رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

مـهـربـــانـی تـا کــی؟!

 

بـگـذار سـخـت باشــم و ســـرد ...

 

بـــاران کـه بـــاریــد

 

چـتـــر بـگـیـرم و چـکـمـــه !

 

خـورشـیـد کـه تـابـیــد

 

پـنـجـــره ببـندم و تـاریـــک ...

 

اشــــک کـه آمـــــد

 

دسـتـمــالـی بـــردارم و خـشـک ...

 

دل کـه رفـت

 

نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت ...!!!

لینک به دیدگاه

آرام آرام،

آرام تر از تمام آرامه های کودکیم آمدی

و آرامشم را خط خطی کردی؛

و بعد

آرام رفتی

وهیچ نفهمیدی

در تمام این لحظه های آرام چه اضطرابی در من موج می زد

کاش یک لحظه،

جرات خواندن ناآرامی چشم های مرا

داشتی!

لینک به دیدگاه

هنوز هم میگویم

 

بعد این همه سال که تو نیستی...

 

"دلتنگی...

 

دلتنگی...

 

دلتنگی مرگ تدریجی ست!!!"

 

اما مانده ام...

 

بعد از این همه دلتنگی چرا هنوز نمرده ام!!!

لینک به دیدگاه

دلم مثل کویر آرزوی دیدن باران را دارد اما دریایی نیست تنها یک خواب است و بس

کاش باران میدانست معنی انتظار چیست

منی که همان کویر تشنه و بی جانم سالهاست که انتظار یک قطره باران را می کشم

اما افسوس که این انتظار بیهوده است

و ای کاش باران میدانست درد دل این کویر خسته و تشنه چیست

لینک به دیدگاه

گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم

از همین دور ولی روی تو را می بوسم

 

گر چه در سبزترین باغ ولی خاموشم

گر چه در بازترین دشت ولی محبوسم

 

خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو

با تو گسترده گی پهنه اقیانوسم

 

ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه

من چرا این قدر از آمدنت مأیوسم ؟

 

این غزل حامل پیغام خصوصی من است

مهربان باشی با قاصدک مخصوصم !

 

گر چه تکرار نباید بکنم قافیه را

به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم

 

بار دیگر می گویم تا یادت نرود

مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

لینک به دیدگاه

حس بازی با کلمه ها نیست!

حس ردیف کردن جمله ها هم نیست!

دلیلش را میدانم!

وقتی یک کلمه 6 حرفی اینگونه خرابم میکند و مرا به بازی میگیرد،من و چه به بازی با کلمات!!!

.

.

د

.

.

ل

.

.

ت

.

.

ن

.

.

گ

.

.

ی

.

.

خراب همین 6 حرفم!

لینک به دیدگاه

هر گز به غم فراق او خونکنیم

خو با غم گلرخان مَهرو نکنیم

سوگند خوریم لاله و نرگس را

در جذبه یعشق بی وضو بو نکنیم

با آن همه بی وفایی و سنگدلی

ما دست رقیب سفله رارونکنیم

در قبله اگر نشان نباشد از او

ما دیده ی دل،روان بدان سو نکنیم

تاطالب دیدار نباشد،هرگز

ما میل سخن گفتن با او نکنیم

ما عاشق صادقیم و از عشقچو اشک

لب بسته و بیهوده هیاهو نکنیم

لینک به دیدگاه

چه خوش باشد دل امیدواری

که امید دل و جانش تو باشی!

 

همه شادی و عشرت باشد، ای دوست

در آن خانه که مهمانش تو باشی

 

گل و گلزار خوش آید کسی را

که گلزار و گلستانش تو باشی

 

چه باک آید ز کس؟ آن را که او را

نگهدار و نگهبانش تو باشی

 

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را

که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

 

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست

همه پیدا و پنهانش تو باشی

 

برای آن به ترک جان بگوید

دل بیچاره، تا جانش تو باشی

 

عراقی طالب درد است دایم

به بوی آنکه درمانش تو باشی

لینک به دیدگاه

این بار هم نشد كه ببرم كمند را

و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را

این بار هم نشد كه به آتش در افكنم

با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را

این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق

در مفدم تو ،‌منطق اندیشمند را

این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو

یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را

تا كی زنم دوباره به گرداب دیگری

در چشم های تو دل مشكل پسند را ؟

پروایم از گزند تعلق مده كه من

همواره دوست داشته ام این گزند را

من با تو از بلندی و پستی گذشته ام

كوتاه گیر قصه ی پست و باند را

لینک به دیدگاه

می‌دانم دلگیر می‌شوی

اما چه کنم

پاییز مرا می‌کشد

شیشه عطرش در جیب من مانده

و خودش رفته

تا تمام درخت ها را بیهوش کند

و بازگردد

 

فرصت نیست

تا برایت بگویم

برگ ریزان روح یعنی چه

و من چقدر از بوی پاییز را استشمام کرده‌ام

و …

 

فرصت نیست …

 

پنجره‌ها پس از زمستان گشوده می‌شوند

لینک به دیدگاه

رهایم ساختی!

 

هر بار مرا كشیدی

 

و هر بار بیشتر رهایم كردی.

 

در میان هجوم بادهای سهمگین

 

فریادهایم شنیده ات نیامد،

 

همانگونه كه

 

ترك هایم دیده ات.

 

و به ناگاه

 

- خسته از این بازی-

 

با فرفره ای كه در جیب داشتی،

 

بی خیال رفتی....

 

و من

 

محبوس در لابلای شاخه های درختی پیر

 

هربام تا شام

 

رد سنگهای این كودكان بازیگوش را

 

بر تنم به نظاره می نشینم!

لینک به دیدگاه

ای غم ، ای همدم ، دست از سر دل بردار

ای شادی ، یکدم مرهم به دلم بگذار

دل جای شادیست از غم شده ام بیزار

ای غم بیرون رو این خانه به او بسپار

با این خانه تنگ با این پاره سنگ

با این دل چه کنم این آلوده رنگ

دلا بال ِ مرا چرا شکستی پر نزدی به گِل نشستی ، پرنزدی

تو دریا بودی زچه رو چون مردابی

ای دریا تا کی ز نسیمی بی تابی

دل به دریا بزن در شب طوفان

تا به کی سر زدن بر در زندان

تا کی تنهایی بر خیزو پر گشا در آسمان رها

تا کوی ناکجا ، کوی بی نشان ، کوی آشنا

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...