رفتن به مطلب

لبخند ميزند ... تلخ !


MEMOLI

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 400
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

کفش هایم

به سوی نرفتن

جفت شده اند

و صدای ترک خوردن بغضی که می گوید

وقت رفتن است!

اما...

به کجا؟

با کفش هایی پر از رفتن،

که به سوی نرفتن

جفت شده اند!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

صدای معلم در کلاس می پیچد......

جاهای خالی را با کلمات زیر پر کنید

و من هنوزنمیدانم جای خالی تو را چه چیز پر خواهد کرد ؟

  • Like 5
لینک به دیدگاه

کسی به استقبالش نیامده بود

آینه جیبی اش را در آورد

و در آن به خودش لبخند زد

و بعد ...

.

.

.

گریست ...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

جاده

اتوبوس

راننده

مسافران

هیچکدام نمی دانند

چگونه

راه خانه ام را پیدا کنم ...

.

.

.

بعد از

خداحافظی با تو ...!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مرگ را می بینم که می آید

گل سرخی در دست

و من از رنگ گل

و عطر گل برایش سخن

می گویم

و کلمات گل را برایش

می خوانم

و لبخند گل را برلبان مرگ

تماشا می کنم

 

 

بیژن جلالی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من میروم

از این خاک

تو حتی نمی گویی با تو بودن را دوست داشتم

می روم

و همچنان بعد از سالها منتظر این جمله

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بیا تظاهر کنیم

که هیچکدام از آن قطارهای ِ پرتاخیر

من را

به

تو

نرساندند !

.

.

.

فقط بیا تظاهر کنیم ...

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

من با خاطراتِ لبخند‌ها

گریه می‌کنم !

و در حین راه رفتن غرق می‌شوم ...

من معجزه زیاد دارم !

می‌توانم با چشمهای بسته خواب ببینم ...!

  • Like 10
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...