Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ لپ تاپم مرد.:w821:.خدا بیامرزه همه ی لپتاپ ها رو 13 لینک به دیدگاه
masoume 5751 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ چرا من نمیتوانم دلیل این لبخند پیروزی رو وقتی فهمید چیزی که می خواستم نشده ، درک کنم ؟ 12 لینک به دیدگاه
O-N 10553 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ 10 روز ديگه كلاساي دانشگاه شروع ميشه. منم بايد برم:icon_razz: ولي قسمت خوبش اينه كه بعد از 18 سال اولين مهريه كه به نوعي نه دانش آموزم، نه دانشجو :persiana__hahaha: دل همه دوستان محصل! بشوژه!!! :tt2: ----------------------------------------------- پ.ن:با اشاره به پست مينا، ما از سال دوم كارشناسي مينيمم از 16 شهريور سر كلاس بوديم. خدا جزاي مرفهاي بي دردو بده! 16 لینک به دیدگاه
~M~O~J~ مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ فرق ما با اونا که ما فقط حرف می زنیم لطف حرف هم مایه دردسره!!! ........................ هر چی حرف میزنم....بر علیه من استفاده میشه...انگار دنیام شده دادگاه....من وکیلم رو میخوام.... لینک به دیدگاه
~M~O~J~ مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]بزرگترین موفقیت زندگی ام این بوده که با چشم های خودم ببینم که چطور فراموشم می کنند! - گابریل گارسیا مارکز -[/h] لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ کوچه پشتیمون عروسیه دلم عروسی و رقص میخواددددددددددددددددد 7 لینک به دیدگاه
R.Irankhah 25490 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۱ خدایا !!! کاش بتونه با خودش کنار بیاد و همه چیز رو فراموش کنه اینجوری به صلاحشه ولی حیف که نمیخواد قبول کنه خودت کمکش کن 13 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ یعنی دلم میخواد بزنم بغضی از این زنها رو با خاک یکسان کنم همچین که هیچ لاستانشاسی نتونه تشخیصشون بدها خب تو روحت ادم نبرده یعنی چی الکی سر یه یز ناچیز دعوا راه میندازی و باعث میشی اون همسره الاغی که گرفتت بیاد و چاک دهنشو باز کنه و فحش ناموسی بده... که چی واقعا؟ که ثابت کنی یکی رو تونستی خر کنی بیاد بگیرتت و بی صاحاب نیستی ؟ یعنی اینقدر ازاین ندید بدیدها منزجر هستم که دستم میرسید میزدم شل و پلشون میکرد...:vahidrk: واقعا صحنه ای رو که امروز عصر دیدم شرم آور بود ... آخه تویی که نمیدونی فرق پاساژ با فروشنده دورگرد چیه ؟ قیمتا ، جنسا یا هرچیزی خیلی بیجا میکنی میای خرید میکنی بعدم سر قیمت اینجا با اونجا دعوایی راه میندازی که شخصیت نداشته خودتو ثابت کنی... نکنید این کارو ... بعد هی میکند بالا و پائین شهر و شهر و روستا رو از هم جدا نکن بخدا نمیذارند یه عده ... قصد توهین به کسی ندارم ولی اینها رو اعصابم بود بیانش کردم صحنه های زشت اجتماع ما هست .. 10 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ به سلامتی همه سربازایی که امروز، عصر جمعه هیچکس دلتنگ تر از اونا نیست.... دلتنگ عشق، آزادی، خانواده، احترام، شلوار جین و تیشرت، بوی غذای مامان و یه بوسه طولانی!!! 7 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ رابطه مستقیمی بین میزان تحصیلات یه دختر و میزان پاچه پارگی و بی حیاییش وجود دارد:banel_smiley_4: 7 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ بابای خوبم امشب قاصدك خیالم را فوت كرده ام دیدمش به سوى آسمان رفت، ماه را پشت سر می گذارد و كهكشانها را رد خواهد كرد، چشم انتظارش باش نشانى تو را به او داده ام به او خوب گوش كن به تو خواهد گفت كه چه اندازه دوستت دارم 19 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ دوست مرا گفت که زندگی را آسان گیر،چون رویش چمن برکناره ء رود اما من جوان بودم و نادان، و اکنون اشک بارم... 12 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ کاش گاهی خدا از پشت ابرها میآمد، گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد: آهای بگیر بشین! اینقدرغر نزن ، همین که هست !بعد یه چشمک میزد و آروم تو گوشم میگفت:همه چی درست میشه! 6 لینک به دیدگاه
M_Archi 7762 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ چندوقت پیش میگفت خیلی دوست داره بره شمال، 9 ساله نرفته، دلش برای دریا تنگه. میگفت باباش راضی نمیشه برن. امروز تو اس ام اس گفت تو خونه تنهاست. خونوادش رفته بودن شمال و اون خونه مونده بود. گفت با بابا و مامانش قهره و حتی برای گرفتن مرخصی کاری درخواست هم نکرده. عمق ناراحتیش تو دلم نفوذ کرد. فهمیدم به حدی از ناراحتی و دلخوری رسیده که خونه موندن رو به همراهی پدرش و مسافرت شمال که خیلی دوست داشت ترجیح داده. زنگ زدم بهش. همونطور بود که فکر میکردم. یکم حرف زد، ارومتر شد. بعد گفت "خیلی دلم میخواست با یکی حرف بزنم خوب شد زنگ زدی." مطمئنم نفهمید حرفش چه حس خوبی بهم داد. مثل همیشه یکم سربه سرش گذاشتم تا خنده هاشو بهم هدیه داد. بقیه ی صحبتمون هم با شوخی و یاداوری خاطرات و مرور صدباره اونها و پیشنهاد برای سفرها و گردشهای دخترونه گذشت و شادتر از سلام خداحافظی کرد. بحثی نبود، گیریم که معمولا بیشتر برنامه ریزیهامون در حد حرف باقی میمونه، ولی از اندک ارامش و امید و انرژی ای که درنتیجه ی این صحبتها درونش ایجاد شد نمیشه بی تفاوت گذشت. بعضی چیزها در حد حرف هم که باشه -گو اینکه تاثیر کمی داره- باز هم مفیده. 29 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ یه مدته خوب فهمیدم بعضی ها احترام که میگذاری دچار سو تفاهم میشند... هیچ آدمی مهم نیست مگر اینکه خودش بخواد مهم باشه ... کسی خواست برای من مهم باشه به روی چشمم ... نخواست بره به من چه والا :icon_pf (34): 16 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، ۱۳۹۱ تابستون باشه، بعد تو تابستون 5 روز تعطیل باشه بعد تو این 5 روز یه روزش جمعه باشه بعد عصر جمعه هم بشه ینی ...:w74: 25 لینک به دیدگاه
millan 1272 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۱ غم انگیز ترین صحنه ای که در عمرم دیدم دارکوبی بود که بر درخت پلاستیکی نوک می زد . دارکوب نگاهی به من کرد و گفت : " دوست من درخت هم درخت های قدیم . . ! " 7 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، ۱۳۹۱ جمعه دیر خوابیدم که صبح ساعت 6:30 بیدار شدم هر کاری کردم دیگه خوابم نبرد حالا عکس روزایی که باید برم سر کار صبح زود که بیدار میشم همش خوابم میاد نمیدونم چه رازی درش نهفتست 15 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده