moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ در آن هزار فرسخ نیلی می غلتانی چون است اینكه عشق جز در هراس مرگ ما را دگر به خویش نمی خواند از ما جز استغاثه نمی ماند از ما درو گران چراگاه های هوایی اینجا ، میان گفتگوی مشروط اینجا ، در انتحار اشباح جز سطل های خالی در چاه های خالی كی از مزارع نمك ما را عبور داده ست ؟ یدالله رویایی 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تا خدا هست و خدایی می کند یا علی مشکل گشایی می کند 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ درختانی را از خواب بیرون می آورم درختانی را در آگاهی کامل از روز در چشمان تو گم می کنم تو که با همه ی فقر و سفره بی نان در کنارم نشسته ای لبخند برلب داری احمدرضا احمدی 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ یکی دردو یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان ودرد و وصل و هجران پسندم آنچه راجانان پسندد 3 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما 3 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم وندران کار دل خویش به دریا فکنم 3 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما آی دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای منم من لولی وش مغموم منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود وز هیچکسی نيز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود 3 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست میبینمت عیان و دعا می فرستمت 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد ... 1 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ درویش مکن ناله ز شمشیر احبا کان طایفه از کشته ستانند غرامت 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تو درخت روشنایی گل مهر برگ و بارت تو شمیم آشنایی همه شوق ها نثارت تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران همه دشت انتظارت شفیعی کدکنی زیباست این شعرش،اسمش درخت روشنایی هست 1 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه 1 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ هوای همسفر انگار در کوچ خارک این گلبرگ گامی پر از نگین گمشده ی دریاست پروای دیگرم این است حتی : ستاره روی قتل تو لب تر نکرده بود محمد بیابانی 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ ...دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند من ولی تمام استخوان بودنم لحظه های ساده ی سرودنم درد می کند قیصر امین پور 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ وای مرسی از این شعر بسی دوست می دارم این شعر قیصر رو. تو قسمت اول شعر دردواره ها این سطره هاست که با دالم شروع می شه درد های من جامه نیستند تا ز تن درآورم " چامه و چکامه " نیستند تا به " رشته ی سخن " در آورم نعره نیستند تا ز " نای جان " برآورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تکیه داده ام به باد با عصای استوایی ام روی ریسمان آسمان ایستاده ام بر لب دو پرتگاه ناگهان ناگهانی از صدا ناگهانی از سکوت زیر پای من دهان ِ دره ی سقوط باز مانده است ناگزیر با صدایی از سکوت تا همیشه روی برزخ دو پرتگاه راه می روم سرنوشت من سرودن است 2 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ تخم وفا و مهر درین کهنه کشته زار آنگه عیان شود که بود موسم درد 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ در نخستین ساعت شب، در اطاق چوبیش تنها، زن چینی در سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد: « بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان مرده اش در لای دیوار است پنهان» پ.ن: از نیما یوشیج 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 تیر، ۱۳۹۱ نه آبش دادم نه دعائی خواندم، خنجر به گلويش نهادم و در احتضاری طولانی او را كشتم. به او گفتم: «ـ به زبان دشمن سخن می گوئی!» و او را كشتم ... شاملو 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده