ی سالاد...اون آخر آخرش که سالاد تموم شد....وااااااااای عالیه 13 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ خواب.....وقتی پتو رو دورت میپیچی و همش وول میخوری. خصوصا تو هوای سرد و بارونی همراه با بوی بارون. 13 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ وقتي بعد از سه روز تلاش براي طرح يكمون به همديگه هي خسته نباشيد ميگيمچقده داشتن دوستاي خوب خوبه!!!:hapydancsmil:مرسي خداجونم 10 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ اينكه دلم هي برات تنگ ميشه!خوب دلتنگي هم لذت بخشه 8 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ از اين كه هي لبخند بزنم لذت مي برم 6 لینک به دیدگاه
blue berry 5809 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آبان، ۱۳۹۱ اينكه بعد يه هفته فك كردن رو برنامه اي كه نوشتمو اجرا نشده يه دفعه يه چيزي به ذهنم برسه كه با اون برنامم اجرا بشه واي چه حالي مي ده....... 10 لینک به دیدگاه
tar$ 1162 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ بری باغی که بلال داره و خودت بری بچینی و رو اتیش درستش کنی و بخوریش! 10 لینک به دیدگاه
blue-sky 346 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ از قلم و کاغذ که امانتداریشان بهم ثابت شده بسیار لذت میبرم . . . 7 لینک به دیدگاه
bermy 255 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ داری با 140 تا سرعت توی جاده رانندگی می کنی یه هو چشمت میفته به پلیس کنترل سرعت. :w768: ولی می بینی حواسش نیست چون داره یه نفر دیگه رو جریمه می کنه، و با خیال راحت از کنارش رد میشی. چه حالی میده... 7 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ وقتی غذا درست می کنم و به خونواده می گم انتقاد پیشنهاد :62izy85::62izy85::62izy85::62izy85::62izy85: بعد اونا می گن هیچی :th_scratchhead: خیلی خوبه :hapydancsmil: 20 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آبان، ۱۳۹۱ اینکه رفتم خونه دوستم. سال پایینی رشتمون. کلی واسه کارای طرحش کمکش کردم 15 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ وقتی مامانت بره مسافرت و بفهمی یواشکی سارافونت رو با خودش برده تا اندازه ات رو داشته باشه و بتونه برات ساروفون بخره عجب لذتی داره :hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil: 15 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ لاک و شال گردن بنفشی که دیروز خریدم :w42: 11 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آبان، ۱۳۹۱ بچه که بودیم، هنوز خواهربرادرا ازدواج نکرده بودن. جمعمون جمع بود. زمستونا سردتر بود. گازکشی نبود هنوز. تقریبا هرشبم برقا قطع میشد. همه دور بخاری نفتی جمع میشدیم. میوه و آجیل میخوردیم. من که از همه کوچیکتر بودم رو پای یکیشون مینشستم و بابا از گذشته تعریف میکرد...... 13 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ امروز داشتم ميومدم خونه تو ماشين يه خانوم چيني كنارم نشسته بود.زبان فارسي مي خوند! فقط يه لبخند بهش زدم! از تو كيفش برگه هاي درسي شو درآورد و ازم خواست تو خوندن كلمه هاي فارسي كمكش كنم!كلمه هاي ساده اي كه هر روز بدون لحظه اي فكر كردن به زبون مياريم!خوردن...خوابيدن...ورز� � كردن...گفتن...پختن...شستن...!من براش مي خوندم و اون بعد من تكرار مي كرد!!!حس جالبي بود!دوسش داشتم!:hapydancsmil: 4 لینک به دیدگاه
ghazal1991 1818 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۳۹۱ برم تو حیاط، یه قهوه داغ داغ بخورم. 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده