pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ ساز من کوک نیست.... وقتی مینوازم گویا ، خوشایند نیست... یا شایدم دستان من دست یک هنرمند نیست.... نمیدانم مشکل چیست... ولی این را میدانم که.... ساز من یه عمره که کوک نیست.... 20 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ چقدر دوست داشتم یه صورت بود جفت پا میرفتم تو صورتش بعد یک فیلپینی میزدم بعد چک افسری چقدر حال میکردم 16 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ یکی از اهنگ های که خیلی خیلی از شنیدنش لذت میبرم گل پونه هاست که با صدای زنده یاد ایرچ بسطامی هستش دیروز هم که سال روز اون اتفاق تلخ بود 5 دی ما ه یادشون گرامی ............................................................ گل پونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد خاموشی شب رفت فردایی دگر شد من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنها میان سیل غمها گل پونه ها نا مهربانی آتشم زد آتشم زد گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد می خواهم اکنون تا سحر گاهان بنالم افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم گل پونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد خاموشی شب رفت فردایی دگر شد من مانده ام تنهای تنها من مانده ام تنها میان سیل غمها من مانده ام تنها میان سیل غمها با صدای زنده یاد بسطامی 17 لینک به دیدگاه
fargol_2408 3453 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ به این دنیا خوش اومدی خانوم خوشگل شیطون کوچولو چقدر برای رسیدنت،بودنت،گریه کردنت ...... همه خوشحالن برای مامانت دختر خوبی باش 19 لینک به دیدگاه
Maryam.Silent 1137 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ فک کنم دیووانه شدم خسته شدم از همه چیز، از دنیایی که نمیتونم توش یه قدم برم جلو یا یه قدم برگردم عقب، شاید میشه و من نمیتونم! همه چی واسم سخت شده راه رفتن، نفس کشیدن، زنده بودن... همه چی! 12 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ خسته شدم از زندگی زیر بار تهدید زیر بار زور کاش میشد یا ازاد زندگی کرد یا مرد ولی صد افسوس که هیچک کدوم عملی نیست 14 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ دقیقا 2 هفتست که شب نخوابیدم ... روزا یکی دو ساعت خوابیدم.... و الان ساعت ک 5 بشه 46 ساعت میشه که اصلا نخوابیدم ... ساعت 7 کلاس دارم .... این جوری پیش بره من زنده میمونم ؟ تو روح پروزه های معماری ... 16 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ گنگ و مبهم ... تمام احساسم نمی خواهم حسرت به دل باشم از ضعف متنفرم ولی چه کنم؟ فریاد می زنم : دنیااااااااااااااااااااا دلتنگم و تنهایم .. با هزاران سئوال بی جواب شاید تنها گناهم دوست داشتن دوستی است !!! و شاید این گناه نابخشودنی است ولی باید جنگید ... چه می توان کرد به جز ماندن و ایستادن ؟ و من اعتراف می کنم : دیگر نمی خواهم بایستم ... توان ایستادن ندارم ... می خواهم کمی بیاسایم باورم می کنی ؟ من همانم ولی ... نمی توانم... نمی خواهم که بتوانم!!!! حتی نمی دانم که به کجا می روم ... تو بگو چه کنم ؟ 13 لینک به دیدگاه
Avenger 19333 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ خدایا گوشی ندارم که حرفهای منو بفهمه ایا من دیوانام یا گوشها کرند 11 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ نمی دانم چی شد گفت تو خیلی خوبی و من را ببخش که تو را بیهوده ازار دادم.... 14 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ دلقک... از یک بند خنده...تا یک سر گریه...فاصله از صحنه هست تا به اتاق گریم برای دلقک.... تا به جایی که خود را بزک می کند...نه برای زیبایی بلکه برای تمسخر.... دلقک را می ستایم..برای لقبش... چون به بهانه که چه نان باشد...چه عشق به کار...تو را می خنداند...مرا می خنداند... و به حالش رشک می ورزم...که کاش من هم بلد بودم.. غمم را در اتاق گریم فریاد بزنم...و قه قهه هایم در برابر دیگران.... ولی...همه دلقک نیستن....همه که در تنهایی نمی توانند آرام شوند...گاهی باید به اشتراک بگزارند...تا آرام شوند... ولی دلقک...مرزبرای خود گذاشته....که از آن در بیرون رفت....یک بند باشد از خنده.... گاهی که از آن در بر می گردد...این قد غرق شده....که غم را فراموش می کند.... و چه خوب..که گاه هر روزه هایمان...حالمان را عوض کند...با اینکه تکراری است.... . . . می بینی مرا...می بینمت...کاش در هر ملاقات با من...خنده بر لبت باشد.... تلخ گفته ام....یا تلخ شنیده ای حرف هایم را...به قد یک چیز ببخش.... به قد خوبی هایت...که بسته به دلت...از قطره تا به دریاست.... شادی هایت فراوان تر از غم ها.... 14 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ تو ترافیک وحشتناک بودم وسطای تونل رسالت...رو به روم یه وانت بود...که پشتش رو پوشونده بود...در پشتش یه کوچولو باز بود...یه نگاهی ازون پشت داشت منو نگاه میکرد...هر کاری کردم نشد نگاهمو ازش بدزدم...چه قدر بعضی نگاها حرف داره و ما نمیفهمیم... چرا اون قدر گرفتار خودمونیم که هیکشی رو نمی بینیم..من نباید این جوری بشم هیچوقت نباید نسبت به آدما بی تفاوت بشم... 19 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ فکر کنم فصل افسردگی نواندیشان به روزهای اوج خودش رسیده 12 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ خدای مهربونم خیلی خیلی مررررررررررررسی.مرسی که هوامو داری و انقدر قشنگ حواسمو پرت کردی. 7 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ دفعه دوازدهم هم استاد طرحمو تایید نکرد .... لج کرده ... ولی خب باشه ... انقدر میشینم پاش تا دیگه جایی واسه گیر دادن نمونه ... نمیذارم فکرشو تحمیل کنه به طرح من ... خودم درستش میکنم حتی بعد از هزار بار 14 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ یعنی اصلا دست و دلم به پست دادن نمی ره...مثل دیوونه ها فقط تاپیکارو باز می کنم چندخطی می خونم و می بندم... هیچ احساسی ندارم... خنثی شدم (خنثی م کردن البته....) 10 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۹۰ چرا باید وقتی خوونه ی دلت متروکه واسه در زدن بازم ، دنبال یک بهوونه گشت . . . 12 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۹۰ وقتی تحویل نگیری .... ادم یخی هستی ... خودتو میگیری ... گند دماغی .... فیس و افاده ای میشی وقتی تحویل میگری .... بی جنبه ای ... زود پسر خاله میشی ... زود سرت گیج میره با یه سلام و علیک توروخدا تکلیف مارو معلوم کنین ما جامون کجاست ... شما جاتون کجاست ... که اساعه ادب نشه حضور گران قدرتون .... نه با بی محلیمون برنجید نه با تحویل گرفتنمون ... گیری افتادیما ..... 11 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۹۰ نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این ابادی. . . به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی ان لحظه نابی که گذشت غصه هم می گذرد انچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند. . . لحظه ها عریانند به تن لحظه خود,جامه اندوه مپوشان هرگز لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده