poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ چقد خسته میشم از این شهر به شهر شدنا :| دلم تهران میخواد :| دکمه غلط کردمش کجاست :| ؟ خدایا تو که میتونی ! وسط بوشهر یه 30 -40 سانت برف بفرست شوخی نکنی بشه 30 -40 متر ها ....! همون 30 -40 سانت کافیه بلکم تعطیل شه بگیریم خونه بخابیم ...! برفاشم طولانی بمونه یه ماهی آب نشه ... ارتباط تلفن و مبایل و کوفت و دردم قطع شه راه های مرتبط با شهر های دیگم اصلا برف ببره ماموریت نشه رفت خدایا عددا یادت میمونه ؟ شوخیت نگیره مدفون شیم تو برف گفتم 30 -40 سانت ها :| دمت گرم :) 19 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ ما اینهمه ادعا داریم که بلدیم بنویسیم و دلنوشته داریم و... آخر دوره یکی از هم دوره ای ها دفتر آورد و گفت برام یه خاطره ای چیزی بنویس... مثل خر تو گل گیر کردم... آخرش خواستم دستشو رد نکنم یه بیت شعر که تو ذهنم بود با چند خط چرندیات براش نوشم و دادم بهش... بنده خدا خوند و گفت دستت درد نکنه ولی... خلاصه دست به قلم بودنم خوب چیزیه :) 20 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ یه روزایی روزگار همه جوره باهات راه میاد... بعضی وقتا یه چیزایی که شاید کوچیک باشن شاد شادت می کنن... محبت یه دوست، لبخند یه بچه، بارون و ... این جور مواقع یاد این آیه میفتم: انّ مع العسر یسرا ... خدایا شکرت 14 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ میخواستم مطلبی رو بخونم.....یادم رفت چی بود...به همین سادگی.....فراموش کردم.... فراموشی .... پدیده نوین قرن ... در اشکال و درجات متفاوت ...اما ... الزاما هر پدیده نوینی نمیتونه خوب باشه.... اما خیلی ها دارند سعی میکنند که فراموش کنند .... یک خاطره،یک فرد بخصوص،یک شکست، یا حتی خودشون و.....و یا اینکه جزو فراموش شدگانند..... نه.....من فقط یک لحظه یادم رفت که دنبال چی بودم....فقط همین..... 16 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ نوشتن گاهی چقدررررررررررررررررررررر سخته . . . 15 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ هر چقدرم به دنبال آرامش راه های مختلف و امتحان کنم، بازم در کنار تو هست که قلبم آرومه آرومه ... فقط هوای بارونی نبود که حس و حالم و قشنگ کرده بود، نفس کشیدن تو هوای تو بود که سرحالم میکرد . 11 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ اومدم از دلتنگیم بگم اما الان فقط می تونم از بی معرفتیت گله کنم خیلی ازت دلگیرم خیلی ....... 12 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ خدایا خدایا خدایا همه چی رو ازم گرفتی و میگیری به کوچیکترین چیز دلخوش بشم به ثانیه ازم میگیری بابامنم آدمم برگه م با دست راست بالاست بیا بگیر خلاصم کن بیییییییییییییییییییا این بنده ته چشماش خیسه خدا،چشماش خیسه خدا... نخواستم 24 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ امروز بعد از مدتها رفتم توی برف :crystalball: نه اینکه برف اومده باشه تو شهرمون ها نه ما امسال دلمون به بارون های مثل بچگیهامون خوشه که اگر خدا خواسته باشه بالاخره بعد از سالها از خشکسالی استانمون دراومده و تا حالا هم که خوب باریده انصافا... یاد جوبهامون بخیر که همیشه آب میگیرفت و باید میزدیم به آب برای رفتن به مدرسه ولی حالا اونها رو پرکردند و جاش آبراه گذاشتند که مثلا مشکل آبگرفتگی معابرمون حل شه که با اون شیب بندیهای شاهکارشون چندان فرقی نکرده... کوبیدیم رفتیم دوساعتی شهرمون به عشق برف .. خیلی خوش گذشت .. غیر از انگشتای دستم دیگه جای از بدنم یخ نزد.. هوا عالی بود بارونی رفتیم با ابرهای قشنگ و بعدشم برف بازی و کلی عکس و خاطره فقط تنم کوفته شده ولی کلی حال داد... هفته ی شلوغی داشتم و تقریبا مفید و شاد امیدوارم همه از این روزهای شاد داشته باشند... 17 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ در خلوتِ صبح... قدم زدن چه زیباست... جایی از زمان که گرگ و میش باشه آسمون...که هم تاریکی ظلمت باشه و هم سوسوی روشنی... جایی که خلوتی، بهونه می شه که به اندازه ی چند لحظه راحت باشی از قید هایی که وقتی دیگران هستن گرفتارشی... جایی که وقتی با خودت صحبت کردی...یکی با پوزخند به بغل دستی ش نگه ببین یارو با خودش درگیره! شیرینِ این لحظه های ندیدنِ هم جنس خود از نظر انسانی... که فراموش کنی که چقد بعضی از این همجنس های انسانی ناجنس هستند... در خلوتِ صبح، قدم زدن چه زیباست... پ.ن:نوشته های فوق بعد از یک پیاده روی صبح گاهی در هوایی گرگ و میش نوشته شد...و جهت به اشتراک گذاشتن با کسانی که در موقعیت مشابه قرار گرفتند...و دیگر هیچ! 18 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﮐﻨﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﻦ : " ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻔﻪ ﺷﻮ " . . . چرا؟ چون سنش کمتره؟ چون زشت تره؟ چون فقیر تره؟ چون شاگرد تنبل کلاسه؟ چون انگشت نماست؟ نه فقط چون عادت کردیم به قضاوت های یک طرفه و عاشق خفه شدن هرکس مثل ما نیست !!! 20 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ چقدر خوبه که گاهی دست از اون چیزای کوچیکی که می تونی بهشون برسی برسی، بکشی و سعی نکنی خیلی با بقیه فرق کنی! وقتی مثل بقیه قدم بر می داری، دیگه از شکست های بزرگ، خیلی ضربه نمی خوری! چون قبلش خودت خواستی که نقص هایی داشته باشی! اما عوضش یه چیزی فرق می کنه! اونم اینکه آرامش بیشتری داری! پیشنهاد می کنم امتحانش کن تجربه اش کردم آرامشی که در سادگی بود، در بهترین نبود!! 17 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ هائد: همه چیزمان به باد رفته است دیگر بیت های حافظ کیف نمیدهد دیگر ساز غوغا نمی سازد حتی بوی نان گرم آدمی را سرکوک نمی آورد ؛ هیچ چیز سر جایش نیست همه چیزمان به باد رفته است دیگر محرم ها و رمضان ها سبکمان نمیکند دیگر نوروزها خوشحالمان نمیکند ، بهار لوندی بلد نیست ، تابستان منگ است ، پاییز زهرماری و زمستان خفت ناک همه چیزمان به باد رفته است دیگر تار علیزارده کیف نمی دهد دیگر پلان های بلند حاتمی مدهوشمان نمیکند ، دیگر بازی دربی تهران آشنا نیست و همه چیزمان به باد رفته است ترانه دلبری بلد نیست آوازاخوان زیاد شده اما آواز نداریم نت ها توبه کرده اند ریتم ها 0/0 اُم شده است دیگر قلمها جوهر ناب ندارند همه چیزمان به باد رفته است دیگر عشق نداریم عشق حرفست بجایش جنگ داریم جنگ روان ، پسر داریم مانکن پرست دخترکانی داریم زر پرست ، دیگر فرهاد نداریم همه ی مجنون ها عاقل شده اند نان شب درمیآوردند 20:30 می بینند همه چیزمان به باد رفته است دیگر نفس جیره بندیست جان مفت است قبرها گران شده مرده ها جوانند پیرها عمر میکنند ، نرخ بیماری قلبی زیاد شده همه چیزمان به باد رفته است دیگر شعرهایم دلچسب نیست همه اش لقلقه زبان است قلم طنازی نمیکند روسبی گری میکند کاغذ سفید نیست چشم ها سفید شده اند دیگر همه چیزمان به باد رفته است 14 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ نه هرگز رویا های بزرگت را بخاطر ترس از شکست به دست فراموشی نده گاهی لازم است خنجرشکست را به آغوش بکشی تا رویاهایت پا بگیرد بزرگ وبزرگتر شود و آنها را برای آیندگانت به ارث بگذاری...! 13 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ هوای حال من ابریست ولی چشمام نمیباره شده امشب همه کارم نگاه به عکسا ی باره... 6 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ ترجيح مي دهم باكفش هايم درخيابان راه بروم وبه خدافكركنم تااين كه درمسجدبشينم و به كفش هايم فكركنم ((دكترشريعتي)) 5 لینک به دیدگاه
goddess_s 16415 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ طفلی همسایه مون دو سال پیش شوهرش فوت کرد امروزم دخترش چقد سخته خدایا صبر بده بهش 11 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ امروز یکی یادم انداخت همیشه نباید از خدا شکایت کرد... باید به خاطر داده هایی که زیاد بهشون فکر نمیکنیم و برامون عادی شده، ازش تشکر کنیم... به خاطر آرامشی و سلامتی که داریم... 14 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده