meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت بنفشه نيك گو 2 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ تو به تقصير خود افتادي از اين در محروم ...از كه مينالي و فرياد چرا ميداري 2 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ يادم ز وفاي اشجع الناس آيد وز چشم ترم سوده الماس آيد آيد به جهان اگر حسين دگري. هيهيات برادري چو عباس آيد لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟ شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا 5 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ اري اغاز دوست داشتن است ...گرچه پايان راه ناپيداست ...من به پايان دگر نينديشم ...كه همين دوست داشتن زيباست 5 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است چشم جادوئی تو خودعین سواد سحر است لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده است 5 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ تو رسیدی شب سفر کرد شب چشماتدر بدر کرد تو رسیدی چو گــــل صبح عشق تو قلب من اثرکرد 5 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را 5 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ اي كه گفتي جان بده تا باشدت ارام جان...جان به غمهايش سپردم نيست ارامم هنوز 5 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ ز اصحاب نبی طیب و طاهر علی ست در هر دو جهان باطن و ظاهر علی ست جمعی دانند اول و جمعی آخر پس ثابت شد که اول و آخر علی است 5 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ تا كي به تمناي وصال تو يگانه ...اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه 4 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ هاتفي گفتا كه اين رويا مباد اين همه انوار از دنيا مباد بزم عشق ما محيا آمده زهره زهرا به دنيا آمده زهره تا زهراي اطهر را بديد از خجالت گوشه اي خامش چمي 3 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشتیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشا 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ از عمق می آید از زیر آن عمیق ترین لایه های خاک از زیر لایه های فشرده و منقبض آن لایه های سخت که انگار هیچ چیز یا هیچ نیرویی قادر به خرد کردن شان نیست از تنگنای عمق می آید در کش مکش ذرات سنگین را جدا می سازد از خود و درد ها را می گذارد راه می جوید از روزن صخره بر سنگ می ریزد صاف و سبک چشمه میان کوه پ.ن:در پی فرار است از دفتر شعر سیما یاری 2 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ البته شعر قبلی با ت تموم میشد، من همه محو تماشای نگاهت! هان ای دل بین از دیده نظر کن هان ایوان مداءن را آیینه عبرت دان 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ نوری به زمین فرود آمد دو جا پا بر شن های بیابان دیدم از کجا آمده بود ؟ به کجا می رفت ؟ تنها دو جاپادیده می شد شاید خطایی پا به زمین نهاده بود واژه هایی شیرین از سهراب 2 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس سین بده 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ سراپا اگر زرد پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم چو گلدان خالی ، لب پنجره پر از خطارات ترک خورده ایم اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم اگر خون دل بود ، ما خورده ایم اگر دل دلیل است ، آورده ایم اگر داغ شرط است ، ما برده ایم اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم ! اگر خنجر دوستان ، گرده ایم ! گواهی بخواهید ، اینک گواه : همین زخمهایی که نشمرده ایم ! دلی سربلند و سری سر به زیر از این دست عمری به سر برده ایم ای جانم به قیصر 2 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 تیر، ۱۳۹۱ دشتها آلوده ست در لجنزار گل لاله نخواهد رویید در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید ؟ فکر نان باید کرد و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم از حمید جانِ مصدق 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده