رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

حس غریبی دارم این روزها، و پرم از تضادهای رنگ وا رنگ!

 

هم آرامم؛ هم بی قرار... هم شادم؛ هم غمین... هم صبورم و هم بی تاب...!

 

و بیش از همه ی این ها دلتنگم... !

 

روزها می گذرند و من، «فقط» بی قرار می شوم ... و دلتنگ...

 

چیزی ست در من، که فریاد می زند تمام «وجودم» را ... اما... این بغض ِ در گلو

 

نشسته،

 

دلتنگم برای همه ی لحظه هایی که چه زود «خاطره» شدند... و چه زود از

 

من گذشتند...

لینک به دیدگاه

گاه بی تاب می شوم از این همه حوصله ای که ثانیه ها دارند، و هیچ گاه هم سَر

 

نمی رود ... و چه بی پایان گِردی ساعت روی دیوار را دور می زنند و چه

 

بی عار، دوباره و دوباره و دوباره طی می کنند این مسیر هزار باره را!!

 

 

اما، همیشه... همیشه ی همیشه ، یک امید حقیقی، گرچه دور، اما گرم و نورانی،

 

قدم هایم را به خود می کِشد...

 

و دست هایم را می گیرد و با خود می بَرَد، به آن سوی دلتنگی ها، و جدایم

 

می کند از این روز و شب های تکراری بی پایان... و جدایم می کند از این همه فکر

 

و خیال دنیای بزرگترها!!

 

 

می خواهم بچه شوم، و بچه بمانم! خسته ام از تمام مسئولیت ها و نگرانی ها و

 

تصمیم های «بزرگتر» بودن!!

 

 

35064458762895480083.jpg

لینک به دیدگاه

کلبه ای می سازم

 

پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود

 

که به زیبایی پرواز کبوتر باشد

 

چهارچوبش از عشق، سقفش از عطر بهار

 

رنگ دیوار اتاقش از آب

 

پنجره ای از نور، پرده اش از گل یاس

 

عکس لبخند تو را می کوبم

 

روی ایوان حیاط

 

تا که هرصبح اقاقی ها را با تو سرشار کنم

 

همه دلخوشیم بودن توست

 

و چراغ شب تنهای من، نور چشمان تو است

 

کاشکی در سبد احساسم، شاخه ای مریم بود

 

عطر آن را با عشق

 

توشه راه گل قاصدکی می کردم

 

که به تنهایی تو سر بزند

 

تو به من نزدیکی و خودت می دانی

 

شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت

 

گرمی دست تو را می طلبد.

لینک به دیدگاه

دلم یه قایق می خواد پر از ارامش

 

یه قایق که بره و بره و تن سردمو با خودش ببره

 

تا جایی که همه دنبالم بگردن و دلشون واسم تنگ شه

 

بگن اگه بود میزاشتیم اون گلای تو باغچرو اب بده

 

من حالا یه قایق پیدا کردم ولی یه مشکل داره

 

قایق ارامش من پارو نداره!!!!!!

لینک به دیدگاه

باز امشب من و این آه

دستم از دست تو کوتاه

دلم از یاد تو لبریز

ماه شب سرد و غم انگیز

کاروانهای خیالم همه خسته

از غم دوری آن منزل پنهان

به گل راه نشسته

آرزوها همه در بند

چهره خالیست ز لبخند

بال رویای مرا باغم روی تو شکستند

همه شب یاد تو بودم

همه شب...

شعر تو را در دل مهتاب سرودم!

لینک به دیدگاه

خدایــــــــــــــــــا ! خیـلـی ها دلـــــــمو شکستن...

دیگه تحـــــــمل ندارم...

شــب بیـا با هم بریـــم سراغشون...

من نشـــــونت میـــــدم...

تو ببخشـشــون...!

لینک به دیدگاه

تکــــــراری شدنـــــم را

 

به تو تبریک می گویم

 

مگر همین را نمی خواســــــتی ...

 

حالا برو و به همه

 

به هرکه سراغـــــــــم را گرفت ...

 

بی مــــِـن و مـــِـــن بگو

 

دختــــــــــرک دلـــــم را زده بود ...

لینک به دیدگاه

وقـتـی از هـجـوم زهـر آلـود نـآرآسـتـی هـآ

 

جـنـبـش پـیـکـر مـغـمـومـت

 

بـه نـفـس نـفـس مـی افـتـد

 

چـه دردهـای عـجـیـبـی دامـنـت رآ مـیـگـیـرد

 

.

 

.

 

.

 

و چـه بـی صـدآ خـآمـوش مـیـشـود

 

فـآنوسِآرزوهـآیـت . . . !

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

دخـترک بـا خود نجـوا کرد : خدایا ...!

چـقد به ساز ایـن دنیـا برقــصم ...؟

بـه تو نگریسـتم و در دل گـفتم :

رقصــیدن به ساز دنیــا چـه عیــبی دارد؟

وقـ ـتی هر کــس دنیایی مـثل تــ ـو داشتـه باشد ...؟

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

نمیـدانـ ـد ...!

کـه قـهـقه مـیزنم ؛

تا صـدای عشـق بازی اش بادیگـریرا نشـنوم ...!

هـی تـ ـو ... !

من ناراحـتـ ـم ؛

امـ ـا نه بـرای تو !

بـرای رویـ ـاهایـم که امشـب آن هـا را در گورستـان خوابـاندم....

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

گاهـی دلــ♥ــت میخـواهـ ـد ؛

با صـدای بـلند بـگویــی : به ســـلآمـتی ِمــ ـرگ ...!

و سـر بکشــی جام ِ زنـ ـدگیرا ...!

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

خدایـــآا !

من اینجا دلــ ـم سخت معـــجزهــمیخواهــ ــد...!

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

یک پیاده رو تقریبا خلوت؛

 

یک مرد،یک زن...یک زوج...خوشبختی شان پای خودشان!

 

یک مرد،یک مرد...یک شراکت...سود و ضررشان پای خودشان!

 

یک زن،یک زن...یک رفاقت...معرفت و اعتمادشان پای خودشان!

 

یک پسر،یک دختر...یک رابطه...پاکی و ناپاکی شان پای خودشان!

 

انتهای پیاده رو...

 

یک من،یک تنهایی...یک رنج...آخر و عاقبتم پای خدا!

لینک به دیدگاه

باران که می بارد

 

دلتنگی هایم را می شوید،هول می دهد به سمت قلبم .

 

آنقدر قلبم پر می شود،

 

که دلتنگی هایم از چشمانم فرو می ریزد.

 

.

 

.

 

.

 

باران که می بارد

 

پنجره ی اتاقم تار می شود،

 

نمی دانم از باران کوچه است

 

یا باران چشم هایم.

 

 

 

 

rain17.gif

لینک به دیدگاه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

حتی حروف اضافه را نه اینکه فکر کنی به حرف ربط بی اعتنایم،اما، به هر چه امکان رسیدن به تو را می دهد،بدبینم.نمی دانم چرا،اسم تواز نشستن بر دفتر من طفره می رود! حالا بگذار بماند برای فردا،شب فرصت روشنی برای دیدن نیست!...

لینک به دیدگاه

دلم که می گیــرد

به خودم وعده ی روزهای خوب را میدهم؛

از همان روزهای خوبی که

سالهاست به امید رسیدنشان

تقویم را خط خطی میکنم...!

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...