رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

« زیباترین برکت خانه ی دل»

دلم ترا دوست می دارد

ترا که نادیده در من شکفتی

ترا که نشنیده در من روییدی

دلم ترا دوست می دارد

به قدر تمامی یاسهای نشکفته

به قدر تمامی شقایقهای پرپر

دلم ترا دوست می دارد

به قدر تمام انسانهای زیسته و نازیسته

به قدر تمام آنهایی که دوست ندارم

به قدر شمار دلهای دلداده

به قدر تمام ستاره های دوردست شبانه ها

دلم ترا دوست می دارد

دلم ترا چون ، آبی را می بوئی دوست می دارد

دلم ترا چون ، باران را می رقصی دوست می دارد

دلم ترا چون ، طوفان دریا را می خندی دوست می دارد

دلم ترا چون ، گل را می تپی دوست می دارد

دلم ترا دوست می دارد

و برای این همه شمعی می تابانم

روبروی خورشید

تا که دست مرا گیرد در عشق

تا که پر نور شوم

تا که بی خود شوم از.....

از آنچه تو آن را آبی می بینی

تا که بی خود شوم از آنچه تو آن را می فهمی و

من....

هنوز هم نمی دانم این عطش و تشنگی از بی آبی است یا

حرمت حرم وجودت

دلم ترا آنچنان دوست می دارد که بی بال

در پیله ی پروانگی ام ،

بی دریغ از حتی

تابش لرزان شمعی خرد می سوزم

می سوزم و می نالم و می دانم که ترا دوست میدارم

دلم ترا آنچنان دوست می دارد که غربت را

با همه بیگانگی یکجا مستانه می گردم

بلکه یابم جای پایت را ، حتی

تا که سر نهم ، بوسه زنم ، دیوانه گردم

دلم ، ترا دوست می دارد

دلم ، ترا دوست می دارد چون

برای دوست داشتنت خدا را به نام صدا زدم

برای یافتنت خدا را به نام صدا زدم

حتی برای ندیدنت هم خدا را به نام صدا زدم

در هر تپش از نام خدا

این همه اقرار هایم زیبا میشد

و تو می دانی

دلم ترا آنچنان دوست می دارد

که همه زیبایی کلامم را یکجا به نامت می زنم

دستانم خالیست

نگاهم کمرنگ

و پاهایم

دیرگاهیست از سفر مانده

اما

چنان دلم ترا دوست می دارد

که همه سرانگشتانم ترانه خوان شدن

و هر روز تبرک نامت معجزه ای است برای این دستان بی صدف

چنان دلم ترا دوست می دارد

که نگاه کمرنگم با همه بی پناهی

اشک را پناه خویش می سازد و می بارد بر دل

تا که شکوفا شود از حرمت خورشیدگون نگاهت این دل بیچاره ی من

و اما

آنچنان ترا دوست می دارد ، دلم

که این وامانده پاهایم از راه

عزم سفری می کند در عمق وجودت

در پی یافتن هستی خویش

آری ، ای تو زیبا ترین برکت خانه ی دل

من می دانم

تو می دانی

و خدا هم می داند

دلم ترا دوست می دارد

دلم ترا دوست می دارد

لینک به دیدگاه

سرمست درآمد از خرابات

با عقل خراب در مناجات

 

بر خاک فکنده خرقه زهد

و آتش زده در لباس طامات

 

دل برده شمع مجلس او

پروانه به شادی و سعادات

 

جان در ره او به عجز میگفت

کای مالک عرصه کرامات

 

از خون پیادهای چه خیزد

ای بر رخ تو هزار شه مات

 

حقا و به جانت ار توان کرد

با تو به هزار جان ملاقات

 

گر چشم دلم به صبر بودی

جز عشق ندیدمی مهمات

 

تا باقی عمر بر چه آید

بر باد شد آن چه رفت هیهات

 

صافی چو بشد به دور سعدی

زین پس من و دردی خرابات

لینک به دیدگاه

چو آن يغماگر از ره آمد و بنشست

ببرد از چشمهاي شمعدان سو را

پريشان کرد در شب دود گيسو را

گرفته چنگ افسون را ساز را در دست

چو از راه آمد و بنشست

نوا درتارهاي چنگ خود انداخت

دگرگون پرده ها پرداخت

هزاران تار جان بگسست

سبو را بر لبان عاشقان بشکست

وفا را درنگاه فتنه گر گم کرد

طمع در بردن دلهاي مردم کرد

چو او بازآمد و بنشست

لینک به دیدگاه

در ره کوی تو جان دادن رواست

عشق را حامی و پشتیبان خداست

در پی سودای عشقت می شویم

عاشقی را ساده نامیدن خطاست

سرسپردن کار هر خود خواه نیست

عشق از خود را پسندیدن سواست

در خم گیسوی او شد خانه ام

قدر این کاشانه نادیدن جفاست

تا ابد این دست و این دامان تو

شرط اول بهر دل دادن وفاست

گر که از” ایمان “ نماند یادگار

لینک به دیدگاه

براي آن لحظه كه به ياد تو هستم... براي آن جايي كه كنار تو هستم... و براي آن نفسي كه با تو هستم.. حاضرم همه چيزم را ازدست بدهم.

تو را داشتن براي من همه چيز است... با تو بودن براي من همه است.

تو مرا به خاطر بياور... تو، تنها و تنها تو، مرا مرور كن... مرابشناس

دلم برايت قريبانه مي تپد...

دلم برايت تنهاي تنها مي تپد... تنهاي تنها...

لینک به دیدگاه

بیشتر از آنچه كه تصور میكنی دوستت دارم و

 

 

بیشتر از آنچه باور داری عاشق توهستم

بیشتر از هر عشقی بر تو عاشقم و بیشتر از هر دیوانه ای مجنون تو هستم.

عزیزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگی برایم مفهومی

 

 

جز تاریكی و سیاهی ندارد!

دوستت دارم چونكه میدانم تو نیز مرا دوست میداری ،

 

 

دوستت دارم چونكه مرا باور داری و مرا لایق آن قلب پر از محبتت میدانی!

تنها آرزویم این است كه تا آخرین لحظه زندگی ام در كنارتو باشم

 

 

و جز این از خدای خویش هیچ آرزویی را ندارم

عزیزم این قلب كوچك و شكسته و پر از عشق من تنها هدیه ای است

 

 

از طرف من به تو!

از تمام دنیا تنها همین قلب كوچك را دارم ، همین و بس!

عزیزم تا پایان با تو می مانم چونكه تنها تو هستی كه

 

 

معنای واقعی عشق را به من ابراز كردی و آموختی!

آموختی كه عشق یعنی تا پایان زندگی ماندن و تا پایان زندگی دوست داشتن!

عزیزم به جز تو كسی برای من دوست داشتنی نیست و

 

 

به جز تو كسی لایق این قلب بی طاقت من نیست

هر جای دنیا كه هستی بدان كه در این دنیای بزرگ

 

 

كسی هست كه عاشق و دیوانه تو می باشد !

هر جای دنیا كه هستی بدان كه من به انتظار تو می مانم تا تو را ببینم و

 

 

در آغوش خود بفشارم!

عزیزم دنیا خیلی بزرگ است ، این دنیا پر از عاشق و معشوق است ،

 

 

پر از لیلی و مجنون است، اما همه عاشقان یك سو ،

 

 

و من و تو نیز یك سوی دیگریم!

عزیزم تو دومین قبله عبادت منی و در همه لحظه ها بعد از خدا

 

 

تو را عبادت میكنم!

 

 

عزیزم بدون تو ،جایی در این دنیای بزرگ ندارم ،

 

 

و تنهاتر از من دیگر تنهایی نیست!

