Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ دانشجوی ph.Dهم باشی تو بهترین دانشگاه امریکا...اگه پول نداشته باشی اینقدر این بی پولی بهت فشار میاره که همه ی انرژیت رو باید بذاری پای صرفه جویی و کم خرج کردن...چیزی دیگه واسه ی مقاله و کار تحقیقاتی نمی مونه برات حتی اگه TAو RA باشی...حتی اگه کل شهریت رو دانشگاه بده....اما باز کمه...خیلی کم....زیر خط فقر.... باز بگید علم برتر از ثروت است.... 12 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ وااااااااااای خدایـــــــــا باید تا آخرین لحظه درس می خوندیم بعد میومدن اعلام میکردن فردا دانشگاهای کرج هم تعطیله ؟!!!!! نمی دش زودتر بگین ما درس نخونیم ؟!!! احساس پوچی میکنم می تونستم تو این مدت خیلی کارای مفید کنم بجای درس خوندن 10 لینک به دیدگاه
fargol_2408 3453 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ زندگی موسیقی گنجشک هاست زندگی باغ تماشای خداست آنکه عشقش در تماشا نقش بست عینک بدبینی خود را شکست علت عاشق ز علت ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست من میان جسم ها ، جان دیده ام درد را افکنده ، درمان دیده ام دیده ام بر شاخه ی شمشاد ها می تپد دل در شمیم یاس ها ای خطوط چهره ات قرآن من ای تو جانِ جانِ جانِ جانِ من.... با تو اشعارم همه "تو" می شود مثنوی هایم همه نو می شود حرف هایم مرده را جان می دهد واژه هایم بوی باران می دهد هنوزم که هنوزه این شعر واسم همون حسی رو تازه میکنه که 3 سال پیش برای اولین بار خوندمش با اینکه چند روزه سکوت شده همه ی زندگیم، اما با خوندن این شعر امیدوار شدم که هنوزم همون آدم قبلیم خدایا منو ببخش اگه یه وقت ناشکری کردم،هر چی از تو به من برسه خیره مطلقه خدای من، بازم شکرت 9 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 دی، ۱۳۹۱ سلام آره، رفتم، قبلأ گفتم میرم و از این تعطیلی در کوه و دره استفاده میکنم و داد و فریاد میزنم، صبح پنجشنبه تک و تنها رفتم، هواکه روشن شد رسیدم، قبل از اینکه چادر بزنم و جایی برای خودم درست کنم شروع کردم به داد و فریاد و پرخاش گری،بخدا مثل اینکه از زندان انفرادی بیرون اومده بودم،جای سکونت و پخت غذا رو آماده کردم، بعداز خوردن صبحانه رفتم بالای کوه و هرچه انرژی داشتم فریاد زدم و تا عصر برای خودم مثل دیوانه ها میچرخیدم امااااا خداوکیلی عصر از کوه و دره و... خیلی ترسیدم، وسایل رو جمع کردم و رفتم نزدیک روستایی بنام اسماعیل آباد کنار رودخانه ی قره آغاج،و تا صبح آنجا بودم و امروزم در همون رودخانه مقدار قابل توجهی ماهی گرفتم و تقریبأ نیم ساعت قبل رسیدم منزل. دلم باز شد. 6 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ یادمان باشد حذف دوستان حتی آنهایی که با یک خاطره بد ، دفترشان را بسته ایم خطی است که ما روی دوره ای از زندگیمان می کشیم.... 5 لینک به دیدگاه
The Developer 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ حس شاعرانه ندارم اصلا / 1- از خودم 2- از این آدما خستم ... که قفل میشن روی شعرای فریکی فروغ و + تلخی حقیقیت و شیرینی دروغ 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ یه وقتایی آرزو می کنم کاش به جای گوشت و پوست و استخون از جنس خمیر بازی بودم به سادگی و مثل آب خوردن ....به شیرینی لبخند یه بچه شیطون و بازیگوش ....راحت راحت خراب می شدم و دوباره ، از نو ، با حوصله ، پر تجربه ، قشنگ ، شکل می گرفتم . خدایا خراب شدن رو خودمون بلدیم راحته ....ساخته شدن با تو .... 6 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ میوه از بیابان ها می چینم خسته از بغض و این همه دوری نذر کرده ام خودم را این بار بسوزانم میان چهارشنبه سوری . . . . پ.ن: از حامد سرلکی(هائد) 8 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ مسخرس اگه بخوام تله پاتی کنم ؟؟ نمیدونم چه چیزی درونم می گه که میتونم ! خب امتحان می نماییم... اگه بشه که... 11 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ اول اینکه خیلی هیجان انگیزه بعد از یک ربع -نیم ساعت صفحه برات لود بشه تا بتونی بنویسی.... اما بعد.... الان داشتم فکر میکردم ...دقیقا از روزی که خوندن برای کنکور ارشد رو به سال آینده موکول کردم ،نتم دچار مشکل شد....شاید بایستی به این نکته توجه میکردم و از فرصت بدست آمده بی اینترنتی نهایت استفاده رو برای نزدیک شدن به رقبا میبردم.....اما یک جور بی انگیزگی من رو از ادامه اون مسیر بازداشت.... هر سال یک تابلو نقاشی رنگ روغن بعد از امتحانات پایان ترم نیمسال دوم میکشیدم...سال قبل به دلیل پایان نامه نتونستم اینکارو بکنم و امسال هم که سر کار بودم ... شاید یک جور تخلیه استرس و احساسات برام بود...... چند وقتی بود که دلم میخواست دوباره برم سراغ بوم و نقاشی....اما از چند روز پیش که یک عکسی رو دیدم عطشی رو برای نقاشی با آبرنگ در وجودم حس کردم....امروز بعد از تهیه آبرنگ چند ساعتی مشغول بودم....خوب بود....احساس خوبی داشتم..... دیشب تا 5 صبح کتاب میخوندم....خوبه.....کمی به خودم و زندگیم استراحت دادم...راضی هستم...باید تجدید قوا بکنم برای باقی مسیر .... 15 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ نمی خوام مرغ پاک کنم....نمی خوام پیاز خورد کنم و سرخ کنم...اصن نمی خوام آشپزی کنم... نمی خوام خونه رو مرتب کنمو جارو برقی بکشم..... می خوام یه جا بشینم ببینم این یکی دو هفته چه خبر بوده 15 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ دلم به حال اروپایی ها و آمریکاییا میسوزه کاش میشد یه شماره حسابی چیزی اعلام کنن بهشون کمک کنیم خدایا خودت به فریاد این بدبخت بیچاره ها برس یکم از رفاه ما کم کن بده به اونا به جایی برنمیخوره پ ن: الان 20:30 گفت این بیچاره ها هدیه های سال نوشونو میفروشن باهاش نون میخرن ، خدااااااااااااااااااااااااااا 17 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ خداوند دین را بر مبنای انسانیت قرار داد انسانی که دین دارد ولی بر محور انسانیت نیست مشرک بر انسانیت و دین خداوندی است اگر دین ندارید قسم نخورید چه بسا خداوند در روز قیامت کسانیکه دین نداشته اند ولی در مجور انسانیت بودند را مورد مغفرت قرار دهد 10 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ خیلی وقته دلم یکی از اینا میخواد .... 12 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ یکی از ترانه های تلخم کلیت طلا توی این دنیای ناجور که قشنگیش بد پریده یه آدم کلیه داده واسه بچش نون خریده توی این حراجی منگ توی این کوچه های تنگ دل مردم غصه داره حتی آدمای دل سنگ دیگه آرامش محاله جای گرم عین خیاله چجوری بگم یه بچه حسرتش نون و کبابه سفره ها چقدر خوبه بارون بی چتر خوبه اینا خوبن شاید اما وقتیکه غصه نکوبه سبد کالای اون مرد از هوا لبابل و سرد چجوری میشی بدونی همسرت کرده تورو ترد توی این شهر خراب بی صفت غم نون حج تمتع همست میبینی دنیا چجوری شده چون دهقان و نونوای ماست آدم پست کلیت طلا رفیق مهربون تویی که عاصی شدی از دل و جون درد تو درد بی دردی ماهاست غم تو فراتر از یه تیکه نون خون تو مثبته جونت سلامت! کی میگه این کارتو از ما دوره چشامون وامیشه روزی میبینیم که حراج قلب و مغزمون جوره تو تنتو دادی و اون خانومه واسه نون تنشو داده به یکی کو کجاست مروت تو خالیمون یکی نیست به این شرف بگه زکی؟ منم و با یه قلم که مال تو این تمام سهم من از آدمی ببینم روزی بیاد تو اون دلت نباشه درد نون و درد و غمی توی این شهر خراب بی صفت غم نون حج تمتع همست میبینی دنیا چجوری شده چون دهقان و نونوای ماست آدم پست حالم گرفت 11 لینک به دیدگاه
مهندس خوش فکر 11397 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 دی، ۱۳۹۱ هوای این شهر الودست . . . . فقط محض اطلاع و یاداوری گفتم چیزی نیست ببخشید مزاحم شدم 9 لینک به دیدگاه
mahtab 399 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ بدترین چیز اینه که رازهای دوستتو هنگام دشمنی برملا کنی به نظرم بوققققققققققققق ترین کاره :icon_razz: 8 لینک به دیدگاه
mahtab 399 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ برای من فقط کافی است مطمئن باشم که تـو و مـن در این لحظه وجود داریم، هــمـین ...گابریل گارسیا مارکز 8 لینک به دیدگاه
mahtab 399 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ به نظر من ما انسانها بر روی کره زمین زندگی نمیکنیم، بلکه سرزمین واقعی ما قلب کسانی است که به آنها علاقه داریم. کریستین بوبن :icon_gol: 16 لینک به دیدگاه
mahtab 399 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ گفت: چند سال داری؟ گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم، کودکی چند سالهام! 16 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده