رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

دستهای سوزان تو مرا به کجا می برد؟

 

به شب عبادت گل های سرخ؟

 

یا تنیدن خیال دردقایقی معصوم؟

 

کجا تو را از تن لحظه های خیس عبور دهم؟

 

میان فصل های بی باوری

 

یا نگاه آینه های بی زنگار

 

من سمت این هوا و نگاه

 

شبنم روی غنچه های تازه را حس می کنم

 

بگو بی تابی من

 

پروانه ی شمع غم های تو خواهد شد؟

 

ای که از شهر مردمان آفتاب

 

چشم های مرا روشن کرده ای

 

خیسی نگاهت را بر تن گل های سرخ بکش

 

تا من و باغچه هر دو از دوستت دارم های تو سیراب شویم

 

16.gif

لینک به دیدگاه

اون دوتا مست چِشات ...داره خوابم می کنه ....ذره ذره اون نگاه ...داره آبم می کنه ...داره میمیره دلم ....واسه مخمل نگات..... همه رنگی رو شناختم.... من با اون رنگ چشات ...مثل یک رؤیای خوش ...پا گرفتی تو شبام ......از یه دنیای دیگه .....قصه ها خوندی برام ...هنوز از هرم تنت ، داره می سوزه تنم.....از تو سبزه زار شده ...خاک خشک بدنم....دستای عاشق تو ، منو از نو تازه ساخت

دل ناباور من ، جز تو عشقی نشناخت...داره می میره دلم واسه مخمل نگات...همه رنگی رو شناختم من با اون رنگ چشات..

.....

 

16.gif

لینک به دیدگاه

در همه عالم كسي به ياد ندارد

نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند

تنها با يك ترانه در همه ي عمر

نامش اينگونه جاودانه بماند

***

صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد

نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد

بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد

شور و سروري به جان مردم بخشيد

***

نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار

مشعل شب هاي رهروان فداكار

شعله بر افروختن به قله كهسار

بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

***

خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!

هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد

هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!

لینک به دیدگاه

چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد

دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد

 

شراب عشق نخوردست هر که تا به قیامت

ز ذوق مستی عشقت دمی به هوش بر آورد

 

بیار دردی اندوه و صاف عشق دلم را

که عقل پنبهٔ پندار خود ز گوش بر آورد

 

بیار درد که معشوق من گرفت مرا مست

میان درد و به بازار درد نوش بر آورد

 

فکند خرقه و زنار داد و مست و خرابم

به گرد شهر چو رندان می فروش بر آورد

 

مرا به خلق نمود و برفت دل ز پی او

چنان نمود که از راه دیده جوش بر آورد

 

به یک شراب که در حلق پیر قوم فرو ریخت

هزار نعره از آن پیر فوطه‌پوش بر آورد

 

ز آرزوی رخ او دلم چنانست که بیزار

هزار آه ز شوق رخ نکوش بر آورد

 

سخن چگونه نیوشم برو که خاطر عطار

مرا به عشق ز عقل سخن نیوش بر آورد

لینک به دیدگاه

هیچ میدانی ای مرد ... وقتی به قداست چشمانت ضریح نیاز را پنجه میزنم ...تمامی من شور دل انگیزی میشود جاری در عمق آن نگاه ... و وقتی عشقم را خالصانه به مقدم مبارک حضورت پیشکش میکنم ؛ تاج حوایی خویش را بر عشق تو مینهم .. ونردبان ملکه بودنم را تا مرز بندگی و بردگیت تنازلی طی میکنم . که تمامی انچه را در احساس نهفته دارم نثار قدم هایت در روزگارم کنم ...

 

همه عمر زلیخا وار در وفای تو چشم بر اغیار بسته و خود را در حصارِ وابستگیم به تو... محصور میکنم .. گویی که در زمین مخلوق دیگر جز تو خلق نشده ... شهرزادی میشوم در شبهای شمع و شور و شراب چشمانت .. عشق تو هاله ای میشود بدور احساسم و بازوانت قلعه ای تنومند که غریبه ای را به آن راه نیست ...و من امنیت گمشده ام را در آغوش تو جستجو میکنم ... در هــُرم نفس های تو مذاب میشوم و تمامی وقارم به تاراج میرود ..وقتی لبانم آن ارغوانی مستی آفرین ؛ را سر میکشد ... وجاری میشود در رگهایم .. و ادغام میشوی در پیچک پیکرم .. گویی که تمامی روزنه های بین ما را خامه ای از عشق پـُر کرده باشد ... مست میشوی ..مست میشوم .. و ترسی از خماری فردایش نیست ...

24.gif

لینک به دیدگاه

مرا به پیراهنت ببر

تا در هندسه ی شیخ لطف الهی ات نماز بُگزارم

و « در نمازم خم ابروی تو با یاد آید »

ای اصفهان ظرافت

جماعت را دک کن

می خواهم فرادا نماز بُگزارم

لینک به دیدگاه

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !

 

 

 

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

 

 

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

 

 

 

 

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

 

 

 

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

 

 

 

 

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

 

 

 

 

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !

 

 

 

 

بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !

 

 

 

 

چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

 

 

 

 

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

 

 

 

 

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

 

 

 

 

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!

 

 

 

 

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !تقدیم به او که می داند دوستش دارم

لینک به دیدگاه

بیا به خلوت قلبم ؛ حضور روحانی ....که درد خستگیم را فقط تو می دانی ....تویی که رمز الفبای باورم هستی ..

16.gif..چرا به خلوت اُنست مرا نمی خوانی ؟.16.gif..ترا به چشمه ی ابیات تازه می بارم ....به شعر ابر سیاهم ..شب زمستانی.....میان بغض غزلها به نام پُر حُسنت ....خروش قافیه ام ، نه نزول قرآنی ....منی که شهره ی عامم به جرم بی کیشی.....بگو ز سیل سپاهت عقب نمی رانی ....عمود سرد و سیاهی ..به تلخی رنگم ....بکش به رنگ سیاهم ..حجاب نورانی *****************

 

 

شبی در اشک خندیدی.. سحر در گریه ات تر شد .......به این چرخان مزاجی ها ..نبردی خط و خالم را ....

 

شمیم خاطره ام را چه بی اثر کردی ......شبی که در تب بغضت مرا شنا دادی

16.gif

لینک به دیدگاه

16.gif

دوباره تو کنارمى ، هواى بوسه با منه

تمام آرزوى ما ، همین به هم رسیدنه

دوباره تو سکوت من ، صداى خنده ساز شد

شنیدن صداى تو ، براى من نیاز شد

16.gif

دوباره با نگاه من ، نگاه تو یکى شده

دوباره از تو مردنم ، شبیه زندگى شده

به هر درى که می زنى ، دوباره مقصدت منم

دوباره می رسم به تو ، به هر درى که می زنم

16.gif

دنیامی ، می دونى ، تو قلبم می مونى

دریاى آتیشى ، رویاى بارونى

دستامو می گیرى ، دنیامو مى بازم

دست هاتو می گیرم ، رویامو مى سازم

16.gif

منو به عطر یک نفس ، تو اوج بوسه خاک کن

براى این یکى شدن ، رو قلب من حساب کن

به اوج قصه می رسم ، اگه تو باورم کنى

کنار من نفس بکش ، که مبتلاترم کنى

16.gif

لینک به دیدگاه

بیا که دوست دارمت !!

بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد.

بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد...

شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...

بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند.

شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است.

آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند.

شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است.

بگذار اگر فاصله ای هست بین ما، تا روز ماندگاری دیوار سرد، یک پنجره برای دیدن هم هدیه آوریم.

بگذار تا پیکر بت دار روزگار، در برکه گذشت پاشویه ای کند.

آنجا که ناتوان کلام خسته، به فریاد می رسد.

دیگر سکوت، نقطه پایان گفتگوست.

گاهی تحمل خاری درون دست شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست.

بگذار تا به دشت جدایی در این زمان، بارانی از طراوت و بخشش، سفر کند.

بذری به دشت مهربانی هدیه آوریم و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم.

چشمان پرسش خود را، تو بسته دار.

لبخند مهربان تو در چشم شرمناک، یعنی بیا.

« بیا دوباره دوست دارمت »:icon_gol:

شاید که یک سلام، آغاز گفتگوست.

شاید برای رسیدن به شهر عشق اولین قدم از خود گذشتن است.

لینک به دیدگاه

به هرجا که نگاه می کنم تو را می بینم ، تصویر تو تنها چیزی ست که

چشم هایم باور می کند . دستان لرزانم را دراز می کنم تا صورت مهربانت ر ا

لمس کنم ، اما تصویرت به یکباره محو می شود و من به یاد می آورم که تو ... چشمانم را آرام می بندم،صدایت در گوشم می پیچد ، طنین خنده هایت همه جا را پر می کند . بی اختیار لبخند میزنم ، ولی صدایت دورو دورتر می شود و من به یاد می آورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال می کند . و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو می گیرد . دلم می خواهد با تو کنار ساحل بنشینم ، سرم را روی شانه هایت بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم . دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است ... .../

16.gif

لینک به دیدگاه

تو کجایی و.......................................منِ ساده ی درویش کجا؟

 

تو کجایی و .......................................................................من بی خبر از خویش کجا؟

 

دل خزانسوز بهاریست.......بهاریست که نیست

 

روز وشب منتظر اسب و سواری ست ....که نیست

لینک به دیدگاه

خاطرم نیست تو از بارانی یا از نسل نسیم

هر چه هستی

گذرا نیست هوایـــــــــــت،

بوِِِِِِِِِِِِِِیِِِِِـــــــــــــــت...

فقط آهسته بگو

با دلم می مانی؟

لینک به دیدگاه
خاطرم نیست تو از بارانی یا از نسل نسیم

هر چه هستی

گذرا نیست هوایـــــــــــت،

بوِِِِِِِِِِِِِِیِِِِِـــــــــــــــت...

فقط آهسته بگو

با دلم می مانی؟

چرا که نه...می مانم...:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...