تو همان دنیای منی عزیزم ، به هر زیبایی های این دنیا كه

 

 

می نگرم تو را میبینم .

دوستت دارم عزیزم خیلی دوستت دارم ،

 

 

آنقدر دوستت دارم كه دیگر هیچگونه جای ابرازی برای آن نیست!

مستم از این عشق تو ، و پریشانم از غصه های تو و گریانم از اشكهای تو!

با تو پر از امیدم ، و رنگ خوشبختی را خوش رنگ از گذشته می بینم

با تو قلب من خوشبخت ترین قلب دنیاست ، با تو این دنیا برایم همان بهشت است!

عزیزم دوستت دارم … چون كه در میان اینهمه عاشقان تو

 

 

توانستی بمانی با قلبم ، بسازی با احساسم و درك كنی زندگی ام را !

عزیزم دوستت دارم… چون كه این قلب كوچك و پر از عشق مرا

 

 

در قلبت طلسم كرده ای و نگذاشتی هیچ كس دیگر قلب مرا از تو بگیرد !

اینبار با فریاد ، با چشمهای گریان ، با قلبی عاشق ،

 

 

با اراده و با احساسی پرا از دوست داشتن میگویم كه

 

 

دوستت دارم تا همه عاشقان فریاد مرا بشنوند و

به من بنگرند و شرمنده شوند!

لینک به دیدگاه

If I can’t be your all the time

 

 

اگر نمیتوانم همیشه مال تو باشم

 

 

Lemme be your now and then-ner

 

 

اجازه بده گاهی ، زمانی از آن تو باشم

 

 

And if I can’t be your now-and-then

 

 

و اگر نمیتوانم گاهی زمانی از آن تو باشم

 

 

Lemme be your you-tell-me-when-ner

 

 

بگذار هر وقت که تو میگویی کنار تو باشم

 

 

 

And if I can’t be your mr.clean

 

 

اگر نمی توانم دوست خوب و پاک توباشم

 

 

Lemme be your mr.dirty

 

 

اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم

 

 

 

If I can’t be your serious love

 

 

اگر نمیتوانم عشق راستین تو باشم

 

 

Lemme be your just-for-funner

 

 

بگذار باعث سرگرمی تو باشم

 

 

 

Baby, don’t you leave me this way …

 

 

اما مرا اینگونه ترک مکن ...

...Lemme be somthin

بگذار در زندگی تو ، دست کم چیزی باشم...

Silver Strain

لینک به دیدگاه

As I walked the night

Needing some place warm to go.

As she passed , I said ,

“ Hey , there’s snowflakes on your lashes”

And she laughed and said ,

“there isn’t snow…”

She said , “ they’re feathers from a pillow,

God is shaking in the sky”

And she opened smiling lips

To catch a snowflake blowing by.

And we both began to laugh

And then I looked into her eyes,

And it was warm again…

وقتی در شب راه می رفتم

و در جست جوی پناهگاه گرمی بودم

از کنارم گذشت

گفتم:

"هی ، نگاه کن ! روی مژه هایت دانه های برف ریخته است"

و او گفت :

" این برف نیست

پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است ..."

و سپس لبهای خندانش را گشود

تا برفی را فوت کند

و ما هر دو خندیدیم

بعد به چشمانش نگاه کردم

و دیدم که چشم هایش، گرمترین پناهگاه جهان است...

لینک به دیدگاه

هزار و یک بار عشق

 

 

یکم بار که عاشق شد، قلبش کبوتر بود و تن اش از گل سرخ.

 

اما عشق، آن صیاد است که کبوتران را پر می دهد.

 

و آن باغبان است که گل های سرخ را پرپر می کند.

 

پس کبوترش را پراند و گل سرخ اش را پرپر کرد.

 

*

 

 

دوم بار که عاشق شد، قلبش آهو بود و تن اش از ترمه و ترنم.

