رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

حرفهای ما هنوز ناتمام

تا نگاه می کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از آن که با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

آی ...

ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود !

لینک به دیدگاه

گفتنش ساده است:

 

رفت…

 

 

تا پشت خاطره‌های متورم بی‌دغدغه – خاطره های متورم بی‌دغدغه‌ی مشترکمان – حمام آفتاب بگیرد…

 

دلتنگی‌ام پایان یافته بود… پیش از آن‌که آغاز شود…

 

لینک به دیدگاه

موسیقی غمگین ساعت دیواری

 

افسرده ام می کند

 

این وقت شب

 

گنجشک از کجا بیاورم؟

 

تا آوازش به زندگی برم گرداند؟

 

آه گراهام

 

کاش اختراع نکرده بودی

 

تلفنی را

 

که زنگ نمی خورد…

لینک به دیدگاه

حیف!!

 

اما،من و تو،دور از هم،

 

می پوسیم

 

غمم از وحشت پوسیدن نیست

 

غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پردلهره است

 

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست...

 

از مسیر این بام،

 

این صحرا،این دریا

 

پر خواهم کشید...خواهم مرد

 

غمم،تو،

 

این غم شیرین را باخود خواهم برد...

لینک به دیدگاه

فردا اعدام می شوم

 

صبح نه

 

شب

 

همان موقع که تو آرام

 

در رختخوابت

 

خوابیده ای

 

میدان تیری در کار نیست

 

تکیه می دهم به دیوار زندگی ام

 

روی این صندلی

 

در همین اتاق

 

حضور یک آینه کافی ست

 

تا حماقتم را

 

بارها بر پیشانی ام

 

شلیک کند

 

جرمم؟

 

نمی دانم

 

وآن چیزی ست که عزیز من

 

هرگز

 

نخواهم دانست

 

چه کسی مرا خواهد کشت؟

 

هیچکس.

 

خالی ِ این دست ها،

 

بیداری،

 

و یاد تو.

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

ای آنکه بُوَد منزل و مأوای تو چشمم

باز آ که نباشد بجز از جای تو چشمم

 

در راه تو با دیده حسرت نگرانم

دارد همه دم شوق تماشای تو چشمم

 

ای یوسف زهرا که سپیدست چو یعقوب

از حسرت دیدار دلارای تو چشمم

 

گر قابل دیدار جمال تو نباشد

ای کاش که افتد به کف پای تو چشمم

 

تا چند دهی وعده دیدار به فردا؟

شد تار در اندیشه فردای تو چشمم

 

تا کور شود دیده بدخواه تو بگذار

یک لحظه فتد بر قد رعنای تو چشمم

 

تا عکس تو در آینه دیده ام افتد

بازست هما ره به تمنّای تو چشمم

 

هر سو نگران مردمک دیده از آنست

شاید که فتد بر قد و بالای تو چشمم

 

باز آ و قدم نه سر دیده که شاید

روشن شود از پرتو سیمای تو چشمم

 

آنقدر کنم گریه به یادت که رود خواب

هر شب ز پی دیدن رؤیای تو چشمم

 

چون دیده نرگس که شد از روی تو روشن

دارد هوس نرگس شهلای تو چشمم

 

بگشوده سر راه تو دکّان محبّت

وا می شود و بسته به سودای تو چشمم

لینک به دیدگاه

غروبم مرگه رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی

تمومم سایه میپوشم ، شروعم کن تو میتونی

 

شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا

منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رؤیا

 

دلم با هرتپش با هرشکستن داره میفهمه

که هر اندازه خوبه عشق ، همون اندازه بی رحمه

 

چه راهها که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقهایی که گاهی هست و گاهی نیست

 

تو خوب سوختن رو میشناسی سکوتو از منم بهتر

من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر

 

میخوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم

دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم

لینک به دیدگاه

زندگی یک بازی دردآور است

زندگی یک اول بی آخر است

زندگی کردیم و اما باختیم

کاخ خود را روی دریا ساختیم

لمس باید کرد این اندوه را

بر کمر باید کشید این کوه را

زندگی را با همین غمها خوش است

با همین بیش و همین کمها خوش است

باختیم و هیچ شاکی نیستیم

بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...