رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود/سر تا قدمش چون پری ازعیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش/ بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد/تا بود فلک شیوه ی او پرده دری بود

 

در آغـــاز محبت گـــر پشيمـــاني بگـو با من

 

كه من هم دل ز مهرت بركنم تا فرصتي دارم

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
در آغـــاز محبت گـــر پشيمـــاني بگـو با من

 

كه من هم دل ز مهرت بركنم تا فرصتي دارم

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

لینک به دیدگاه
نیست در شهر نگاری که دل ما ببردبختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
در این سرای بی کسی ، کسی به دد نمیزند ...به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
لینک به دیدگاه
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد

دوستان در پرده می‌گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم

 

چون سر آمد دولت شب‌های وصل

بگذرد ایام هجران نیز هم

لینک به دیدگاه

دوستان در پرده می‌گویم سخن

گفته خواهد شد به دستان نیز هم

 

چون سر آمد دولت شب‌های وصل

بگذرد ایام هجران نیز هم

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست

 

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

لینک به دیدگاه
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج

سزد اگر همه دلبران دهندت باج

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

 

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

لینک به دیدگاه
راست جو، راست نگر، راست گزین

راست گو، راست شنو، راست نشین

نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من

خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست

 

چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم

گرم به باده بشویید حق به دست شماست

لینک به دیدگاه
تو بدری و خورشید تو را بنده شده ست

تا بنده ی تو شده ست تابنده شده ست

تو خفته‌ای و نشد عشق را کرانه پدید

تبارک الله از این ره که نیست پایانش

 

جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد

که جان زنده دلان سوخت در بیابانش

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...