lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ دستهای سوزان تو مرا به کجا می برد؟ به شب عبادت گل های سرخ؟ یا تنیدن خیال دردقایقی معصوم؟ کجا تو را از تن لحظه های خیس عبور دهم؟ میان فصل های بی باوری یا نگاه آینه های بی زنگار من سمت این هوا و نگاه شبنم روی غنچه های تازه را حس می کنم بگو بی تابی من پروانه ی شمع غم های تو خواهد شد؟ ای که از شهر مردمان آفتاب چشم های مرا روشن کرده ای خیسی نگاهت را بر تن گل های سرخ بکش تا من و باغچه هر دو از دوستت دارم های تو سیراب شویم 3 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ اون دوتا مست چِشات ...داره خوابم می کنه ....ذره ذره اون نگاه ...داره آبم می کنه ...داره میمیره دلم ....واسه مخمل نگات..... همه رنگی رو شناختم.... من با اون رنگ چشات ...مثل یک رؤیای خوش ...پا گرفتی تو شبام ......از یه دنیای دیگه .....قصه ها خوندی برام ...هنوز از هرم تنت ، داره می سوزه تنم.....از تو سبزه زار شده ...خاک خشک بدنم....دستای عاشق تو ، منو از نو تازه ساخت دل ناباور من ، جز تو عشقی نشناخت...داره می میره دلم واسه مخمل نگات...همه رنگی رو شناختم من با اون رنگ چشات.. ..... 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ در همه عالم كسي به ياد ندارد نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند تنها با يك ترانه در همه ي عمر نامش اينگونه جاودانه بماند *** صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد بانگ: هزارآفرين! زهرجا بر شد شور و سروري به جان مردم بخشيد *** نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار مشعل شب هاي رهروان فداكار شعله بر افروختن به قله كهسار بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار *** خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست! شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد! هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد! 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ چو جان و دل ز می عشق دوش جوش بر آورد دلم ز دست در افتاد و جان خروش بر آورد شراب عشق نخوردست هر که تا به قیامت ز ذوق مستی عشقت دمی به هوش بر آورد بیار دردی اندوه و صاف عشق دلم را که عقل پنبهٔ پندار خود ز گوش بر آورد بیار درد که معشوق من گرفت مرا مست میان درد و به بازار درد نوش بر آورد فکند خرقه و زنار داد و مست و خرابم به گرد شهر چو رندان می فروش بر آورد مرا به خلق نمود و برفت دل ز پی او چنان نمود که از راه دیده جوش بر آورد به یک شراب که در حلق پیر قوم فرو ریخت هزار نعره از آن پیر فوطهپوش بر آورد ز آرزوی رخ او دلم چنانست که بیزار هزار آه ز شوق رخ نکوش بر آورد سخن چگونه نیوشم برو که خاطر عطار مرا به عشق ز عقل سخن نیوش بر آورد 3 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ هیچ میدانی ای مرد ... وقتی به قداست چشمانت ضریح نیاز را پنجه میزنم ...تمامی من شور دل انگیزی میشود جاری در عمق آن نگاه ... و وقتی عشقم را خالصانه به مقدم مبارک حضورت پیشکش میکنم ؛ تاج حوایی خویش را بر عشق تو مینهم .. ونردبان ملکه بودنم را تا مرز بندگی و بردگیت تنازلی طی میکنم . که تمامی انچه را در احساس نهفته دارم نثار قدم هایت در روزگارم کنم ... همه عمر زلیخا وار در وفای تو چشم بر اغیار بسته و خود را در حصارِ وابستگیم به تو... محصور میکنم .. گویی که در زمین مخلوق دیگر جز تو خلق نشده ... شهرزادی میشوم در شبهای شمع و شور و شراب چشمانت .. عشق تو هاله ای میشود بدور احساسم و بازوانت قلعه ای تنومند که غریبه ای را به آن راه نیست ...و من امنیت گمشده ام را در آغوش تو جستجو میکنم ... در هــُرم نفس های تو مذاب میشوم و تمامی وقارم به تاراج میرود ..وقتی لبانم آن ارغوانی مستی آفرین ؛ را سر میکشد ... وجاری میشود در رگهایم .. و ادغام میشوی در پیچک پیکرم .. گویی که تمامی روزنه های بین ما را خامه ای از عشق پـُر کرده باشد ... مست میشوی ..مست میشوم .. و ترسی از خماری فردایش نیست ... 2 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ یک نسل خنده می خواهم از نژاد لبانت آرزوی بزرگی است ؟ نه ؟ 3 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ مرا به پیراهنت ببر تا در هندسه ی شیخ لطف الهی ات نماز بُگزارم و « در نمازم خم ابروی تو با یاد آید » ای اصفهان ظرافت جماعت را دک کن می خواهم فرادا نماز بُگزارم 5 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن ! و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... ! ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... ! بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... ! چه زیباست بخاطر تو زیستن ... ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... ! چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... ! بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... ! چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... ! برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... ! کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی ! ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!! و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !تقدیم به او که می داند دوستش دارم 5 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ بیا به خلوت قلبم ؛ حضور روحانی ....که درد خستگیم را فقط تو می دانی ....تویی که رمز الفبای باورم هستی .. ..چرا به خلوت اُنست مرا نمی خوانی ؟...ترا به چشمه ی ابیات تازه می بارم ....به شعر ابر سیاهم ..شب زمستانی.....میان بغض غزلها به نام پُر حُسنت ....خروش قافیه ام ، نه نزول قرآنی ....منی که شهره ی عامم به جرم بی کیشی.....بگو ز سیل سپاهت عقب نمی رانی ....عمود سرد و سیاهی ..به تلخی رنگم ....بکش به رنگ سیاهم ..حجاب نورانی ***************** شبی در اشک خندیدی.. سحر در گریه ات تر شد .......به این چرخان مزاجی ها ..نبردی خط و خالم را .... شمیم خاطره ام را چه بی اثر کردی ......شبی که در تب بغضت مرا شنا دادی 4 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۸۹ دوباره تو کنارمى ، هواى بوسه با منه تمام آرزوى ما ، همین به هم رسیدنه دوباره تو سکوت من ، صداى خنده ساز شد شنیدن صداى تو ، براى من نیاز شد دوباره با نگاه من ، نگاه تو یکى شده دوباره از تو مردنم ، شبیه زندگى شده به هر درى که می زنى ، دوباره مقصدت منم دوباره می رسم به تو ، به هر درى که می زنم دنیامی ، می دونى ، تو قلبم می مونى دریاى آتیشى ، رویاى بارونى دستامو می گیرى ، دنیامو مى بازم دست هاتو می گیرم ، رویامو مى سازم منو به عطر یک نفس ، تو اوج بوسه خاک کن براى این یکى شدن ، رو قلب من حساب کن به اوج قصه می رسم ، اگه تو باورم کنى کنار من نفس بکش ، که مبتلاترم کنى 2 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ و من تمامی جهان را در پیراهن گرم تو خلاصه می کنم........ 5 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ تو را میخواهم .... چون نمیدانم خواب بود یا در بیداری صدای آهنگ نفسهایت بر جان من پیچید و من چه دیوانه وارعطر نفسهاتو نوشیدم 3 لینک به دیدگاه
کامیلا 422 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ مادر تو همه هستی منی با تمام وجودم می پرستمت و عاشقانه دوستت دارم 2 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ بیا که دوست دارمت !! بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد. بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد... شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر، تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست... بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند. شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است. آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند. شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است. بگذار اگر فاصله ای هست بین ما، تا روز ماندگاری دیوار سرد، یک پنجره برای دیدن هم هدیه آوریم. بگذار تا پیکر بت دار روزگار، در برکه گذشت پاشویه ای کند. آنجا که ناتوان کلام خسته، به فریاد می رسد. دیگر سکوت، نقطه پایان گفتگوست. گاهی تحمل خاری درون دست شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست. بگذار تا به دشت جدایی در این زمان، بارانی از طراوت و بخشش، سفر کند. بذری به دشت مهربانی هدیه آوریم و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم. چشمان پرسش خود را، تو بسته دار. لبخند مهربان تو در چشم شرمناک، یعنی بیا. « بیا دوباره دوست دارمت » شاید که یک سلام، آغاز گفتگوست. شاید برای رسیدن به شهر عشق اولین قدم از خود گذشتن است. 4 لینک به دیدگاه
خاله 3004 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۸۹ تنم ببری با هشتاد ضربه شلاق تنها نوشتم دوستت دارم دستم را گردن زدند! 3 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ به هرجا که نگاه می کنم تو را می بینم ، تصویر تو تنها چیزی ست که چشم هایم باور می کند . دستان لرزانم را دراز می کنم تا صورت مهربانت ر ا لمس کنم ، اما تصویرت به یکباره محو می شود و من به یاد می آورم که تو ... چشمانم را آرام می بندم،صدایت در گوشم می پیچد ، طنین خنده هایت همه جا را پر می کند . بی اختیار لبخند میزنم ، ولی صدایت دورو دورتر می شود و من به یاد می آورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال می کند . و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو می گیرد . دلم می خواهد با تو کنار ساحل بنشینم ، سرم را روی شانه هایت بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم . دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است ... .../ 3 لینک به دیدگاه
lovestory 995 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۸۹ تو کجایی و.......................................منِ ساده ی درویش کجا؟ تو کجایی و .......................................................................من بی خبر از خویش کجا؟ دل خزانسوز بهاریست.......بهاریست که نیست روز وشب منتظر اسب و سواری ست ....که نیست 4 لینک به دیدگاه
قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ خاطرم نیست تو از بارانی یا از نسل نسیم هر چه هستی گذرا نیست هوایـــــــــــت، بوِِِِِِِِِِِِِِیِِِِِـــــــــــــــت... فقط آهسته بگو با دلم می مانی؟ 6 لینک به دیدگاه
armstrong 2214 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ خاطرم نیست تو از بارانی یا از نسل نسیمهر چه هستی گذرا نیست هوایـــــــــــت، بوِِِِِِِِِِِِِِیِِِِِـــــــــــــــت... فقط آهسته بگو با دلم می مانی؟ چرا که نه...می مانم...:icon_gol: 3 لینک به دیدگاه
پری 173 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 خرداد، ۱۳۸۹ دلبرا ! ناز تو کشیدن غلط است گر چه در آتش عشقت سوزد دل من 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده