Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ گاهی آدم دلش برای بعضی جاها تنگ می شود... آدم است دیگر 28 لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ امشب خيلي از خودم واز بعضي ها دلگيرم از خودم بيشتر از همه عجب اشتباهي عجب آدمهايي پيدا ميشن بقول معروف كاشكي از عصاي دستم يا كه ازپشت شكستم تو بخوني ، تو بدوني از خودم بيش از تو خستم بين كه خستم غرور سنگم اما شكستم 16 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ امروز برای اینکه یه نفرو از سر خودم باز کنم یه دروغ جالب گفتم .... جالب تر از اون اینه که بعدشم احساس پشیمونی نکردم بنظر نشونه ی خوبی نمیاد ... ولی باور کنید لازم بود ... خیلی سمج بود طرف :icon_pf (34): 15 لینک به دیدگاه
.Pa.Ri.Sa. 4116 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ ده بار این تاپیکو از عصر باز کردم نوشتم چند خط پاک کردم انصراف دادم! حرف دلم این بار قابل نوشتن نیست! از تو چشمام باید بخونیش! 22 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ یعنی دیشب میخواستم بمیرم تا بخوام فلج بشم..روز بدی داشتم شنبه لعنتی.. اینبار هم جستم تا سری بعدی که واقعا بفهمم دردم از چیه 14 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مرداد، ۱۳۹۱ نمیدونم چرا همین که افطار میکنم حالم بدمیشه به جان خودم خیلی کمم میخورم ها ولی الان سر دردو دل پیچه دارم بقیه هم اینجوری میشن یا معیوب من؟ 8 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ من عاشق بچه هام....... وقتی میرم کنارشون.....وقتی تک تک دوس دارن بغلم کنن......احساس غرور میکنم......اینکه یه آدم بزرگ دوست داشته باشه خوب نیست..... همین که ته دلت احساس کنی شاید ازت یه نفعی میبره که دوست داره.....حس خوبی نیست.....:icon_razz: ولی بچه ها بی ریا دوست دارن.....بدون هیچ چشم داشتی.....تازه فقط کافیه بهشون بگی: بچه ها کی یه خودکار داره....؟ اون وقت تلاششون رو واسه زودتر رسیدن بهت میبینی......چی بهتر و بالاتر از اینکه یه بچه دوست داشته باشه؟!!! من عاشقشونم........عاشق.......اونم عاشق 17-16 تا دختر و پسر گل و خوشگل امیدوارم اونام منو از ته دل دوس داشته باشن......:5c6ipag2mnshmsf5ju3 19 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ حالا که گفتین بچه ها از شیرین کاریشونم بگیم بد نیست بچه خواهرم وقتی حرف زدن یاد گرفت حرف( ر )نمی تونست تلفظ کنه بهش میگفتم بگو رضا ، میگفت ( یضا )میگفتم بگو شیرین میگفت ( شییین ) میگفتم حالا بگو ( ر ) درست تلفظ میکرد میگفتش ( ر ) گفتم حالا دیگه بگو شیرین میگفت (شییین رررررر). 14 لینک به دیدگاه
hakan_68 2446 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ کاش کسی هم عاشق من بود... کاش کسی هم منو دوست داشت ....کاش.. چقدر خوبه کسی دوست داشته باشه ....چقدر خوبه کسی نگرانت باشه.. وقتی با اضطراب حالتو می پرسه ! چه لذتی داره!! نه اینکه اذیتش کنی! بلکه ایکه حس می کنی هنوزم کسی دوست داره و چشم به راحته!! کاش کسی هم منو ..... 16 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ درست زمانی که حال و حوصله ندارم دور و بری ها حتی آدم های مجازی اذیتم می کنن ....ازین وضعیت خسته شدم .....خسته .... 11 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ مهم نیست ... اصلا مهم نیست ... هیچ چیز مهم نیست ... هیچ چیز اصلا مهم نیست ... هر حسی رو که یه روز گفتم نمی فهمم اش این روز ها خوب می فهمم! :164: 22 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ و سکوت می کنیم ؛ هم من... هم تو... اصلا بیا یک خط زیر قانون خط های موازی بنویسیم... دو خــط موازی هیــچ وقت به هـم نمی رسند... ... امـــــــا... این دلیل نمی شود هـمدیگر را دوست نداشتـه باشند... 19 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ گاهی آدم پیش خودش حساب میکند با این همه دستی که [الکی الکی] روی دست گذاشته، چه نردبانها که نمیشد ساخت؛ 23 لینک به دیدگاه
hakan_68 2446 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ برای رسیدن به آرزوهات باید از خیلی چیزا بگذری....... 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ یادمه یه بار داداشم رو سوار کردم قرار داشت گفت میشه یکم تندتر بری گفتم باشه ولی حیف نیست تو هوای به این خوبی تند رفت. موسیقی بارون و رنگ امیزی اسمون و عطر خاک را داشته باش امروز هوا سخاوتمند شده. معمولا توی راه خیلی حرف میزنم ولی اون روز داداشم ساکت بود منم سکوت کردم وزنش 65 کیلو بیشتر نبود ولی سنگینی سکوت بینمون 2000 کیلویی میشد. شیشه ها را بالا زدم بارون داشت تند تر میشد صدای اهنگ "دل دیونه ای دل ای بی نشونه ای دل ندونستی زمونه نامهربونه ای دل" هایده را اروم تر کردم . همچنان سکوت برقرار بود که داداشم گفت : تو را خودا زودتر برس این اخرین شانس که ببینمش داره میره.. . . . . . اتیش گرفتم. 25 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ گاهي با يك نگاه تمام حرفهاي نگفته ات را از بر ميشوم .... :5c6ipag2mnshmsf5ju3 14 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ آدمائی هستن که اشتباهات. خطاها یا گذشته های بقیه رو تو یه قاب بزرگ میکوبن دیوار دلشون و چون پیش زمینه ای تو ذهنشون باقی مونده هیچ وقت نمیتونن با طرف مقابل کنار بیان این کنار نیومدن میتونه به صورت تیکه انداختن سر به سر گذاشتن ضایع کردنش جلوی بقیه باشه دلیل این کار بزرگ نبودن اون آدمیه که اشتباهات اون یکیو قاب کرده اگه آدم بزرگی داشته باشه معرفت داشته باشه خیلی راحت میشه گذشت از هر گذشته ای ... اما وقتی یکیو بخوایم مخاطب حرفامون کارامون یا نوشته هامون قرار بگیره اولین کسی که ضربه میخوره خود مائیم چون مائیم که نتونستیم بزرگی بدست بیاریم 19 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ نمی دونم چرا ما آدما اینکارو می کنیم خودمون سالها میشینیم واسه خودمون قانون تعیین می کنیم و و خودمون رو اسیر هزار تا باید نباید درونی می کنیم! بعد واسه آزادی میایم تو خیابون و حتی گوله می خوریم!! ولی کدوم یکی از ماها از حصار درون آزادیم که حالا می خوایم از حصار بیرونی آزاد باشیم؟ پ ن: دلم می خواد همه باید نباید هامو بشکونم و یه ماهی آزاد باشم!! همینی که هستم! نه بیشتر نه کمتر! 22 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ دیگر از انچه گفتند و میگویند و خواهند گفت... خسته شدم 10 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۱ یک خطر بزرگ از بغل گوشم رد شد الان داشتم اشپرخونه رو میشستم پریز گاز رو زدم به برق حواسم نبود پریز خیس شده به شدت برقم گرفت جوری که پرت شدم فکر کنم خدا به بچه هام رحم کرد که نمردم ولی بشدت عضله دستم منقبض شده ولی باز شکر 23 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده