ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۳ خیلی بده وقتی داری تایپ میکنی.. از کلیدای خیس کیبورد بفهمی که داری گریه میکنی! 1 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۳ کــآش فقـــط بودی وقتی بغـــض میکردم بغلــــم میکردی و میگفتی ببینــــم چِشــآتو منـــو نیگــــآ کُن اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرم 1 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۳ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻨﺪ…ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺍﺕ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ… ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ!! 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۳ نه نمی دانی هیچکس نمیداند پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد نمی دانی کسی نمی داند این آرامش ظاهر و این دل ناآرام چقدر خسته ام می کند 4 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۳ دلـــــــــم ميگــيره وقـــتـي مـــيدونم در دنـــيای بــــه اين بــــزرگي هيچ دلـي نيســت کــه بـــرای مـن تنـــگ بشه... 4 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۳ ﮔﺎﻫﯽ ﻧﯿﺎﺯﺩﺍﺭﯼ ﺏ ﯾﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﯽ ﻣﻨﺖ ﮎ ﺗﻮﺭﻭ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺨﻮﺍﺩ .... ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻪ: ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺗﺎ ﺗﻬﺶ ..... 4 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۳ برای خودم مردی شده ام ... این روزها در سکوت سرسخت ... بی صدا گریه میکنم ... ولی ... دنیا ... مواظبم باش ... قلبم هنوز زنانه میزند ... 5 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۳ تقدیم به همدمم خدا خدایا ، چقدر حرف زدن با تو خوب است . چه ساکت و چه صبور به درد دل من گوش میدهی ، چه ساده اشاره میکنی پیش تر بیایم و اندوه و رنج هزاران سال تنهایی ام را با تو بگویم . وقتی به رشته های نقره ای باران آویزان میشوم تا خودم را به اسمان هفتم تو برسانم مرا به فرشتگانت نشان میدهی و میگویی این است تفاوت آدمیان با شما ! خدایا، چقدر حرف زدن با تو زیباست. چگونه گرد و خاک را از سر و روی کلماتم پاک کنم تا لایق تو بشوند؟ کجا و در چه زاویه ای بنشینم تا گناهان فراوانم را نبینی؟ چگونه گیسوان تو را شانه کنم تا ساکنان عرش مات و مبهوت بمانند ؟ چه دسته گلی برایت بیاورم تا بوی آن بهشتیان را مست کند ؟ با چه رویی چمدان فرسوده ام را بگشایم و تحفه های ناقابلم را تقدیمت کنم ؟ دوستت دارم خدای من خدای خود خود من 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۳ پَر می دهم پرنده ی خیالم را در آسمان عشق تو، به امید دانه ای از باغ سرسبز آغوش تو... **** 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۳ پلک نزن! دارم خلق ميشوم... به باران سوگند به شبنم و گل و به هر چيز که چون عشق لطيف است که تو پروانه هستي مني ... 6 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۳ راستش را بخواهی : فاجعه ی رفتن “او” ؛ چیزی را تکان نداد ! من هنوز هم چای میخورم ، قدم میزنم …. هستم ! اما …. تلخ تر ؛ تنهاتر ، بی اعتمادتر … !!! 5 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۳ از من نرنــــــــــجنه مغــــــرورم نه بی احســـــاس فقط خســــته امخســـــــــته از اعتــــــمادی بیــــجابرای هـــــــــمین قفــــــــــــلی محــــــــــــــکم بر دل زده ام.... 2 لینک به دیدگاه
uzf 1982 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۳ من عاشقانه دوستش دارم و او عاقلانه طردم می کند منطق او حتی از حماقت من هم احمقانه تر است 4 لینک به دیدگاه
mehdi_v 89 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۳ اگر بار گران بود رفت اگر نامهربان بود رفت خلاصه رفتتتتتتتتت.... 2 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۳ دوستت دارم عشقم حتی اگه نداشته باشمت تنهایی تنها دوستت خواهم داشت تا اخرین لحظه عمرم 3 لینک به دیدگاه
uzf 1982 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۳ تموم شعرامو بگیر آتیش بزن خط خطی کن اما بخون بعدش بگیر تمومشونو پاره کن 4 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۳ وقتی می روی تمام چیزهای عادی یادگاری می شوند حساس می شوند تَرَک برمی دارند بر مبل نمی شود نشست که تو آنجا نشسته بودی هوا را نمی شود نفس کشید که عطر تو آنجا مانده است وقتی نیستی همه چیز تو را یادآوری می کند تو را و نبودنت را حالا میدانی چرا همه چیز یادم مانده؟ 4 لینک به دیدگاه
mehdi_v 89 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۳ شیرین بهانه بود.... فرهاد تیشه میزد تا باور نکند صدای مردمانی را که در گوشش میخواندند: دوستت ندارد.... درسته شعر نیس ولی خیلی دوسش دارم 4 لینک به دیدگاه
hamid_hisystem 6612 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۳ با نگاهت اجتماع کافری تشکیل شد هیئتی از فرقه های دلبری تشکیل شد مردم از خانه برای دیدنت بیرون زدند سازمان رسمی گردشگری تشکیل شد ماده گرگ چشمهایت آنقدر کشته گرفت در مسیرت دادگاه کیفری تشکیل شد آنقدر مردان بیچاره گرفتارت شدند مجمع لغو طلاق محضری تشکیل شد عاشقیدن جوری از زیبایی ات معنا گرفت که گروه جعل های مصدری تشکیل شد با تو زیبایی شناسی در هنر تغییر کرد مکتب امپرسیون روسری تشکیل شد آمدی از خانه بیرون باز دعوا شد سرت اخم کردی دسته های شرخری تشکیل شد عده ای می خواستند از جنس تو صحبت کنند انجمن های زبان زرگری تشکیل شد سیب سرخم ! شاخه ات افتاد در دست شغال باز هم دنیایی از دیو و پری تشکیل شد... علی صفری 4 لینک به دیدگاه
Tamana73 28832 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آذر، ۱۳۹۳ وای از نـیمـه شبـی کـه بیـدار شـوم تـو را بـخواهـم و خـودم را در آغـوش دیـگری بیـابم...! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده