رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

کمی جلوتر

من آن طرف امروز پیاده می شوم

کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار

کسی از سایه های هر چه ناپیدا می اید

از آن طرف کودکی

و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد

کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار

تو همان آشناترین صدای این حدودی

که مرا میان مکث سفر

به کودک ترین سایه ها می بری

با دلم که هوای باغ کرده است

با دلم که پی چند قدم شب زیر ماه می گردد

و مرامی نشیند

می نشینم و از یادمی روم

می نشینم و دنیا را فکر می کنم

آشناترین صدای این حدود پنجشنبه

کنار غربت راه و مسافران چشمخیس

دارم به ابتدای سفر می روم

به انتهای هر چه در پیش رو می رسم

گوش می کنی ؟

می خواهم از کنار همین پنجشنبه حرفی بزنم

حالا که دارم از یاد می روم

دارم سکوت می شوم

می خواهم آشناترین صدای این حدود تازه شوم

گوش می کنی؟

پیش روی سفر

بالای نزدیک پنجشنبه برف گرفته است

پیش روی سفر

تا نه این همه ناپیدا

تنها منم که آشناترین صدای این حدودم

تنها منم که آشناترین صدای هر حدودم

حالا هر چه باران است ، در من برف می شود

هر چه دریاست ، در من آبی

حالا هر چه پیری است ، در من کودک

هر چه ناپیدا ، در من پیدا

حالا هر چه هر روز و بعد از این

هر چه پیش رو

منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم

و پنجشنبه نزدیک من است

جهان را همین جا نگهدار

من پیاده می شوم

 

هیوا مسیح

  • Like 5
لینک به دیدگاه

به من نگاه کن

درست به چشمهايم. avatar257468_35.gif

می‌دانم که تازه از زير چتر برگشته‌ای

می‌دانم که وقت نمی‌کنی دلت برايم تنگ شود

ولی من از دلتنگی تمام وقت‌ها برگشته‌ام.

ترا و مرا

به قضاوت آسمان می‌گذارم

و چترم را به قضاوت برف.

سکوتی اگر بود،

در راه، حرفهای با خودم را افشاء می‌کنم.

برادران بارانی‌ام

که زير چتر !

خواهران برفی‌ام

که بی‌چتر !

دارم به شهر شما دست می‌کشم.

دارد از وقت‌هايی که نداريد

صدای دورترين سرودهای جهان می‌آيد.

من از مرزهايی که هنوز، می‌آيم

دارم اينجا خانه‌ای می‌سازم

همين‌جای وقت‌هايی که نداريد

دارم به شهر شما نگاه می‌کنم

برادران بارانی‌ام !

خواهران برفی‌ام !

از درست به حرفهايم نگاه کن،

راهی به کودکی‌های جهان می‌رود.

از درست به چشمهايم نگاه کن

راهی به سرودهای فراموشی.

می‌خواهم چشمهايم را به قضاوت جاده بگذارم

و شهر شما را به قضاوت آسمان.

حرفی اگر بود

تو از تمام وقت‌های با خودت

چيزی بگو ...

 

هیوا مسیح

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مثل آهو می کشد گردن ولی رم می کند

با رمـیدنهای خــــود از عمر من کم کند

 

می نهد بر شانه های خسته ام بار نگاه

بار سنگینی که پشت کوه را خم می کند

 

گرچه می ریزد شراب از چشم های مست او

کاسه صـبر مـرا لـبریز از غم می کند

 

با رقیبان می نشــــیند بـــاده نوشی می کند

چون مرا می بیند از غم چهره در هم می کند

 

بس که دور از چشم هایش سوگواری کرده ام

هر که می بیند مـــرا یــــــاد از محرم می کند

 

در عبور از لحظه های زندگی جز عشق نیست

آن که اســــــباب غـــــم ما را فراهم می کند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

با من بمان ای همصدا ، تا آخره اسم سفر

از جادههای پر خطر ، این خسته را با خود ببر

با من بخوان ای همنوا ، شعر سپید عاشقی

این واژه را با هر زبان ، تنها توئی که لایقی

من صدبیابان عاشقم ، دریای عشقم را ببین

ازآسمان قلب من ، گلهای حسرت را بچین

در کوچه های عاشقی ، من عابری دلخسته ام

از من گذشتم با دلم ، چون بر دلت دل بسته ام

در فصل سرد عاشقی ، من گرم پندار توام

در وصف عشقت مانده ام ، حالا پی شعری نوام

در شهربی سامان شب، با یاد تو من شاعرم

از قصه های شهر شب ، تنها توئی در خاطرم.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

  • Like 6
لینک به دیدگاه

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست

راه هزار چاره گر از چار سو ببست

 

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان

بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست

 

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو

ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست

 

ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت

این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست

 

یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم

با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست

 

مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع

بر اهل وجد و حال در های و هو ببست

 

حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست

احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

نمی دانم چرا؟ نمی دانم کجا؟ ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت...

نمی دانم چرا؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

در اين تنهايي تنها و تاريک خدا مانند

 

دلم تنــــگ است

 

بيا اي روشن اي روشن تر از لبخند

 

شبم را روز کن در زير سرپوش سياهي ها

 

دلم تنـــــگ است

 

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ما اما شبیه حرفهایمان نیستیم ...

شبیه بغضهایمان هم نیستیم ...

ما شبیه هیچکس نیستیم ...

غریبه ی غریبه ایم ...

 

 

 

  • Like 9
لینک به دیدگاه

یه زمانی گرفته ای، در حد حافظ خوندن

 

یه زمانی در حد قدم زدن

 

یه زمانی در حد ناظری و شجریان گوش دادن

 

یه زمانی در حد زار زدن با اون آهنگا

 

در آخرین مرحله اما هیچ کاری می تونی بکنی!!!!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

الهی زندگیت طعم عسل شه

دعای دشمنت هی بی اثر شه

ستارت تا ابد روشن بمونه

سیاهی راه خونت رو ندونه

الهی مرغ عشق آرزوهات

سرشب تا سحر یکدم بخونه................:icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol::icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گم می شوم ...

یک بار ...

دو بار ...

سه بار ...

.

.

.

روزی هزار بار گم می شوم و کسی نیست این دور و برها تا پیدایم کند ...!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

منتظر نباش كه شبي بشنوي،

از اين دلبستگي هاي ساده دل بريده ام!

كه عزيز باراني ام را، در جاده اي جا گذاشتم!

يا در آسمان،

به ستاره ي ديگري سلام كردم!

توقعي از تو ندارم!

اگر دوست نداري،

در همان دامنه ي دور دريا بمان!

هر جور راحتي! باران زده ي من!

همين سوسوي تو

از آن سوي پرده ي دوري

براي روشن كردن اتاق تنهاي ام كافي است!

من كه اين جا كاري نمي كنم!

فقط گهگاه

گمان دوست داشتنت را در دفترم حك مي كنم!

همين!

اين كار هم كه نور نمي خواهد!

مي دانم كه به حرفهايم مي خندي!

حالا هنوز هم وقتي به تو فكر مي كنم،

باران مي آيد!

صداي باران را

می شنوی ؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

گلوی آدم را

باید گاهی بتراشند

تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود !

دلتنگی هایی که جایشان نه در دل

که در گلوی آدم است ...

دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند ...!

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...