 

اما عشق، آن پلنگ است که ناز آهوان و مشک آهوان نرمش نمی کند،

 

پس آهویش را درید و تن اش را به توفان خود تکه تکه کرد؛

 

که عشق توفان است و نه ترمه می ماند و نه ترنم.

 

*

 

 

 

سوم بار که عاشق شد، قلبش عقاب بود و تن اش از تنه سرو.

 

اما عشق، آن آسمان است که عقابان را می بلعد

 

و آن مرگ است که تن هر سروی را تابوت می کند.

 

پس عقابش در آسمان گم شد و تن اش تابوتی روان بر رود عشق.

 

*

و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار.

 

 

 

هزار و یکم بار که عاشق شد، قلبش اسبی بود از پولاد و آتش و خون

 

و

 

تن اش از سنگ و غیرت و استخوان.

و عشق آمد در هیبت سواری با سپری و سلاحی بر قلبش نشست

 

و عنانش را کشید، آنچنانکه قلبش از جا کنده شد.

سوار گفت:

 

از این پس زندگی، میدان است و حریف، خداوند.

 

پس قلبت را بیاموز که:

 

عشق کار نابكاران نیست / عشق کار پهلوان است، ای پسر

 

*

آنگاه تازیانه ای بر سمند قلبش زد و تاخت.

و آن روز، روز نخست عاشقی بود.

لینک به دیدگاه

هزار و یک بار عشق

 

 

 

 

 

یکم بار که عاشق شد، قلبش کبوتر بود و تن اش از گل سرخ.

 

 

 

 

اما عشق، آن صیاد است که کبوتران را پر می دهد.

 

 

 

 

و آن باغبان است که گل های سرخ را پرپر می کند.

 

 

 

 

پس کبوترش را پراند و گل سرخ اش را پرپر کرد.

 

 

 

 

*

 

 

 

 

 

دوم بار که عاشق شد، قلبش آهو بود و تن اش از ترمه و ترنم.

 

 

 

 

اما عشق، آن پلنگ است که ناز آهوان و مشک آهوان نرمش نمی کند،

 

 

 

 

پس آهویش را درید و تن اش را به توفان خود تکه تکه کرد؛

 

 

 

 

که عشق توفان است و نه ترمه می ماند و نه ترنم.

 

 

 

 

*

 

 

 

 

 

 

سوم بار که عاشق شد، قلبش عقاب بود و تن اش از تنه سرو.

 

 

 

 

اما عشق، آن آسمان است که عقابان را می بلعد

 

 

 

 

و آن مرگ است که تن هر سروی را تابوت می کند.

 

 

 

 

پس عقابش در آسمان گم شد و تن اش تابوتی روان بر رود عشق.

 

 

 

 

*

 

 

 

و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار.

 

 

 

 

 

 

هزار و یکم بار که عاشق شد، قلبش اسبی بود از پولاد و آتش و خون

 

 

 

 

و

 

 

 

 

تن اش از سنگ و غیرت و استخوان.

 

 

 

و عشق آمد در هیبت سواری با سپری و سلاحی بر قلبش نشست

 

 

 

 

و عنانش را کشید، آنچنانکه قلبش از جا کنده شد.

 

 

 

سوار گفت:

 

 

 

 

از این پس زندگی، میدان است و حریف، خداوند.

 

 

 

 

پس قلبت را بیاموز که:

 

 

 

 

عشق کار نابكاران نیست / عشق کار پهلوان است، ای پسر

 

 

 

 

*

 

 

 

آنگاه تازیانه ای بر سمند قلبش زد و تاخت.

 

 

 

و آن روز، روز نخست عاشقی بود.

 

خیلی خیلی زیبا بود... خیلی لذت بردم وقتی خوندمش:w16: واقعا ممنون...:ws50:

لینک به دیدگاه

70277.jpg

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

-خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ...

- خیلی سخته که کسی رو دوست داشته باشی ، اما ندونه ..

- خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...

- خیلی سخته که عشق رو از نگاه کسی بخونی ، اما نتونه بهت بگه ...

- خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی

دوست نداره چون می ترسه ...

- خیلی سخته که دلت بخواد با صدای بلند گریه کنی ، اما مجبور باشی بشینی

زیر دوش حموم تا صدات و کسی نشنوه..

- خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون

بگه : دیگه نمی خوامت ...

- خیلی سخته که دوسش داشته باشی ، اما نتونی باهاش بمونی ...

- خیلی سخته که بخوای با آب خوردن بغضت رو بفرستی پایین ، اما

یه دفعه اشک از چشات جاری بشه ...

- خیلی سخته که دلت رو به کسی خوش کنی که یه دلخوشی دیگه داره ...

- خیلی سخته که وقتی بعد از کلی کلنجار رفتن با خودت ، می ری که

حرف دلتو بهش بگی ، با یه معذرت خواهی کوچیک بگه :

بیا تمومش کنیم...

- خیلی سخته که بدونی تقصیر تو نیست اما مجازات می شی..

- خیلی سخته که دلت بخواد بمیری اما نتونی...

- خیلی سخته که همیشه مجبور باشی سخت ترین چیزها رو تحمل کنی ...

؟.؟:اما نمی دونه که من به بند بند بودنش عاشقم...قول دادم..

لینک به دیدگاه

می خواهم عمرم را

با دست های مهربان تو اندازه بگیرم

برگرد !

باور کن

تقصیر از من نبود

من فقط می خواستم

یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم

نمی دانستم گریه را دوست نداری

حالا هم هر وقت بیایی

عزیز لحظه های تنهایی منی

اگر بیایی

من دلتنگی هایم را بهانه می کنم

تو هم دوری کسانی که دور نیستند

در راهند

رفته اند برای تاریکی هایت

یه آسمان خورشید بیاورند

 

یادت باشد

من اینجا

کنار همین رویاهای زود گذر

به انتظار آمدن تو

خط های سفید جاده را می شمارم ...

لینک به دیدگاه

گفته بودی بزنم نقش تو بر لوح خیالی

 

تا خیالت چه کند با دل سودایی من

 

سوختم ، سوختم ای دیده بیفشان آبی

 

تا که افشا نشود قصه ی شیدایی من

 

موج عشق تو به غرقاب جنونم انداخت

 

غرق در ورطه ی خون شد، دل دریایی من

لینک به دیدگاه

نمي رنجم اگر باور نداري عشق نابم را

كه عاشق از عيار افتاده در اين عصر عياّر

 

صدايي از صداي عشق خوشتر نيست

حافظ گفت......

 

اگر چه بر صدايش زخم ها زد تيغ تاتاري

 

اينجا براي از نوشتن هوا كم است

دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است

 

اكسير من نه اينكه مرا شعر تازه نيست

من از تو مينويسم اين كيميا كم است

 

سر شارم از خيال ولي كفاف نيست

در شعر من حقيقت يك ماجرا كم است

 

تا اين غزل شبيه غزل هاي من شود

چيزي شبيه عطر حضور شما كم است

 

گاهي تو را كنار خود احساس ميكنم

اما چقدر دلخوشي خوابها كم است

 

خون هر آن غزل كه نگفتم به پاي توست

آيا هنوز آمدنت را بها كم است؟

لینک به دیدگاه

برای دیدنت دلم چه ساده رام می شود

 

و در سکوت سایه ها پر از کلا م می شود

 

منی که خسته ام ولی،چه دل شکسته ام ولی

 

تمام نا تمام من بی تو تمام می شود

 

اگر چه شعر گفتنم ز اقتباس یاد توست

 

حضور شعرهای من بی تو حرام می شود

 

تو هستی اما نیستی،چه واژه های مبهمی

 

تمام شعر های من چه نا تمام می شود...

لینک به دیدگاه

از دیده به جای اشک خون می آید

دل خون شده ، از دیده برون می آید

دل خون شد از این غصّه که از قصّه عشق

می دید که آهنگ جنون می آید

می رفت و دو چشم انتظارم بر راه

کان عمر که رفته ، باز چون می آید؟

با لاله که گفت حال ما را که چنین

دل سوخته و غرقه به خون می آید

کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع

کز صحبت تو ، بوی جنون می آید

دکتر شریعتی

لینک به دیدگاه

برو...

 

 

خورشید وآسمان ومهتاب دریا وبرف و جنگل بامن غریبه شده اند!

 

 

برو...فاصله ی من و دریا ، به اندازه من و دل توست و کسی صدای امواجش را

 

 

به من نمی رساند ! برو دلم گرفته از هوای گرفته ی با تو

 

 

ولی بی تو ! تو تنها به بهانه سنگی از پیش من رفتی !

 

 

در دلم همیشه عشق تو بود و انتظار تنها بهانه ی من بود ! فاصله ها یاد تو را

 

 

به من می رساندند ومن آواره شدم ، ولی ...برو برو...! تو مهربان من نبودی،

 

 

تو نیلوفر وفایت را شکستی ! برو...! تاب نامهربانی ات را ندارم. بیش

 

 

از این آزارم مده ! تو با یاد او نفس می کشی

 

 

نامهربان من !...

لینک به دیدگاه

اي مسافر غريب، در ديار خويشتن

با تو آشنا شدم، با تو در همين مسير

از کوير سوت و کور، تا مرا صدا زدي

ديدمت ولي چه دور! ديدمت ولي چه دير

اين تويي در آن طرف، پشت ميله ها رها

اين منم در اين طرف، پشت ميله ها اسير

لینک به دیدگاه

باورت کرده بودم

چون گفته بودی عشق فرجام یک لبخند و تولد یک حادثه است

گفتی عشق از تبار باران است و کبوتران عاشق هم خیس از باران اند .

گفته بودی وقتی می آیی که پرستو ها افسانه کوچ را روایت کنند

وقتی که یاسهای سپید حدیث طراوت را، برگ هایش بنویسند .

گفته بودی وقتی می آیی که بی ترانگی دریا غرق در سکون باشد .

وقتی که درس زندگی را از باد آموخته باشم .

و محبت را از لبخند ، صداقت را از گل سرخ و راز را از گل شب بو

به احساس مثالمان سوگند همه را آموخته ام

اما تور ا در لحظه های ساکت انتظار گم کرده ام

یادت هست ؟

اسممان بهار نبود ، اما زمستانی بود برای زاییدن بهار که نوید بخش بهار است

رویاهامان سپید نبود اما ظلمی بود برای سپیدی سحر ، گفته بودی گل نرگس را بپرستیم که نوید بخش بهار است .

بهار را مقدس بداریم که سنبل وصال است .

وصال را دوست بداریم که مظهر پاکی است .

پاکی را عزیز بشماریم که آرمان کبوتر است ...

و تو ای مفهوم نیکویی آسمان ، تو ای معنای زندگی ، و ای رنگین کمان آروزها

بیــــــــــا ...!

پس از آن همه ثانیه ها و دقیقه ها و روزها و سالهای انتظار و سکوت بازگرد .

بیا تا بر روی خـــاک ، بر روی آب ، بر روی پر پرندگان و بر روی رواق موج بنویسم :

که زندگی همرنگ کوچه باغ های آیینه است

بنویسم :

بوسه همرنگ آه است

محبت همزاد پروانه است و فراق همان انفجار پی در پی حباب است .

بنویسم :

که نوازش از تبار گونه های خیس است .

و حدیث دوستت دارم آزادی حصار سینه هاست

هنوز هم کنار دروازه شهر بی قراری هایم منتظر آمدنت هستم

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...