Eng HVAC 4139 ارسال شده در 29 اسفند، 2010 در برگ ریزان عمرم همه آمدند جز تو که همیشه دیر می آیی ...!!! 4
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 اسفند، 2010 این روزها ... وقتی که دلم می گیرد ... بلندتر می خندم ....... 10
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 30 اسفند، 2010 در نبودنت زندگي، چیزی جز تکرار تنفس نیست تنفسی فقط برای بودن بودنی به ارزش هیچ ...!!! 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 1 فروردین، 2011 . . . خندههای شیرینت حرفهای تلخیست که کسی نمیشنود ... 9
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 7 فروردین، 2011 وقتی می شکنم خوب تماشا کن ... شاید ، روزی به دنبال تکه هایم بگردی ...! . . . 7
masoume 5751 ارسال شده در 7 فروردین، 2011 کفش هایم به سوی نرفتن جفت شده اند و صدای ترک خوردن بغضی که می گوید وقت رفتن است! اما... به کجا؟ با کفش هایی پر از رفتن، که به سوی نرفتن جفت شده اند! 8
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 7 فروردین، 2011 صدای معلم در کلاس می پیچد...... جاهای خالی را با کلمات زیر پر کنید و من هنوزنمیدانم جای خالی تو را چه چیز پر خواهد کرد ؟ 5
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 7 فروردین، 2011 کسی به استقبالش نیامده بود آینه جیبی اش را در آورد و در آن به خودش لبخند زد و بعد ... . . . گریست ... 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 11 فروردین، 2011 جاده اتوبوس راننده مسافران هیچکدام نمی دانند چگونه راه خانه ام را پیدا کنم ... . . . بعد از خداحافظی با تو ...! 4
- Nahal - 47858 ارسال شده در 11 فروردین، 2011 مرگ را می بینم که می آید گل سرخی در دست و من از رنگ گل و عطر گل برایش سخن می گویم و کلمات گل را برایش می خوانم و لبخند گل را برلبان مرگ تماشا می کنم بیژن جلالی 2
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 11 فروردین، 2011 من میروم از این خاک تو حتی نمی گویی با تو بودن را دوست داشتم می روم و همچنان بعد از سالها منتظر این جمله 4
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 13 فروردین، 2011 بیا تظاهر کنیم که هیچکدام از آن قطارهای ِ پرتاخیر من را به تو نرساندند ! . . . فقط بیا تظاهر کنیم ... 7
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 13 فروردین، 2011 سطر اول تو آمدی دیگر ادامه نمیدهم بگذار به همین آمدن، دل خوش کنم ... 5
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 14 فروردین، 2011 بکُش این خیال را ! ما شادی درو نخواهیم کرد ... بار نمی دهد این خاک ... . . . می بلعد !!! 6
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 23 فروردین، 2011 بی آنكه مرا به خدا بسپارد، رفت ... . . . خدا را از یاد برده بود یا مرا ؟!... 6
PinkGirl 1453 ارسال شده در 23 فروردین، 2011 غایت خوبی که هست، قبضه و شمشیر و دست خلق حسد می برند، چون تو مرا می کُشی 3
Eng HVAC 4139 ارسال شده در 25 فروردین، 2011 چه دونده های کُندی نه از من عبور می کنند نه به تو می رسند عقربه ها 3
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 26 فروردین، 2011 گفتم شاید خواب امروز را تمام کند برایم ! خوابیدم و تمام کرد ... تمام ِ امروز را برایم ...! 11
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 4 اردیبهشت، 2011 من با خاطراتِ لبخندها گریه میکنم ! و در حین راه رفتن غرق میشوم ... من معجزه زیاد دارم ! میتوانم با چشمهای بسته خواب ببینم ...! 10
ارسال های توصیه شده