رفتن به مطلب

شعـری بـرای تـو...


ارسال های توصیه شده

گاه می اندیشم...خبر مرگ مرا... با تو... چه کس می گوید!!؟؟

آن زمان که خبر مرگ مرا...از کسی می شنوی ... , روی تو را...کاشکی می دیدم...

شانه بالا زدنت را... بی قید... و تکان دادن دستت , که :" مهم نیست زیـــــــــاد "...

و تکان دادن سر را که : " عجـــــــــــــب...عاقبت مــــــــرد...؟؟ "

افســــوس ... کاشکــــی می دیدم !

  • Like 6
لینک به دیدگاه

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

 

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

 

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

 

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی.

 

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

 

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...

گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

عاشقت خواهم ماند..............بی آنكه بدانی. دوستت خواهم داشت ................بی آنكه بگویم . درد دل خواهم گفت............بی هیچ كلامی . گوش خواهم داد ....................بی هیچ سخنی . در آغوشت خواهم گریست.......بی آنكه حس كنی . در تو ذوب خواهم شد ...........بی هیچ حرارتی . این گونه شاید احساسم نمیرد

  • Like 6
لینک به دیدگاه
الهی بمیری که دیگر بدونم کجایی...............

 

 

عجب دعايي .................

عجب علاقه اي...............

عجب ياري ....................

  • Like 2
لینک به دیدگاه

به تو تبریک میگم که به تو باختمو

زیر پا له کردم دل خود ساختمو

به تو تبریک می گم که دلم پیش تو بود

که تموم زندگیم توی آتیش تو بود

مگه چی خواستم ازت به جز عاشق بودن

که چشام برای تو آینه ی دق بودن

بگو چی کم داشتم که بریدی از دلم

به کدوم مقصودت نرسیدی از دلم...

به تو تبریک می گم که بی خودی

توی زرق و برق دنیا گم شدی

به تو تبریک می گم گم شدنو

گل گلخونه ی مردم شدنو

دلی غمگین تر از دل من هم مگه هست

تو نشونمن بده دل غمگین اگه هست

تو صدای قلبمو نشنیدی ای وای

مردم از چشمای تو دیگه از من چی میخوای

به تو تبریک می گم به تسلای دلم

که دل سنگیتو بذاری جای دلم

این منم از دنیا مونده و وامونده

این منم که هر چی داشت پای تو سوزونده...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من دیدم تـو را

كه لبخند می زدی به احساس های من !

من شنیدم كه

هزار بار می گفتی : " دوستـت دارم " !

من احساس كردم

كاملا احساس كـردم كه

دست های لرزانـم را گرفتی

و ...

تابستان شدم !

من دیدم ، شنیدم و كاملا احساس كـردم ...

من ...

.

.

.

این فلسفه ی بیدار شدن از خواب ،

عجیـب مرا اذیت می كند !!؟

  • Like 9
لینک به دیدگاه

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست

یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست

در خلوتی چنان که نگنجد کسی در آن

یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

من رفته از میانه و او در کنار من

با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست

جانا ز آرزوی تو جانم به لب رسید

بنمای رخ که قوت دل و جانم آرزوست

گر بوسه‌ای از آن لب شیرین طلب کنم

طیره مشو که چشمه حیوانم آرزوست

یک بار بوسه‌ای ز لب تو ربوده‌ام

یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست

ور لحظه‌ای به کوی تو ناگاه بگذرم

عیبم مکن که روضه رضوانم آرزوست

وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست

دایم نظاره رخ خوبانم آرزوست

بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل

پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست

سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است

خوشتر ازین و آن چه بود آنم آرزوست

ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست

در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نه پایی میخواهم برای رفتن...

نه دلی برای خواستن...

نه چشمی برای دیدن...

نه حنجره ای برای گفتن...

نه سینه ای برای نفس کشیدن...

تو فقط دو بال شکسته به من بده تا به جایی بگریزم که خدا هم دل نگرانم شود،با همان دو بال شکسته چنان دور خواهم شد که سایه ام را زمین که هیچ،ملکوت هم به خود نبیند!

دو بال شکسته!

فقط!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

بلبل از فضل گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری

بر حذر باش که سر میشکند دیوارش

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا بسلامت دارش

.

.

.

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...