رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

[TABLE]

[TR]

[TD]

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه

 

تادهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه

 

دست کردم تو آکواریوم درش آوردم

 

شروع کرد از خوشالی بالا پایین پریدن

 

دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو

 

اینقده بالا پایین پرید خسه شد خوابید

 

دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب

 

ولی الان چند ساعته بیدار نشده

 

 

یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب.....‬

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • Like 21
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

حسین شب های تابستان را دوست میدارد.

حسین آخر شب های تابستان که با مادرش دو تایی میروند پیاده روی را دوست میدارد.

حسین انتظار کشیدن برای دیدن مسابقه ی فوتبالی که یک طرف آن اسپانیا است را دوست میدارد.

حسین درس خواندن در محیط آرام کتاب خانه ها را دوست میدارد.

حسین کسب تجریبات شخصی را دوست میدارد.

حسین از اینکه میبیند مادرش یهویی برایش کفش و لباس میخرد و خودش حدسی ، سایز ها را حدس میزند را دوست میدارد!

حسین کمک کردن را دوست میدارد.

حسین رویا پردازی را دوست میدارد.

حسین دوست داشتن را دوست میدارد.

حسین دوست داشته شدن را دوست میدارد.

  • Like 24
لینک به دیدگاه

خداییش خجالت داره ...

نفهمی هم حدی داره یا اینکه به نفهمی زدن و رد شدن هم حدی داره

من نمیدونم تا کی میخواین به این رفتارهای احمقانه تون یا به قول خودتون زرنگیتون ادامه بدین ...

خیل یخیلی ببخشیدا ولی نمیتونم هیچی به روی خودم نیارم و رد شم ...

از پایان کلاس تا حالا دنبال فایلا بودم ... خبر مرگم آخرین جلسه کلاس رو تا 8 تو شکت بودم و نشد برم دانشگاه ... گفتم عیب نداره مهم فایلاس که از بچه ها می گیرم ... از اون روز تا حالا بالای 15 تا شماره تو گوشیمه که به هر کدومشون زنگ میزنم میگن ما نداریم فایلا رو ...بچه ی کندذهن همسایه مون میفهمه دارین دروغ میگین ... خنگ که نیستم دیگه بعد از 7 یا 8 سال زندگی تو محیط کاری میتونم راست و دروغ طرف مقابلمو بفهمم ...

خر خودتونین ... میخواین فایلا رو ندین بیاین بگین ما نمیخوایم فایلا رو بهتون بدیم تا نکنه نمره ی شما بیشتر از ما بشه ... والله این غمش خوردن داشت تا اینکه بخواین آدمو احمق فرض کنین ...

تا حالا به کسی بد و بیراه نگفتم ... ولی اگه اینجا نمیگفتم دق می کردم ...

 

:banel_smiley_4:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

امشبم تموم شد،شد 2 روز و 2 شب،دلم تنگ شده،خیلیhanghead.gifانتظار و دلتنگی از بدترین چیزاییه که آدم میتونه تجربه کنه،دیگه به ساعت نگاه نمیکنم،چون این 2 روز و 2 شب تازه اولشه

همیشه از شروع این مدت،میترسیدم،اما الان شروع شده،2 روزشم گذشت:hanghead:

قول دادیم،اما قول من سخت تر از توئه،قبول نیست

اما هنوز سر قولم هستم:w16:

تو این دو روز بیشتر از خودم به فکر تو بودم که راست میگفتی،تنهایی،شرایط تو سختتره

دیگه به تنهاییه خودم فکر نمیکنم،فقط دعا میکنم که روزای تو زودتر بگذره،تنهاییه تو خیلی سختتره

خدای مهربون من ،بازم شکرت:icon_gol:

 

 

فردا امتحان دارم،هنوز تمومش نکردم:icon_pf (34):

حالم خوب نیست،حوصله ندارم،کلافه شدم از درد،اما باز چاره ای نیست،باید تحمل کنم:sigh:

  • Like 13
لینک به دیدگاه

مچ دستم درد گرفته از بس با کد کار کردم.hanghead.gif

 

شایدم از بس تند تند کار می کنم اینطوری شده.نمیدونم ولی دوست ندارم دستم آسیب ببینه hanghead.gif

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اگه خدا یاری کنه بعد از 5 ماه بالاخره میخوام این وین رو عوض کنم .. امیدوارم که دیگه اذیتم نکنه...

 

یعنی تا مجبور نشم عوض نمیکنم و یادش بخیر قرار بود قبل از دفاعم عوضش کنم ولی نصفه تعویض شد...

 

ایشالا برمیگردم بازم تولد بچه ها رو بگیرم..:hapydancsmil:

فعلا برم توکار تعویض :w02:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

باید تو دنیا گمنام بود!:ws37:

باید غریبه بود!

آشنا بشی،رفیق بشی،دوست بشی و...

در یک کلام داستان می شی!!!:ws3:

 

غالبا داستان هاشم یا اکشن (نقش کتک خور واست رزرو می شه:ws3:)می شه یا درام،از اون غمنگیزهاش!

 

غریبه باش،راحت و آسوده باش!:ws37:

نه نیاز هست دیالوگ های آنچنانی بگی،یا تیپ بگیری یا شخصیت بسازی :ws37:

خودتی و خودت!

نمایشنامه ی با یک بازیگر و یک صحنه و بدون تماشاگر!

 

والا سری که درد نمی کنه چرا دستمال ببندیم!:ws3:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

دیدی یه وقتا غرور میگیردت،میگی بابااااااا من کجا فلانی کجاا!

فک میکنی مثلا خیلی آدمی واسه خودت!خدای دانش و مهارت و تواناییای ناب و اینا!

بعدش که چوب همین غرورتو میخوری مثلا،با مخ میای پایین!

بعدش که میبینی همون فلانی داره به یه جایی میرسه میشی کپسول حسادت!

میخواد چشات دربیاد که اون رسید تو نرسیدی!

 

این روزا همه اش یا داشتم از غرور می پوکیدم یا از حسودی!

یه کم اثرات پول پرستیم تو رفتارم ظهور کنه دیگه تبدیل میشم به همون موجود منفور چندش که یه عمر ازش اعلام برائت کردم!!!!!

  • Like 15
لینک به دیدگاه

یعنی میشه من زبان تخصصی 19.5 بشم؟:hanghead: میان ترم که 5.5 داد ...نامرد لج درار :w000:

 

..............................

دختر رو اگه تونستی بگیر که بعد بتونی ببینی:w58:

 

پسرا هم گرفتنی نیستن...میندازن بهمون:ws3:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

امروز این رو دیدم چقد خندیدم

 

چقد این بلا سرم اومده :icon_pf (34):

 

 

8gqmekoyymcbg0ol9bgj.jpg

 

 

 

 

 

 

چیزی که زیاده دختررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر:w02:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

سیستم " کالر ایدی " نبود، اون موقع که تلفن رو برمیداشتم و شماره کذایی رو میگرفتم، حتی یه بار سعی کردم صدامو عوض کنم و اسم اشتباه بیارم تا مدت

 

بیشتری صداشو بشنوم.....اون موقع خیلی چیزا نبود...موبایل، چت، فیس بوک...ولی با همه دوری نزدیکی این حس ها رو میفهمیدیم...

 

 

 

 

وقتی بعد از سالها، دفتر تلفن قدیمی رو برداشتم و شماره رو پیدا کردم، اینکه دیگه نمیشه به این راحتیا زنگ و زد و قطع کرد چون شماره میفته بهم

 

نهیب زد که بذارم یه حس قدیمی و دست نخورده، قدیمی و بکر باقی بمونه...! خاطرات زمانهایی که به خاطر نداشتن خیلی از تکنولوژی های امروزی

 

از الان ما خیلی دور به نظر میرسن، یه صمیمیت، یه صداقتی دارن که...که حتی نمیخوای مرورشون کنی، عین عکس قدیمی که هیچ وقت نگاهش نمیکنی ولی

 

گذاشتی تو جیب لباست و گاهی دوستانه یه ضربه بهش میزنی، انگار داری بهش میگی حواسم بهت هست، دوست دارم! ولی همونجا که هستی، گوشه امن

 

ذهن من، بمون!

  • Like 24
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...