moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ چه اشکال داره بسی زیبا و دلنشین می گه این حضرت. اینم یک رباعی از حافظ تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهی تو شدهست تابنده شدهست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شدهست 3 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تا به کي آخر چنين ديوانگي پيلگي بهتر از اين پروانگي گفتمش آرام جاني ؟ گفت : نه گفتمش شيرين زباني ؟ گفت : نه گفتمش نا مهرباني ؟ گفت : نه مي شود يه شب بماني ؟ گفت : نه دل شبي دور از خيالش سر نکرد گفتمش افسوس او باور نکرد خود نمي دانم خدايا چيستم ! يک نفر با من بگويد کيستم ! بس کشيدم آه از دل بردنش آه اگر آهم بگيرد دامنش با تمام بي کسي ها ساختم واي بر من ساده بودم باختم دل سپردن دست او ديوانگي ست آه غير از من کسي ديوانه نيست 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تا چند می شود از آسمان برید افق را از ساقه برگ را از قلب عشق را از من تو را تو را ؟ پ.ن:تا چند می شود؟ از سیما یاری بود 3 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ آغاز می شوی در انتظاری که گاه به درازا می کشد و پرتاب می شوی سر سطر سفری پر مخاطره و بعد ها به ارث می بری بر آیند صفر کلماتی را که دورمان می کنند نزدیک مان می کنند تا زمینی که تو روی آن راه می روی در تعادل بی نظیر خویش بگردد به دور خورشیدی که من می پرستم پ.ن:به ارث می بریم برآیند صفر رو تو زندگی از رویا خانوم زرین بود شعر 4 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ ای قصر دل افروز که منزلگه انسی یارب مکناد آفت ایام خرابت حضرت حافظ 5 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تو گوهر بين و از خر مهره بگذر ز طرزي كان نگردد شهره بگذر چو من برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام كلك آرم به تحرير تو از نون والقلم مي پرس تفسير 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ رفتم ز پی ات درهمه دنیا تو نبودی از شهر گرفتم ره صحرا تو نبودی دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را گل بود ولی در بر گل ها تو نبودی یک شب همه شب دیده ی من سو مهدی سهیلی 5 لینک به دیدگاه
meysam62 4529 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی تا با تو بگویم غم شبهای جدایی 4 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ یکی دایه بودش به کردار شیر بر پهلوان اندر آمد دلیر 4 لینک به دیدگاه
not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ روزها را همچو مشتی برگ زرد پیر و پیراری میسپارم زیر پای لحظه های پست لحظه های مست یا هشیار از دریغ و از دروغ انبوه وز تهی سرشار 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ رون آشفتگی ها با برون عصیان بر کدامین ساحل رامش در کدامین بستر بی سنگ و صخره گرم داری جا با کدامین پیر جادو خاطرات گرم است در کدامین قلعه ای دریا ؟ پای بگشوده به مرز دیدگاه من چه خوش گفت مرحوم آتشی 5 لینک به دیدگاه
captain 9274 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ نگاری بد اندر شبستان اوی ز گلبرگ رخ داشت وز مشک موی 5 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ یک عمر تو را به هر کجایی بردم هر لحظه گذشت بی تو من نشمردم حالا تو بمان و قصه ات راحت باش از بس نرسیدم به تو آخر مردم 4 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ مزرعه، ماهِ نو، داس، یک نفر همین حوالیِ نزدیک دارد حافظ میخواند. نیازی به الفبایِ حیرت نیست تعبیر بعضی کلمات را به روشنی میفهمیم. جست و خیزِ ماه در پیالهی آب، خندههای از خدا آمدهی کودکی در ایوانِ گلیم و گل سرخ، بازیِ خیسِ خواب و اشتیاقِ نخست. ماه، مزرعه، دریا، یک نفر همین حوالیِ نزدیک دارد ترانههای مرا میخواند. پ.ن:تعبیر بعضی کلمات رو خوب می فهمیم مخصوصا اگه کنایه دار باشه شعری زیبا از سید علی صالحی بود 3 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ دل به او بستم ولی افسوس،او حال و روزم را کمی فهمید و رفت باورم شد رفتنش اما عجیب بعد از او ایمان من لرزید و رفت خواستم برگردم و عاشق شوم عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت.. 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تا از سپیده گفتگوی مشروط برخیزد من تصویر هجرت از پل بر می گیرم تصویر هجرت از پل از پله ی مناجاتم تا سفره های شن تا سفره های زخم سفر می كند یدالله رویایی 3 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست باور کن این خدا که خودش عاشقت کند حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم از حسین منزوی،زیباست اشعارش مخصوصا این چند بیت 3 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 تیر، ۱۳۹۱ من به تمنای گریه ات نیست، که تا سال ها، تا قرن ها، تا پایان تلخی، زیر این خاک سرد، قصد خفتن کرده ام. معرفتی مانده اگر یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته، برای من، لبخند بزن ،لبخند...!! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده