رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

در آن هزار فرسخ نیلی

می غلتانی

چون است اینكه عشق

جز در هراس مرگ

ما را دگر به خویش نمی خواند

از ما جز استغاثه نمی ماند

از ما درو گران چراگاه های هوایی

اینجا ، میان گفتگوی مشروط

اینجا ، در انتحار اشباح

جز سطل های خالی در چاه های خالی

كی از مزارع نمك

ما را عبور داده ست ؟

 

یدالله رویایی:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

درختانی را از خواب بیرون می آورم

درختانی را در آگاهی کامل از روز

در چشمان تو گم می کنم

تو که

با همه ی فقر و سفره بی نان

در کنارم

نشسته ای

لبخند برلب داری

 

احمدرضا احمدی:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

 

آی دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی

در بگشای

منم من لولی وش مغموم

منم دشنام پست آفرینش

نغمه ناجور

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تو درخت روشنایی گل

مهر برگ و بارت

تو شمیم آشنایی همه شوق ها نثارت

تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران

همه دشت انتظارت

 

شفیعی کدکنی

زیباست این شعرش،اسمش درخت روشنایی هست:ws37:

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هوای همسفر انگار

در کوچ خارک این گلبرگ

گامی

پر از نگین گمشده ی دریاست

پروای دیگرم این است

حتی

: ستاره روی قتل تو

لب تر نکرده بود

 

محمد بیابانی:ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

...دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

 

قیصر امین پور

:icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

وای مرسی از این شعر بسی دوست می دارم این شعر قیصر رو.

 

تو قسمت اول شعر دردواره ها این سطره هاست که با دالم شروع می شه:ws37:

 

درد های من

جامه نیستند

تا ز تن درآورم

" چامه و چکامه " نیستند

تا به " رشته ی سخن " در آورم

نعره نیستند

تا ز " نای جان " برآورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تکیه داده ام به باد

با عصای استوایی ام

روی ریسمان آسمان

ایستاده ام بر لب دو پرتگاه ناگهان

ناگهانی از صدا

ناگهانی از سکوت

زیر پای من

دهان ِ دره ی سقوط

باز مانده است

ناگزیر با صدایی از سکوت

تا همیشه روی برزخ

دو پرتگاه راه می روم

سرنوشت من سرودن است

  • Like 2
لینک به دیدگاه

در نخستین ساعت شب،

در اطاق چوبیش تنها، زن چینی

در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:

« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را

هر

یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان

مرده اش در لای دیوار است پنهان»

 

پ.ن:sigh.gif

 

از نیما یوشیج

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نه آبش دادم

نه دعائی خواندم،

خنجر به گلويش نهادم

و در احتضاری طولانی

او را كشتم.

به او گفتم:

«ـ به زبان دشمن سخن می گوئی!»

و او را

كشتم ...

 

شاملو :icon_gol:

  • Like 2
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...