MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 5 بهمن، 2010 روزی می آید ناگهان روزی می آید ... که سنگینی رد پاهایم را در درونت حس می کنی رد پاهایی که دور می شوند ... و این سنگینی از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود ... 8
خاله 3004 ارسال شده در 6 بهمن، 2010 گزارش سازمان هواشناسی هر چه می خواهد باشد ! پس از تو ، هوا پس است ... 8
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 6 بهمن، 2010 لاک های نیم خورده آرایش بهم ریخته مثل پس مانده غذای مهمانی دیشب شدم ! بعد از رفتنت ... 8
رهگذر جهنم 196 ارسال شده در 8 بهمن، 2010 برای تنظیم وزن شعرم، یکی از مژه هایت را به نشانی ویرانه ی رویاهایم، بفرست! 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 9 بهمن، 2010 یک پیام کوتاه به شماره ای که نمی دانم ... یک شعر زیبا برای کسی که نمی دانم ... پیامی از عمق حسرت و نوشته هایی از سر بیکاری ! این روزها همه با این چیزها دل خوشند ... و من شماره ای ندارم ! فقط با آسمان، ریسمان می بافم مثل همان گاه و بیگاه هایی که شعر می نویسم برای کسی که نمی دانم ...! 8
*Polaris* 19606 ارسال شده در 10 بهمن، 2010 دیدی هـمان یک مشـت دانه ی احسـاسی که پاشیدی چطـور خیـال پـرواز را از سـر این پـرنده پـراند؟؟!! 9
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 10 بهمن، 2010 بيهوده تلاش نكن ! هر چقدر هم كه چشمانت را محكم بفشاري روياي از دست رفته ات باز نمي گردد وقتي از خواب پريده باشي ... 7
Atre Baroon 19624 ارسال شده در 12 بهمن، 2010 نازنین .. نگاه کن ، بزرگ شدم .. آن هم بدون تو .. آنقدر ها هم سخت نبود ..! 7
آرماندیس 4786 ارسال شده در 20 اسفند، 2010 رو به آینه لبانم را کج می بینم ! بس که نیشخند زدم به این روزگار ...! 4
خاله 3004 ارسال شده در 20 اسفند، 2010 شبی گريست - شبی که گريست ويران شد و چشمهاش که در دستهاش پنهان شد ... (گريست ) اسم زنی بود که شبی در ... هيچ- فقط گريست - فقط بی دليل ويران شد شبی که آمد - يا رفت ...؟ من نمی دانم (گريست ) قامت خود را گريست عريان شد و واژه های معلق گسيل شد سويش اتاق ريخت بهم - بعد ... بعد ... طوفان شد (گريست ) يک غزل ساده شد بخاطر من و بيت اول من رفت بيت پايان شد اتاق ساکت شاعر - که نيست - شاعر نيست ؟ - نه رفت شاعر آواره خيابان شد مهدی فرجی 4
*Polaris* 19606 ارسال شده در 21 اسفند، 2010 دودكش به علامت زندگی زنگ به علامت عشق تو به علامت من... 3
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 23 اسفند، 2010 چه خوب ! تو خواب خودت را می بینی من حرف خودم را می زنم ... یادم باشد یاداشت بگذارم بیدار که شدی ... . . . ردّ خداحافظی را از گونه ات پاک کنی ... 2
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2010 دخترک خواب می بیند لقمه نانی در گلویش گیر کرده ! پدر بر پشت او می کوبد لبخندی بر لبانش می نشیند ... 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 27 اسفند، 2010 آنقدر گم می شوم که باورم شود می خواهی پیدایم کنی ! . . . اما نمی شود ... 6
- Nahal - 47858 ارسال شده در 27 اسفند، 2010 دختران شهر به روستا فکر می کنند دختران روستا در آرزوی شهر می میرند مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچ کس به خانه ای نمی رسد گروس عبدالملکیان 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 27 اسفند، 2010 خوابیدی بدون لالایی و قصه / بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی / توی خواب گلهای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه / جای سیلی های باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمی شی با نگرونی / یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی / قانون جنگلو زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی / تو تو جنگل نمی تونستی بمونی دلتو بردی با خود به جای دیگه / اونجا که خدا برات لالایی میگه میدونم می بینمت یه روز دوباره / توی دنیایی که آدمک نداره ... 3
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 28 اسفند، 2010 غروب را قدم زدهام صبح زود را گذاشتهام براي مردن و باد که فکر ميکرديم تنها از دوسويمان ميگذرد عقربه را تکان داد و ما پير شديم ... باد رفتن بود ... زندگي رفتن بود ... آمدن رفتن بود ... انسان و ابر در هزار شکل ميگذرند ... گروس عبد الملکیان 7
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 28 اسفند، 2010 از نماز صبح تا به حال فال پشت فال حافظ عزيز هم جواب روشني نمي دهد ! اين چنين كه مي رود كلاف پيچ پيچ بغض از گلوي من وا نمي شود ... . . . نذرهاي من هيچ گاه؛ ادا نمي شود ... 5
MEMOLI 8954 مالک ارسال شده در 29 اسفند، 2010 رژلبم پاک می شود ردش بر دستانم ! همچون جوانی ام ردش میان ابروانم ... . . . 5
ارسال های توصیه شده