YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۸۹ اي شب از روياي تو رنگين شده سينه از عطر توام سنگين شده اي بروي چشم من گسترده خويش شاديم بخشيده از اندوه بيش همچو باراني که شويد جسم خاک هستيم زالودگي ها کرده پاک اي تپش هاي تن سوزان من آتشي در سايه مژگان من اي ز گندمزارها سرشارتر اي ز زرين شاخه ها پربارتر اي دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من با توام ديگر ز دردي بيم نيست هست اگر جز درد خوشبختيم نيست آه اي با جان من آميخته اي مرا از گور من انگيخته چون ستاره با دو بال زرنشان آمده از دوردست آسمان جوي خشک سينه ام را آب تو بستر رگهام را سيلاب تو اي بزير پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده گيسويم را از نوازش سوخته اي مرا با شور وشعر آميخته اينهمه آتش به شعرم ريخته اين فضاي خالي و پروازها؟ اين شب خاموش و اين آوازها؟ اين دگر من نيستم من نيستم حيف از آن عمري که با من زيستم 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۸۹ رهروان كوي جانان سرخوشاند عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند جان عاشق، سر به فرمان ميرود سر به فرمان سوي جانان ميرود راه كوي ميفروشان بسته نيست در به روي بادهنوشان بسته نيست باده ما ساغر ما عشق ماست مستي ما در سر ما عشق ماست دل ز جام عشق او شد مي پرست مست مست از عشق او شد مست مست ما به سوي روشنايي ميرويم سوي آن عشق خدايي ميرويم دوستان! ما آشناي اين رهيم ميرويم از اين جدايي وارهيم نور عشق پاك او در جان ما مرهم اين جان سرگردان ما 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۸۹ بذار با وسعت آبی دریا بگیرم راه آسمونو در پیش بذار از این سراب خفته در دل بسوزونم تنو به هرم آتیش نذار دستای سرد عمق دریا بگیره راهمو از من دوباره نذار تو اوج پرواز کبوتر تو دل تردید برگشتن بذاره میرم تا خونه ی ابرا تا فردا میگیرم دامن مهتاب و یکبار میذارم سرروی شونه ی خورشید میمیرم از نفسهای تو این بار نمی دم این تنو بدست پاییز نشونی داره از بهار تن من تمام غنچه های یاس و میخک میشن زیباترین پیراهن من 1 لینک به دیدگاه
*هانی* 825 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۸۹ من خیلی دوست دارم ولی حیف که............خر چه داند ارزش نقل و نبات 2 لینک به دیدگاه
sepide1990 1242 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۸۹ عشق چون در سینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد این دگر من نیستم،من نیستم حیف از ان عمری که با من زیستم 3 لینک به دیدگاه
sepide1990 1242 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 فروردین، ۱۳۸۹ قد گل ...قد خدا.. قد تموم عاشقا... قد شب... قد دعا... قد دلای باصفا... قد من قد خودت قد تموم لحظه ها ... دوست دارم بی ادعا 2 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۸۹ امشب از آسمان دیده ی تو روی شعرم ستاره می بارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد شعر دیوانه ی تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا حذر کردن شب پر از قطره های الماس است آن چه از شب به جای می ماند عطر سکر آور گل یاس است آه بگذار گم شوم در تو کس نیابد ز من نشانه ی من روح سوزان آه مرطوبم بوزد بر تن ترانه ی من آه بگذار زین دریچه ی باز خفته در پرنیان رؤیاها با پر روشنی سفر گیرم بگذرم از حصار دنیاها دانی از زندگی چه می خواهم؟ من تو باشم، تو پای تا سر تو! زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو، بار دیگر تو... آن چه در من نهفته دریاییست کی توان نهفتنم باشد؟! با تو زین سهمگین طوفانی کاش یارای گفتنم باشد... بس که لبریزم از تو می خواهم بدوم در میان صحرا ها سر بکوبم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها بس که لبریزم از تو می خواهم چون غباری ز خود فرو ریزم زیر پای تو سر نهم آرام به سبک سایه ی تو آویزم آری...آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست... فروغ فرخزاد 4 لینک به دیدگاه
NYX 1007 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۸۹ نمیدانم برای چه .... و به کدام دلیل........ وقتی با تو هستم همیشه شادم...... 4 لینک به دیدگاه
armstrong 2214 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۸۹ ای دل چنان بنال که آن ماه نازنین آگه شود ز رنج من و عشق پاک من با او بگو که مهر تو از دل نمیرود هر چند بسته مرگ،کمر بر هلاک من 4 لینک به دیدگاه
parikoochooloo 10748 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۸۹ مرسی چه به خودش گرفته!!! ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر 2 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۸۹ بگذار که در حسرت دیدار بمیرم در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۸۹ صحبت گل سرخ از باران و صحبت باران از گل سرخ است، اما هي باد ميآيد، آمدن، وزيدن، و افعال سادهئي ديگر. با اين همه، وقتي که وزيدنِ باد ... هي بيجهت است، يعني چه!؟ هي علامتِ حيرت! هي علامت پرسش؟ گل سرخ، پيادهئي مغموم است گوشهي يک پارک قديمي شايد خواب دامنهئي دور از دست را ميبيند. پس چرا پي ستاره در پيالهي آب ميگردي گلم!؟ يک امشب نخواب و بر بام باد برآ، سينهريز ستارگانِ باکره را به نرخ يک آواز ساده خواهي خريد. فکر ميکني من بيجهت به اين زبانِ هفت ساله رسيدهام!؟ نه به جان نسيما، نه! بخاطر همهي آن خوابهامان در نيمهراهِ بيم و باور است که چانه ميزنم باد که بيايد، باران که بيايد تو بايد به عمد از ميان آوازهاي کودکان بگذري چترت را کنار ايستگاهي در مه فراموش کن خيس و خسته به خانه بيا نميخواهي شاعر باشي، باران باش! همين براي هفتپشتِ روئيدنِ گل کافي است، چه سرخ، چه سبز و چه غنچه! 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۸۹ نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پردۀ خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق در این جان شکیبا زد و رفت خرمن سوختۀ ما به چه کارش آید که چو برق آمد ودر خشک و تر ما زد ورفت رفت و از گریۀ طوفانیم اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا،که به دریا زد و رفت بود آیا که ز دیوانۀ خود یاد کند آن که زنجیر به پای دل زد و رفت 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۸۹ من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام... خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را! به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام... نشد از یاد برم خاطره ی دوری را باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۸۹ كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد 4 لینک به دیدگاه
mamooshak 8194 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۸۹ عطر وجودت تمام لحظههايم را پر كرده و هزاران پرستوي عاشق در آسمان دلم به پرواز درآمده است بيا تا با هم به ساحل خوشبختي برسيم و خبر با هم بودن را به موجهاي دريا بگوييم تا آن را به آن سو و به جای جای دیگر ببرند وبرای دریایی ها زمزمه کنند... 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۸۹ ناگهان دیدم سرم آتش گرفت سوختم ، خاکسترم آتش گرفت چشم واکردم ، سکوتم آب شد چشم بستم ، بسترم آتش گرفت در زدم ، کس این قفس را وا نکرد پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت از سرم خواب زمستانی پرید آب در چشم تَرَم آتش گرفت حرفی از نام تو آمد بر زبان دستهایم ، دفترم آتش گرفت قيصر امين پور 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده