El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ آذربایجان چیزی می خواهد که حتی بشر نخستین هم آن را داشت. انسان غارنشین زمانی که شروع به نوشتن کرد، به "زبان مادرش" نوشت اما انسان آذربایجانی وقتی نوشتن آغاز می کند مجبور است به زبان دیگری بنویسد. آذربایجان در استغاثه چنین حقی است. حق زبان هم ردیف حق نان است. انسانی که نان را از او دریغ کنند، حقوق شهروندی خویش را فراموش می کند، حق تعیین سرنوشت را نمی فهمد، حقوق زنان و کودکان و سالمندان را درک نمی کند و آزادای های مدنی و اعتقادی را نمی شناسد. آذربایجان امروز گرفتار عقده های نژادگرایانه کارگزارن فرهنگی پایتخت است. چنین جامعه ای که با چشمانی باز در حال احتضار است، حقیقتا نمی تواند پس از مرگ را ببیند. کسی که از شدت گرسنگی بر خود می پیچد، نمی تواند نت خوانی کند. به جای کلمه آذربایجان میتونید کرد یا عرب هم قرار بدهید! 3 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ در گذر گاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشقها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند وفقط خاطره هاست که چه شیرین وچه تلخ دست ناخورده به جا میماند... 8 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ [h=6]دیگران برای خوابیدن قصه میگویند ما قصه ی خود را میگوییم که دیگران بیدار شوند.......................[/h] 8 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ خیلی ببخشید اینو میگم: اما تف تو روحه این مملکت!:v57xpgj21gn50sq6izf 7 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ عاشقانه هایم را در بهار ذخیره کردم در خاک ذهنم....تا در زمستان که عریان است دنیایم.... بپاشم بر خاک یخ زده تا...رویای شود....تابلوی رنگ های سردم..... لمس می کنم...سرما را با روح..نه تن.. که تن هرچه سرما ببیند....کم است.... اما روح....گرمایی می خواهد...از همان ذخیره ها.... از همان مهرها....مثالش باشد یک آغوش برایت.... دم به دم می گویم از هر بهانه....به جز برفی بودن آدمک... که تکرار شده در این سرما زده ی دنیا.....هر سال....هر فصل... ولی یک بهانه از آن بیرون می کشم....برای گفتن...و نوشتن....و آن... آن...تصویر آن آدمک است در حال آب شدن....این تصویر را به یاد ندارم....چون زود فراموش می شود...آدمک برفی.... با هیجان می سازیمش...ولی......چه خوش...خوش آمدگویی ما...و چه بد بدرقه.... از حال تصویر کهنه ی هر ساله را برایت تصویر می کنم....شاید این بار ببینی....تازگی نداشته باشد برایت... . . . صحبت از بود است در کنار نبود.....حرف حساب این است....که دوقدم را .....در کنار ده ها قدم آن ورتر ببینیم... حالا می گویی حساب نیست این حرف...باشه.... حرف حرفه توست....مثل همیشه..... 8 لینک به دیدگاه
SH E I KH 18713 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ دارم میام در آغوشت کشم. دارم میام تا پرواز را تمرین کنم. دارم میام که عشقت را باز بو کنم. دارم میام تا نگاهت را باز مزه مزه کنم. دارم میام دارم میام دارم میام دارم میام میام. دارم میام ظریفترین نقش و نگارت را کنکاش کنم. دارم میام که دل به دریا زدن را با استخوانم حس کنم. دارم میام تا شکوه عزیزت را به روح بچشانم تا زندگی کنم. 14 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ کنت دوگوبینو سفیر اسبق فرانسه در تهران(مورخ فرانسوی): تاکنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را که کوروش در تاریخ جهان باقی گذاشت، در افکار میلیون ها مردم جهان بوجود آورد. من اذعان می دارم که اسکندر و سزار و کوروش که سه مرد اول جهان شده اند، کوروش در صدر آن ها قرار دارد و تاکنون در جهان کسی به وجود نیامده است که بتواند با او برابری کند و او همانطور که در کتاب های ما آمده است مسیح خداوند است. قوانینی که او صادر کرد که در تاریخ آن زمان که انسان ها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود. 7 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 دی، ۱۳۹۰ بچه ها این مطلبو اینجا میگم که همه بخونن امروز نوشابه داشتم باز می کردم کوکاکولا خانواده بود هنوز درش و نپیچونده درش پرت شد بیرون نمیدونم این همه گاز زیرش واسه چی جمع شده بود نوشابه نریختا در واقع مایع داخل تکون نخورد ولی درش پرت شد شانس اوردم دستم روش بود وگرنه تو صورتم خورده بود خواستم بگم مواظب باشید در نوشابه باز می کنیم یا جلوی صورتتون نگیرید یا دستتونو سفت روی درش بزارید که خدایی نکرده نپره و تو چشمتون نخوره 14 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ وای این آخره شبی یکی به یه کار خیلی کوچیک یه جال خیلی خیلی تپل داد بهم دمش گرم، یه کد آهنگ پیشواز داد بهم ولی در حد المپیک (شکلک بپر بپر) 4 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛ برای آنها تنها نشانه ی حیات؛ بخار گرم نفس هایشان است! کسی از کسی نمی پرسد : آهای فلانی! از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ ... 8 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ دلم یه عمه خواست مثل خودم که بشینم تو بغلش با لذت و دقت بزنم طراحیهای رو ناخنش و خراب کنم و اونم هیچی بهم نگه زمان ما لاک جرم بود یجورهایی....... کم خطر ترین بازی یک پسر بچه 3ساله 4 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ به تو تکیه داده بودم اما تکیه گاه نبودی .... 6 لینک به دیدگاه
*Sanaz* 10640 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ زندگی ميکنم ... حتی اگر بهترين هايم را از دست بدهم!!! چون اين زندگی کردن است که بهترين های ديگر را برايم ميسازد بگذار هر چه از دست ميرود برود....!!!! من آن را ميخواهم که به التماس آلوده نباشد حتی زندگی را 6 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ یه آهنگ پیشواز دارم شاه نداره :hapydancsmil: کله صحر بیدار شدم دوش گرفتم صبحانه خوب خوردم به سرو صورتم رسیدم میخوام برم یونی، خیلی وقت بود از این کارا نکرده بودم فکر کنم امروز قرار بمیرم احساس عجیبی بهم موستولی شده حتی ببنید اولین بار بود این کلمه (موستولی) به ذهنم خطور کرد؛ دیروز هم پدر بزرگه مرحومم رو تو خواب دیدم، پس قراره امروز بمیرم، بدرود ای زندگی، بدرور ای شهرم، بدرور ای آدمای دورو برم، بدرود ای جاده ها، ای کارخانه ها ، ای کارگرا، بدرود ای نو اندیشانی ها، بدرود مادرم؛ من رو با علم و فلسفه دریاب دو چشم من و با تاریخ ارزیابی کن... آه من به حسرت ها وابسته هستم؛ و حسرت ها وابسه به من ... حامد کایا چندم دی ماه، آخرین روز زندگیش 10 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ یه عالمه مشق دارم هنوز ننوشتم...ساعت 1 هم باید برم بیرون با یکی از بچه ها تمرین کنم... دیشب داشتم کارامو میکردم واسه خودم نم نمک...یه موجودی همچین بگی نگی حالمو گرفت...اصلا مدلش این جوریه...اگه هر از گاهی یه تریپ قهر و دعوا نیاد با آدم نمیشه اصلا اموراتش نمیگذره لامصب...هی میخوام یه سری آدما رو تصفیه کنم نمیشه ها...اصلا به چه کارم میان این آدما جز این که باعث تاسفن... هیشکی نیست حرف بزنه این ابر ما رو باز کنه... ساعت 11:22 وقت ندارم 7 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ ساکت نمون همیشه نازنینم ... بهش بگو یه روز عزیزت بودم ... دلت واسه اشکای من نسوزه ... بهش بگو من همه چیزت بودم ... چی شد چرا دستات داره میلرزه... نترس نمیذارم ازت جدا شه .... بهش بگو عاشق چشمام بودی .... بذار اونم وارد ماجرا شه .... بگو دوستم داشتی به قدر دنیا ... وقتی که دستاشو میخای بگیری ... اگه برات سخته بذار من بگم ... میخام بشه مثل خودم دیوونه ... اون وقت لیاقت چشاتو داره ... اگه بدونه و باهات بمونه ... حتی اگه بشکنی پیش چشمام ... پیش دلم همیشه سر بلندی ... به حرمت روزای عاشقانم ... خوشحالم از اینکه داری میخندی .... عیبی نداره خوب من بگذریم ... هر چی که ساختی خودتم شکستی .... انقد خوشم میاد وقتی حرفامو تو شعرا پیدا میکنم .... بعد احساس میکنم قبلا هم یکی این حس الان منو داشته ... پس من تنها هستم .... اما تنها من نیستم ... اینجوری حس بهتری دارم ... 9 لینک به دیدگاه
High Capacitance 373 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ عادت کنید به چیزی عادت نکنید 4 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ اندازه ی یه سر کبریت دلم برایت تنگ شده ، کوچیکه ولی دنیا رو به آتیش میکشه ! 14 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۰ ماشین نویس... دکمه به دکمه....صدای تق تق شون....نتیجه می دهد یک سطر...یک خط.... نمی دونم...چرا دوست دارم هنوز با این ماشین پر سر و صدا بنویسم.... جدا از نستالژی بازیمون...یک چیزه دیگه هست... حتی لا به لای روغنی شدن دست...موقع چک کردنش...دردسراش...اشتباه های تایپیش.... ولی دوست دارم....هم خودش رو...هم اون انبار نمورش... که از فصل مشترک دیوار با سقف...نور اندازه ی یک مستطیل 20 در 50 می آد تو... فضاش رو دوست دارم....رنگ بندیش رو دوست دارم.... جایی که برای این رنگ بندی...طبیعت با زمان دست به دست هم دادن.... هر وقت..می مونم...هر وقت پای نوشته ها لنگ می زنه...یک سر می زنم به این فضا.... حتی اگه فاصله باهاش اندازه فاصله ام با آرزو هام باشه....ارزشش رو داره.... حتی اگه بخوای از اون سر شهر بکوبی بیای این ور شهر....بهاش...در مقابل هزینه ی زمانت....خیلی بالاتره... حاشیه نداره....با اینکه به ظاهر همه ی اجزاش تک به تک حاشیه بودن تو زندگی...که الان افتادن اینجا... ادعا نداره...تو ذوق نمی زنه...بهت غالب نمی شه...به دلت می شنه...شاید فقط من.... که گاهی که گم می کنم خودم رو تو نوشته هام....میام اینجا...لای تق تق صدای دکمه های ماشین نویس...پیداش می کنم... . . . یک فضاهایی باید باشه تا فرار کرد...از خود برای پیدا کردن خود.... خود اول ساخته ی روزمرگیه...و خود دوم...خود واقعی....که دست نخورده است... 15 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده